شب اول محرم مسلم ع - 11

شب اول محرم مسلم ع - 11

شب اول محرم مسلم ع - 11

شب اول محرم مسلم ع - 11

شب اول محرم مسلم ع - 11
شب اول محرم مسلم ع - 11
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
نایب مصباح الهدی مسلم ابن عقیل فدایـی خـون خدا مسلم ابن عقیل ای عزیـز زهـرا صـاحبِ عـزایت جانِ ما

نایب مصباح الهدی مسلم ابن عقیل

فدایـی خـون خدا مسلم ابن عقیل

ای عزیـز زهـرا صـاحبِ عـزایت

جانِ ما فدایت ، جانِ ما فدایت

ای تنـت از تیـغ جفـا شـده پاره پاره

قتلگــه تــو بــر روی دارالامــاره

نقش خاک و خون شد قامت رسایت

جانِ ما فدایت ، جانِ ما فدایت

غـریب کوفـه تـو چـرا یـاوری نداری

به جز دو طفل کوچکت لشکری نداری

مـی‌چکد بـه زنـدان اشک لاله‌هـایت

جانِ ما فدایت ، جانِ ما فدایت

حـریم تـو شکستـه شـد ای غریب کوفه

دست تو از چه بسته شد ای غریب کوفه

مـی‌کنم شـب و روز گریـه از بــرایت

جانِ ما فدایت ، جانِ ما فدایت

ای که لبت پاره شد و دندانت شکسته

غبار غم به چهـره‌ی طفلانت نشسته

قتلگـه لـب بـام، کوفـه کـربلایت

جانِ ما فدایت ، جانِ ما فدایت

تو یوسف فاطمه را نور هر دو عینی

تـو پسـر عقیلـی و مسلـم حسینی

عزیــز زهــرا کـن بـه مـا عنایت

جانِ ما فدایت ، جانِ ما فدایت

برای دریافت سبک نوحه کلیک کنید

 

پایگاه شعر مذهبی رضیع الحسین (ع)


تعداد بازديد : 145
سه شنبه 02 آبان 1391 ساعت: 9:53
نویسنده:
نظرات(0)
ای مرد ای که روی به این سو نهاده ای بگذر چرا به خانه من تکیه داده ای؟ کردی بهانه تشنگی و آب خواستی ن

ای مرد ای که روی به این سو نهاده ای
بگذر چرا به خانه من تکیه داده ای؟
کردی بهانه تشنگی و آب خواستی
نوشیدی آب و باز هم این جا ستاده ای
وحشت زده است شهر و گواه است حال تو
که آزاده ای و در کف دشمن فتاده ای
مردان کوفه را همه از بیعت یزید
تیغی به دست هست و به گردن قلاده ای
یا خانه را ندانی و گم کرده ای تو راه؟
یا بس که راه رفته ای از پا فتاده ای؟
فرمود طوعه را که منم نایب حسین
من مسلمم که بر رخ من در گشاده ای
سرگشته ام از آن که مرا نیست خانمان
و آن را که خانه نیست ندارد اراده ای
او را شناخت و آن شب پناه داد
زن بود و داشت مردمی فوق العاده ای
فردا دریغ پیکر او پاره پاره شد
از تیغ هر سواره ای و هر پیاده ای
ای مسلم ای بزرگِ مسَلّم تو را سلام
ای گل که زینت در دارالشهاده ای
تو اولین سفیر حسینی که حمزه وار
تا پای جان به راه عقیدت ستاده ای
در زیر تیغ قاتل و بالای کاخ ظلم
اول سلام را تو به آن کعبه داده ای
غیر از ارادة تو نبود این که لب گشود
در وصف تو "مؤید" ما بی اراده ای

 

پایگاه شعر مذهبی رضیع الحسین (ع)


تعداد بازديد : 179
سه شنبه 02 آبان 1391 ساعت: 9:52
نویسنده:
نظرات(0)
این تن خستۀ من اشک پیوستۀ من این لب پاره و این فرق بشکسته من همه از زخم زبان بر جگرم چنگ زدند کوفیان

این تن خستۀ من اشک پیوستۀ من
این لب پاره و این فرق بشکسته من
همه از زخم زبان بر جگرم چنگ زدند
کوفیان بر سر هر کوچه مرا سنگ زدند
یا اباعبدالله
جگرم تفتیده دو لبم خشکیده
عوض آب آتش به سرم باریده
بنویسید به یاد عطش رهبر من
با لب تشنه جدا می‌شود از تن سر من
یا اباعبدالله
ای خدا یار کجاست کوی دلدار کجاست
آتش و سنگ کم است چوبۀ دار کجاست
دست من بسته ولی با سر و جان یار توام
فکر بی‌دستی عباس علمدار توام
یا اباعبدالله
عمر من گشت تمام زیر تیغ و لب بام
به تو و زینب تو گویم از دور سلام
نام تو بود به لب تا نفس آخر من
تو بکش دست نوازش به سر دختر من
یا اباعبدالله
زخم من زیب تنم واحسینا سخنم
می‌رود یاد سرت کوچه کوچه بدنم
در همین کوچه که بر خاک مرا غلطانند
کوفیان بر سر نی رأس تو را گردانند
یا اباعبدالله

 

پایگاه شعر مذهبی رضیع الحسین (ع)


تعداد بازديد : 649
سه شنبه 02 آبان 1391 ساعت: 9:47
نویسنده:
نظرات(0)
بارالها من کجا روم امشب مانده ام تنها رسیده جان بر لب دسته گل های مرا از من جدا کردند خون به قلب خام

بارالها من کجا روم امشب
مانده ام تنها رسیده جان بر لب
دسته گل های مرا از من جدا کردند
خون به قلب خامسِ آلِ عبا کردند
ای حسین جانم حسین جانم حسین جانم
ای گل زهرا پسر عمو جانم
از غریبی من بر طوعه مهمانم
گر که در دار الاماره بسته اند دستم
من به یاد آن سه ساله دخترت هستم
ای حسین جانم حسین جانم حسین جانم
پر و بال مرا در کوفه بشکستند
هر دو دست مرا با ریسمان بستند
بر سَر دارالاماره دست و پا می زد
با لبِ خونین حسینش را صدا می زد
ای حسین جانم حسین جانم حسین جانم

برای دریافت سبک نوحه کلیک کنید

 

پایگاه شعر مذهبی رضیع الحسین (ع)


تعداد بازديد : 159
سه شنبه 02 آبان 1391 ساعت: 9:38
نویسنده:
نظرات(0)
كوفه بهر قتل من اصرار دارد يا حسين كوفه بر بغض علي اقرار دارد يا حسين كوچه هاي كوفه همرنگ مدينه گشته

كوفه بهر قتل من اصرار دارد يا حسين
كوفه بر بغض علي اقرار دارد يا حسين
كوچه هاي كوفه همرنگ مدينه گشته اند
دربهاي بسته چون ديوار دارد يا حسين
موقع افطار هم كوفه به من آبي نداد
سفره اي خشكيده در افطار دارد يا حسين
كاش من مهمان يك قوم مسيحي مي شدم
كوفه رسمي بدتر از كفار دارد يا حسين
در ميان كوچه مي گردم دعايت مي كنم
مسلم تو ديده اي خونبار دارد يا حسين
تا كه حج تو شكست از من لب و دندان شكست
كوچه گرد كوفه حالي زار دارد يا حسين
دست كوفه از علي كوتاه مانده حاليا
با علي اكبر تو كار دارد يا حسين
کاش با ام البنین می ماند در خانه رباب
شهر کوفه حرمله بسیار دارد یا حسین
او فقط تیر سه پر در ذبح صیدش می زند‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍
در شکارش شیوه ای قهار دارد یا حسین
نیزه های حمل سر را هم سفارش داده اند
راس پاکت قصه ای دشوار دارد یا حسین
کوفه آغاز مصیبتهای زینب می شود
گریه ها در کوچه و بازار دارد یا حسین

" جواد حیدری "


تعداد بازديد : 163
دوشنبه 01 آبان 1391 ساعت: 8:58
نویسنده:
نظرات(0)
به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز دل من منتظر روی حبیب است هنوز ولی ای کاش نیایی که دلم میگیرد قول

به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز
دل من منتظر روی حبیب است هنوز

ولی ای کاش نیایی که دلم میگیرد
قول مردانه ی این خطه عجیب است هنوز

کوفه هر گوشه ی خود رنگ خوارج دارد
خاک این شهر پر از مکر و فریب است هنوز

ناله ای گنگ میان دل نخلستان است
و علی در همه ی شهر غریب است هنوز

از همان کودکیم نذر شما بودم من
قاصدک مثل فدیم است نجیب است هنوز

تا دم رفتنم از عشق نمی پرهیزم
به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز...

" محسن کاویانی "


تعداد بازديد : 325
دوشنبه 01 آبان 1391 ساعت: 8:58
نویسنده:
نظرات(0)
جان بر کف بازار توام یوسف زهرا دلباخته دار توام یوسف زهرا سوگند به خونی که برون از دهنم ریخت من تشنه

جان بر کف بازار توام یوسف زهرا
دلباخته دار توام یوسف زهرا
سوگند به خونی که برون از دهنم ریخت
من تشنه دیدار توام یوسف زهرا
هر سو بکشانند به هر کوچه تنم را
در سایه دیوار توام یوسف زهرا
با آنکه به عشقت پدر پنج شهیدم
بی مایه خریدار توام یوسف زهرا
تنها نه همین لحظه که در کوفه غریبم
یک عمر گرفتار توام یوسف زهرا
بگذار لب تشنه ببرّند سرم را
زیرا که خریدار توام یوسف زهرا
از کثرت پیکان به بدن رسته دو بالم
من جعفر طیار توام یوسف زهرا
دستم ز قفا بسته سرم نیز شکسته
من جای علمدار توام یوسف زهرا
فریاد ز هر زخم تنم خیزد و گویم
من یاور بی یار توام یوسف زهرا
من "میثم" دلباخته ام گر بپذیری
خاک ره زوار توام یوسف زهرا
" استاد سازگار "


تعداد بازديد : 185
دوشنبه 01 آبان 1391 ساعت: 8:53
نویسنده:
نظرات(0)
هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد حال و روز منِ آواره تماشا دارد

هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد

با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد

حال و روز منِ آواره تماشا دارد

تکیه گاهم بجز این گوشۀ دیوار نشد

روزه دارم من و لب تشنه وسر گردانم

بین این شهر کسی بانیِ افطار نشد

دست بر دست زنم دل نِگرام چه کنم

مثل من هیچ سَفیری خجل از یار نشد

خواستم تابرسانم به تو پیغام ، میا

پسر فاطمه ، شرمنده ام انگار ،  نشد

گر زنی سینه سپر کرده برایم صد شکر

سینه اش سوخته از داغیِ مسمار نشد

اهل این شهر همه سنگ زن و سر شکنند

میهمانی سرِ سالم سوی دَربار نشد

وای اگر که هدفی روی بلندی باشد

دیده ای نیست که با لختۀ خون تار نشد

به سر نیزه پریشان شده مویم ، اما

خواهرم در پی ام آوارۀ بازار نشد

پیکر بی سرم از پا به سر دار زدند

این بلا بر سر من آمد و تکرار نشد

 شاعر: قاسم نعمتي


تعداد بازديد : 201
یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت: 8:41
نویسنده:
نظرات(0)
ای کاش راهت از شب کوفه جدا شود ختم به خیر این غم بی انتها شود ای کاش نامه های سفیرت به تو رسند یا

ای کاش راهت از شب کوفه جدا شود

ختم به خیر این غم بی انتها شود

ای کاش نامه های سفیرت به تو رسند

یا باد با نوای دلم همنوا شود

مداح خانواده ی تان هستم، آمدم

تا خانه خانه بزم حدیث شما شود

دَم از علی و آل علی آنقدر زنم

تا کوچه ها پُر از نفس مرتضی شود

با هر اذان به اشهدُ انَّ علی رِسَم

تا هر حضور، خطبه ای از لافتی شود

از معجزات خیبر و از بدر گفته تا

شعر و شعورشان همه شیر خدا شود

یا از حسن بگویم و از حسِّ یک غریب

شاید فضای کوفه کمی، غم فضا شود

آنقدر از حسین بخوانم که جان دهم

باشد که یک حسینیه اینجا بنا شود

افسوس، زین جماعت سنگیِ بی وفا

باور نداشتم که یکی با وفا شود

اینجا مدینه است، نه کوفه، میا

مخواه زهرا دوباره عابر این کوچه ها شود

اینجا مدینه است، نه کوفه، بیا بخوان

تا باز بزم روضه ی زهرا به پا شود

افتاده ام به یاد تو و روضه خوانی ات

از مادری که رفت،خودش خون بها شود

تا در، حضور فاطمه حس کرد زد به سر

دلشوره داشت، بانی یک ماجرا شود

یادش نرفته بود که هر صبح با ادب

جبریل می رسید کمی خاک پا شود

با التماس، گفت به مادر بمان میا

تا مانع جسارت یک بی حیا شود

در بود و شعله بود و حرامی به پشت آن

می خواست با حرارت در آشنا شود

فرصت نداد شعله فقط کار خود کند

مهلت نداد تا که در بسته وا شود

زینب، صدای فضّه به دادم برس، شنید

کوشید مادر از در و آتش جدا شود

آه ای علی من، به مدینه میا مخواه

تکرار داغ های دل مجتبی شود

اینجا میا که فاطمه ات جای دوش تو

در حلقه ی فشرده ی زنجیر جا شود

بدجور چشم زجر مرا زجر می دهد

ای وای اگر که همسفر بچه ها شود

خولی تنور خانه ی خود گرم میکند

شاید که میزبان سَری آشنا شود

اینجا میا که روی سرت شرط بسته اند

روزی رسد که گیسویت از نی رها شود

تقصیر نیزه نیست که سر بی تعادل است

کافی ست نیزه دار کمی جا به جا شود

می افتی و به روی زمین غلت می خوری

می افتی و سر تو پر از ردّ پا شود

 شاعر: ؟؟؟


تعداد بازديد : 231
یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت: 8:41
نویسنده:
نظرات(0)
در کارگاه تیر سه شعبه بهم رسید لبخند های حرمله با ناله های من تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز م

در کارگاه تیر سه شعبه بهم رسید

لبخند های حرمله با ناله های من

تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز

می لرزد از بزرگی آن دست و پای من

اینجا هزار حرمله چشم انتظار توست

آقا برای آمدنت کم شتاب کن

رحمی به روز من نه به روی رقیه کن

فکری به حال من نه به فکر رباب کن

 شاعر: ؟؟؟


تعداد بازديد : 335
یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت: 8:41
نویسنده:
نظرات(0)
علیرضا لک حضرت مسلم(ع)-مرثیه دشمن کینه ای نغمه ی مرغ سحرید حرف از چشم بهانه است، به خون تشنه تری

حضرت مسلم(ع)-مرثیه

 

دشمن کینه ای نغمه ی مرغ سحرید

حرف از چشم بهانه است، به خون تشنه ترید

تا که دیدید غریبی به سراغم آمد

مثل دیوار شدید و همگی کور و کرید

از سر نیزه ی بی تاب شما معلوم است

خوب از حسّ پدر با پسرش با خبرید

اسمی از شیشه شنیدید همه سنگ شدید

نامی از چادر و دامن که شده شعله ورید

اینقدر حرص که از دست شما می بارد

کی ز خلخال و النگوی کسی می گذرید؟!

عطش غارتتان تا که فرو بنشیند

ببرید از تن من هر چه که دارم ببرید

یک نفر با همه ی غربت خود می آید

لااقل این همه شمشیر برایش نخرید

مغرب خونی یک روز سرم را پیش

سر خاکستری شاه حرم می نگرید


تعداد بازديد : 161
یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت: 8:35
نویسنده:
نظرات(0)
آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت وقتي نگاه ها همه بوي فريب داشت تنها ترين مسافر شبگرد كوفه بود آ

آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت

وقتي نگاه ها همه بوي فريب داشت

تنها ترين مسافر شبگرد كوفه بود

آن زائري که همره خود عطر سيب داشت

وقت عبور از صف آهنگران شهر

بر روي لب ترنم أمن يجيب داشت

با ديدن سه شعبه و سر نيزه هايشان

ديگر خبر ز روضه‌ی شيب الخضيب داشت

مجنون و سر سپرده‌ی مولاي خويش بود

يعني تنش براي جراحت شكيب داشت

دارالإماره تشنه‌ی خون شهيد بود

آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت

پيوست عاقبت سر او با سر امام

در كاروان كرب و بلا هم نصيب داشت

 

پایگاه شعر مذهبی رضیع الحسین علیه السلام


تعداد بازديد : 239
یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت: 8:33
نویسنده:
نظرات(0)
در کوچه های کوفه در غربتم خدایا از مردمانِ‌ این شهر در حیرتم خدایا اشکم شده طبیبم من بی کس و غریبم ک

در کوچه های کوفه در غربتم خدایا
از مردمانِ‌ این شهر در حیرتم خدایا
اشکم شده طبیبم
من بی کس و غریبم
کوفه میا حبیبم
کوفه میا حبیبم
می نالد این دلِ من از التهابِ غمها
سوزد شرار قلبم یادِ علیِ تنها
یا سیدی نظر کن
از آمدن حذر کن
از کوفیان گذر کن
کوفه میا حبیبم
در پیش چشمم آید خشم فزون اعدا
زیر گلوی اصغر آن اکبر ارباً‌ اربا
در علقمه ببینم سقا به خون نشسته
هم چشم و هم که فرق و بال و پرش شکسته
یک یارِ بی قرینه
این شهر پر زکینه
رو سوی آن مدینه
کوفه میا حبیبم


تعداد بازديد : 153
یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت: 8:32
نویسنده:
نظرات(0)
دوست دارم بارها از تن جدا گردد سر من تا شود تقدیم خاک پات، خون حنجر من دوست دارم عضو عضوم طعمه ی شمش

دوست دارم بارها از تن جدا گردد سر من
تا شود تقدیم خاک پات، خون حنجر من
دوست دارم عضو عضوم طعمه ی شمشیر گردد
تا تو لبخندی زنی بر زخم های پیکر من
دوست دارم وقت جان دادن به بالینم بیایی
تا بیفتد بر گل رویت نگاه آخر من
دوست دارم در هجوم خنده های تلخ دشمن
بر تو ریزد همچو باران، اشک از چشم تر من
دوست دارم تا به جرم عشق تو، کوچه به کوچه
از فراز بام ها آتش بریزد بر سر من
دوست دارم در کنار دختر مظلومه ی تو
صورت خود را کند تقدیم سیلی، دختر من
دوست دارم دور عباس علمدارت بگردم
تا شود ام البنین، فردای محشر مادر من
دوست دارم تا به جرم عشق گردم سنگ باران
سنگ ها گردند بین کوچه ها، هم سنگر من
دوست دارم طوعه بعد از کشتنم آید سراغم
در کنار پیکرم گرید به جای خواهرمن
دوست دارم تا بریزد بحر بحر از چشم میثم
اشک خونین بر من و بر لاله های پرپر من


تعداد بازديد : 279
یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت: 8:32
نویسنده:
نظرات(0)
چشم مرا اگر نه همه بال و پر کنی با کاروانِ خویش کجا همسفر کنی ؟ دیگر کبوتران به حضورِ تو می رسند

چشم مرا اگر نه همه بال و پر کنی

با کاروانِ خویش کجا همسفر کنی ؟

دیگر کبوتران به حضورِ تو می رسند

قسمت شده است اینکه مرا نامه بر کنی

دارالاماره است و نگاهم به سوی او

آیا شود به نیزه به سویم نظر کنی ؟

آهنگران به نیزه و شمشیر سازی اند

ای وای اگر سفر به سَرای خطر کنی

اینجا به بام خانه فقط سنگ می برند

از کوچه های شهر مبادا گُذر کنی

امروز اگر نشد که کنار تو جان دهم

فردا فراز نیزه مرا همسفر کنی


تعداد بازديد : 179
یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت: 8:29
نویسنده:
نظرات(0)
شبی که دیده خود پر ستاره می کردم برای غربت دل فکر چاره می کردم به دانه های چو تبسیح اشک در دستم ب

شبی که دیده خود پر ستاره می کردم

برای غربت دل فکر چاره می کردم

به دانه های چو تبسیح اشک در دستم

برای آمدنت استخاره می کردم

نماز عاشقی من شکسته شد اما

سلام بر تو زدار العماره می کردم

من از محله آهنگران بی احساس

گذر نمودم ودل پر شراره می کردم

یکی سفارش تیر سه شعبه ای می داد

دعا برای سر شیر خواره می کردم

غریب تر زدلم روزگار چون می خواست

به کودکان غریبم اشاره می کردم


تعداد بازديد : 363
یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت: 8:29
نویسنده:
نظرات(0)
علی اکبر لطیفیان حضرت مسلم(ع)-شهادت در سلام نماز مغرب بود مسجد از ازدحام خالی شد واژه های ک

حضرت مسلم(ع)-شهادت

   

در سلام نماز مغرب بود

مسجد از ازدحام خالی شد

واژه های کلام مردم شهر

از علیک السلام، خالی شد

 

بین پس کوچه های نامردی

کوفه تنها گذاشت مردش را

با کمی سنگ از سرش وا کرد

روزه داریِ کوچه گردش را

 

هیچکس بار آن مسافر را

از سر شانه اش پیاده نکرد

وای بر حال منبر کوفه

که از آن مرد استفاده نکرد

 

کلماتِ که "این چه کاری بود؟"

دائماً راهی صدایش بود

التماسی شبیه "کوفه میا"

سر سجاده ی دعایش بود

 

هیچکس پا به پای او غیر از

سایه از پشت سر نمی آمد

روشنائی خانه ها رفتند

سایه اش هم دگر نمی آمد

 

خواست تا نامه ای اجیر کند

به سوی کاروان نشد که نشد

شرحی از حال ماوقع بدهد

به امام زمان نشد که نشد

 

عاقبت مرد بی کس کوفه

سر دارالاماره جایش بود

سر دارالاماره ی کوفه

آن مکانی که از خدایش بود

 

گریه می کرد و زیر لب می گفت

با لبی تشنه با دلی گریان

«السّلام علیک یا مظلوم»

«السّلام علیک یا عطشان»

 

لب و دندان چه قیمتی دارد؟

لب قاریِ من سلامت باد

هم سرش هم تنش خدا را شکر

سر راه بنفشه ها افتاد

 


تعداد بازديد : 333
شنبه 29 مهر 1391 ساعت: 8:26
نویسنده:
نظرات(0)
علی انسانی حضرت مسلم(ع)-شهادت امشب میان کوچه ها، خانه به دوشم فردا به بازار وفا، جان می فروشم ای

حضرت مسلم(ع)-شهادت

 

امشب میان کوچه ها، خانه به دوشم
فردا به بازار وفا، جان می فروشم
ای یوسُف خَیرُالنساء
کوفه میا کوفه میا
نامردم کوفه همه، پیمان گسستند
با سنگ بی مهری دلِ، مهمان شکستند
بویی ندارد از وفا
کوفه میا کوفه میا
آتش زده غربت ز کین، بر تار و پودم
ای میزبانان من که بی، دعوت نبودم
گویم به سِبط مصطفی
 کوفه میا کوفه میا


تعداد بازديد : 267
شنبه 29 مهر 1391 ساعت: 8:25
نویسنده:
نظرات(0)
محمد سهرابی حضرت مسلم(ع)-شهادت می گریزد از کوفه هرکسی که پا دارد دست اگر دهد بالی، این محیط جا د

حضرت مسلم(ع)-شهادت

 

می گریزد از کوفه هرکسی که پا دارد

دست اگر دهد بالی، این محیط جا دارد

شهر را فرو بگذار با تمام دیبایش

رو به بادیه کانجا فرش بوریا دارد

آب کوفه را خوردم شور بود چون چشمش

هر عزیز در کوفه چشم زخم ها دارد

شهر کوفه را دیدم سبز بود و بی حاصل

وحدت نقیضین است کوفه ماجرا دارد

می پرد چو فکر از سر می رود چو رنگ از رو

عهد مردم کوفه خصلت حنا ارد

قوت غالبم سنگ است آینه است امکانم

سعی جلوه های من صد حرم صفا دارد

گرچه پیک مسلم شد، اعتماد بر او نیست

زلف خویش پنهان کن کوفه بادها دارد  

کوفه آبرو خوار است با حرم میا اینجا

اژدهای صدچشم است سخت اشتها دارد

ابرها نمی گریند بادها نمی رقصند

وضع عید قربانم حال کربلا دارد

عشق آتشین من دست باد افتاده است

هرچه من دعا دارم کوفه ناسزا دارد

در یمن رکابت را ای عقیق خالی کن

کوفه بدتراش است و جوهرش جفا دارد

صد نفس تو را خواندم یک نفس اجابت کن

شاه بی نوا پرور در قفا دعا دارد

در قفا دعا دارد گر حسین بی لشگر

شمر از چه ای معنی پا بر آن قفا دارد


تعداد بازديد : 453
شنبه 29 مهر 1391 ساعت: 8:25
نویسنده:
نظرات(0)
من پرستويم و مانده ز سفر بال و پرم گرچه خاکسترم اما ز غمت شعله‌ورم من سفير توام و

من پرستويم و مانده ز سفر بال و پرم                  گرچه خاکسترم اما ز غمت شعله‌ورم
من سفير توام و بانگ انالحق زده‌ام                     آخرين کار نمازيست که بر دار برم
ملک‌الموت به اعجاز سرانگشت غمت                 جان طلب کرد به شوق تو فقط جان سپرم
شوق پرواز بود از قفس تنگ تنم                         تا مگر همره باد از سر کويت گذرم
قاصد باد به سوي تو فرستم که ميا                     مهر اين نامه به خون جگر و اشک ترم
سر به راه تو نهادم همه جا تا دم مرگ                 که سر راه تو و خواهرت افتاده سرم
پيش مرگ توام و جان من اي دوست تويي            بي تو من شمع فنا گشته پاي سحرم

نام شاعر:حميد فرجي


تعداد بازديد : 147
پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 9:10
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 17
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف