شب اول محرم مسلم ع - 17

شب اول محرم مسلم ع - 17

شب اول محرم مسلم ع - 17

شب اول محرم مسلم ع - 17

شب اول محرم مسلم ع - 17
شب اول محرم مسلم ع - 17
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان

حضرت مسلم(ع)

 

شبی که دیدۀ خود پر ستاره می کردم

برای غربت دل فکر چاره می کردم

به دانه های چو تسبیح اشک در دستم

برای آمدنت استخاره می کردم

نماز عاشقی من شکسته شد اما

سلام بر تو از دارالعماره می کردم

من از محلۀ آهنگران بی احساس

گذر نمودم و دل پر شراره می کردم

یکی سفارش تیر شعبه ای می داد

دعا برای سر شیر خواره می کردم

غریب تر ز دلم روزگار چون می خواست

به کودکان غریبم اشاره می کردم


تعداد بازديد : 223
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:52
نویسنده:
نظرات(0)

حضرت مسلم(ع)

 

دل این شهر برای نفسم تنگ شده

جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده

خوب گشتم همه جا را خبری نیست میا

همه شادند دوباره خبر جنگ شده

آب و جارو شده این شهر برای سر تو

کوچه هاشان همه پاکیزه و کم سنگ شده

همه جا صحبت از غارت اموال شماست

به خدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده

به گمانم که نمی بینمت و می میرم

اشک من با شرر خنده هماهنگ شده

دو سه شب پیش به دروازه دو قلاب زدند

که نگاهش به تماشای شما تنگ شده

دم مغرب همه رفتند و مرا دور زدند

حرمت نائب بی یار تو کمرنگ شده


تعداد بازديد : 267
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:52
نویسنده:
نظرات(0)

مسلم بن عقیل

 

دشمنان نقشه کشیدند و تفکر کردند

تا مرا در به در و غرق تأثر کردند

کی گذارم که شود نقشۀ آنان عملی

گرچه بسیار درین باره تدبر کردند

م یکنم زیر و زبر دولت پوشالیشان

تا که بر عکس شود آنچه تصور کردند

من سفیرم که فرستاده مرا ثار الله

از ره جهل به من فخر و تکبر کردند

گفتۀ ما، همه احکام خدا بود و رسول

حرق حق را نشنیدند و، تمسخر کردند

میهمان را که به زنجیر گران می بندد؟

شامیان خوب پذیرائی در خور کردند

چون که غربت زده و خاك نشینم دیدند

با زر و زیور شان، ناز و تفاخر کردند

پیش چشم من غارت زده، همسالانم

زینت گوش خود آویزه ای از در کردند

آستین کرده ام از شرم، حجاب رویم

پیش آنان که به سر، معجر و چادر کردند

دست در دست پدر، گشته تماشاگر من

چشمم از غصه، پر از اشک تحسر کردند

لحظه ای داغ عزیزان، نرود از یادم

خوب، از غصه دل کوچک من پر کردند

همه آسوده بخفتند به کاشانه خویش

بستر از خاکم و، بالین من آجر کردند

ای خوش آنان که (حسان) یار عدالت گشتند

یا به اهل ستم اظهار تنفر کردند



تعداد بازديد : 179
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:50
نویسنده:
نظرات(0)

 مسلم بن عقیل

 

در این دیار هوای نفس کشیدن نیست

برای هیچ پری فرصت پریدن نیست

خدا به داد دل لاله های تو برسد

به ذهن این همه گل چین به غیر چیدن نیست

هزار سرو روان در پی ات روانه شدند

بلند قامتشان حیف قد خمیدن نیست!

در این کویر خود ساقی آب می گردد

برای نو گل تو وقت قد کشیدن نیست

لطیف تر ز گل یاس کودکان تواند

که حقشان به دل خارها دویدن نیست

به التماس بگویم بیا که بر گردیم

دل لطیف مرا تاب زخم دیدن نیست


تعداد بازديد : 211
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:50
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

مسلم بن عقیل(ع)


ندارم زیر تیغ قاتلم احساس تنهایی

 که ماه عارضت گردیده در چشمم تماشایی

 اگر چه دورم از شهر مدینه باز می‌بینم

 رسد کوچه به کوچه بر مشامم عطر زهرایی

 به یاد کام عطشان تو و چشمان گریانت

 لبم از تشنگی خشکیده، چشمم گشته دریایی

 عزیز فاطمه! در کوفه غربت را تماشا کن

 که شهری کرده بهر کشتن یک‌تن صف‌آرایی

 رخ هر کس که از خون شسته شد زیبا شود اما

 عذار لاله‌گون من به خون بخشیده زیبایی

 نشد توفیق حاصل تا به دشت کربلا آیم

کنم مانند عباست علمداری و سقایی

 ندانستم بیایم پیشبازت یوسف زهرا!

 تو پا بر چشم من بگذار و کن یک لحظه آقایی

 میا کوفه که می‌بینم سرت را بر سر نیزه

 میا کوفه که جز زندان ندارد زینبت جایی

 دعا کن تا سرم از بام افتد بر روی پایت

 که بر خاک قدومت بخشی‌ام اذن جبین‌سایی

الا «میثم» ز خاکم بوی خاک کربلا بشنو

 که شهر کوفه را کرب‌ و‌ بلا کردم به تنهایی


تعداد بازديد : 179
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:50
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

حضرت مسلم(ع)

 

مسلم! دوباره پشت سرت را نگاه کن

برگرد و خوب دور و برت را نگاه کن

کوفی که مرد نیست بماند به پای تو

با چشم باز همسفرت را نگاه کن!

این خاک فتنه خیز و زمین غریب را...

این آسمان بی قمرت را نگاه کن

دیروز دیدی آن همه امضا و مُهر را...

حالا سپاه بی نَفَرت را نگاه کن

مسلم! به چشم های عمویت علی قسم!

برگرد و باز پشت سرت را نگاه کن...

فردا ز بام دارالاماره... ز چشم هات

خورشید می دمد...سحرت را نگاه کن...


تعداد بازديد : 179
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:50
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

حضرت مسلم(ع)

 

شهر در زیرِ قدم هاش پریشان شده بود

 لاف آقایی و مردی زدن آسان شده بود

 شهر لبریز سکوت است سکوتی مبهم

 کوچه در کوچه دل آینه حیران شده بود

 میهمان داری این قوم فقط با سنگ است

 سنگ بارید سوی آینه، باران شده بود

 شهرِ تنهاییِ مردان خدا این شهر است

 شهر با آتش نمرود چراغان شده بود

 مردم این جا همگی عاشق مهمان هستند...

 گرم، بازار همه نیزه فروشان شده بود...!


تعداد بازديد : 387
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:47
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

وحید قاسمی

مسلم بن عقیل(ع)

 

سردار سر شکسته ی دار العماره ام

آیـــد اذان مغربِ  غم از مناره ام

گفتم بیا حسین زبانم بریده باد

با این گناه لایق نــار و شراره ام

با دست های بسته مگر می شود چه کرد؟

شوریده وار منتظر راه چـاره ام

شاید نسیم حرف دلم را به او رساند

شاید تمام شد هدف نیمه کاره ام

شد دانه های اشک غرور جریحه دار

تسبیح یکــصد و دهمین استخــاره ام

تاریخ مصرفم، دو سه روزی گذشته است

در موزه نـــگاه همه سنگ واره ام

وقت حسین گفتن من کوفیان چرا؟

با مشت می زنید به لب های پاره ام

عاشق ترین سفیرم و در حیرتم چرا؟

در آسمان شهر شما بی ستاره ام

کوری چشم تان سر دروازه، روی  دار

زخمی ترین بدون سر خوش قواره ام

حرف صریح من به دلی کارگر نشد

دنبـال یـک ربــاعی پر استعاره ام


تعداد بازديد : 197
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:31
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

سعید توفیقی

مسلم بن عقیل(ع)

 

مسلم اسیر زلف کمند شما بوَد

در بند کوفه نه! که به بند شما بوَد

این خسته جانِ بی رمق کوچه گردِ شهر

دل خوش به یک بگو و بخند شما بوَد

 دارم امیـــد کز افــق کوفــه مغربم

در ســایه سار قــدّ بلنــد شمــا بوَد

 گفتم بیا بیا، عجلــه کن به آمــدن

دل شوره ام ز شور روند شما بوَد

اصلاً بیا، نیا نه به وسع دهان ماست

ما تابعیم هر چه پسند شما بوَد

اما، اگر، اگر چه مرا ذکر هر شب است

جای حسین ذکر لبم، شور زینب است

گر چه تنم اسیر هزاران جراحت است

درد دل شکسته ی من بی نهایت است

هر چند سنگ کینه سرم را شکسته است

ممنونم از خدا سر ساقی سلامت است

گفتــم به باد تا که به زلفت خبر دهــد

این شهرِ بی ستاره نه جای اقامت است

هر دست و پنجه ای که گلوی مرا فشرد

خط بدون فاصله ی دست بیعت است

تغییر کوفه امر محــالی است ای عــزیز

کوفی هنوز هم به خدا بی مروت است

گرمی دست بیعتشان زود سرد شد

یعنی پسر عموی شما کوچه گرد شد

گر پا نهی به مرکز حیله چه می شود

تکلیف بانوان جلیله چه می شود؟

بادی نمی وزد که خبر دارتان کنــم

ای ربّ چاره ساز وسیله چه می شود؟

آه از جگر کشیدم و گفتم به ناله وای

ای مسلم عقیل، عقیله چه می شود؟

دردی شبیه مصرع بعدی کشنده نیست

ششماهه ی عروس قبیله چه می شود؟

آقا ببخش هر غزلم صد قصیده داشت

یادم نبود قافله ات نو رسیده داشت !


تعداد بازديد : 217
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:30
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

رضا محمدی

حضرت مسلم(ع)

 

 دل خون ز نامردی این نا مردمانم

در شهر کوفه بی پناه و بی امانم

این جا به نامردی عجب مشهور گشته

چشم و دل نا مردمانش کور گشته

از غصه من سر می گذارم روی دیوار

از فکر این جا آمدن بیرون شو ای یار

باید بساط قتل تو بر پا شود زود

آهنگری تیر سه شعبه در کفش بود

آهنگری سر نیزه و شمشیر می ساخت

طرح عمود آهنین در کوره انداخت

این جا صفات مردم خناس دارند

نقشه برای کشتن عباس دارند  

شمشیر و سنگ و نیزه بار اُشتران شد

دیگر بهار قاسم و  اکبر خزان شد

این جا خیال مردم از قتل تو تخت است

فکر اسیری رفتن زینب چه سخت است

آیینشان با سکه و درهم فروشی ست

فردا کنار راس تو هم باده نوشی ست

یاد از رخ نیلی زهرا مادرت کن

فکری برای گوش های دخترت کن

باد صبا این را بگو  تو نزد دلدار

از فکر کوفه آمدن بیرون شو ای یار


تعداد بازديد : 237
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:30
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

قاسم نعمتی

مسلم بن عقیل(ع)

 

در وادی حسین مجال کلام نیست

جز با کلام خون به مسیرش پیام نیست

با ترس جان، هر آن که قدم زد درین طریق

والله راه عاشقی اش مستدام نیست

با خون به صفحه عرفات دلم نوشت

راه وصال جز به شهادت تمام نیست

عشق و بلا ز روز ازل هم پیاله اند

زیرا به جز بلا قدحی بین جام نیست

در زیر جامه ها همه شمشیر بسته اند

این کار، هتک حرمت بیت الحرام نیست؟

گویا کسی نبود که گوید به حاجیان

آیا بریدن سر حاجی حرام نیست؟

یا وقت ذبح نیست کسی تا کند سوال

این صید زیر دست تو خشکیده کام نیست؟

این درس مسلم است که پایان عاشقی

جز سر جدایی علنی روی بام نیست

محبوب در حجاز و سفیرش به روی بام

راه وصال این دو به جز یک سلام نیست

سر روی نی تنش به روی خاک کوچه ها

میخ قناره جای سفیر امام نیست


تعداد بازديد : 173
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:29
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

قاسم نعمتی

مسلم بن عقیل(ع)

 

در وادی حسین مجال کلام نیست

جز با کلام خون به مسیرش پیام نیست

با ترس جان، هر آن که قدم زد درین طریق

والله راه عاشقی اش مستدام نیست

با خون به صفحه عرفات دلم نوشت

راه وصال جز به شهادت تمام نیست

عشق و بلا ز روز ازل هم پیاله اند

زیرا به جز بلا قدحی بین جام نیست

در زیر جامه ها همه شمشیر بسته اند

این کار، هتک حرمت بیت الحرام نیست؟

گویا کسی نبود که گوید به حاجیان

آیا بریدن سر حاجی حرام نیست؟

یا وقت ذبح نیست کسی تا کند سوال

این صید زیر دست تو خشکیده کام نیست؟

این درس مسلم است که پایان عاشقی

جز سر جدایی علنی روی بام نیست

محبوب در حجاز و سفیرش به روی بام

راه وصال این دو به جز یک سلام نیست

سر روی نی تنش به روی خاک کوچه ها

میخ قناره جای سفیر امام نیست


تعداد بازديد : 173
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:28
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

مهدی نظری

حضرت مسلم(ع)

 

اینان که حرف بیعت با یار می زنند

آخر میان کوچه مرا دار می زنند

این جا میا که مردم مهمان نوازشان

طفل تو را به لحظه دیدار می زنند

این کوفه مردمش ز مدینه شقی ترست

یعنی کسی که باشد عزادار می زنند

 دیدم برای آمدنت روی اُشتران

چندین هزار نیزه فقط بار می زنند

این جا برای کشتن طفل سه ساله ات

هر لحظه حرف سیلی و مسمار می زنند

فتوای: خون نسل علی شد حلال را

هر شب به روی مأذنه ها جار می زنند

آقا نیا که آخرش این شور چشم ها

تیری به صحن چشم علمدار می زنند

سر بسته گویمت که پریشان زینبم

حرف از اسیر کوچه و بازار می زنند

می ترسم از دمی که یتیمان تو حسین

پائین پای نیزه ی تو زار می زنند

این کوفه آخرش به تو نیرنگ می زند

حتی به رأس اصغر تو سنگ می زنند


تعداد بازديد : 433
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:28
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

وحید قاسمی

 

مسلم بن عقیل(ع)

 

رو نزن ؛گوششان کَر است امشب

 با غم بی کسی مداراکن

 همه دارند میروند آقا

 بی صدا گریه کن تماشا کن

**

ای ولی فقیه دل خسته

  ای ابر مرد قهرمان چه خبر؟

....نامه دادی حسین برگردد؟

 از امام زمانمان چه خبر؟

**

باز هم بی بصیرتی کردند

 جهلشان کار دستشان داده

لقمه های حرام را خوردند

 دل بریدند از شما ساده

**

چاله کَندَند بر سر راهت

 تا که گودال را مَحَک بزنند

ریسمان جهالت آوردند

 تا به زخم دلت نمک بزنند

**

کوفه بال و پر شما را بست

 کُنج دیوارِ خسته افتادی

تنگی کوچه هاش باعث شد

 یاد پهلو شکسته افتادی

**

ضربه هاشان به پهلویت میخورد

 درد هایت یکی دوتا که نبود

چه قدر زود دوره ات کردند

 کوفه گودال کربلا که نبود

**

آب در حسرت لبانت سوخت

 لب پاره مُعَذَّبی آقا

گریه هایت به کوفیان فهماند

 فکر فردای زینبی آقا

**

تهمت خوردن شراب زدند

 به شما مرد حق پرست آقا

تازه با اینکه خیزران نزدند

 دو سه دندانتان شکست آقـا

**

خیزران گفتم و دلم خون شد

 دهنم تیر می کشد چه کنم

روضه ات را به سمت بَزم شراب

 دست تقدیر می کشد چه کنم

**

...بی ادب تا که چوب را برداشت

 قلم آشفته شد مُرّکب ریخت

بی ادب چوب را که بالا برد

غم عالم به جان زینب ریخت


تعداد بازديد : 163
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:22
نویسنده:
نظرات(0)
هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های
پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان 
درهای حسینیه ی دل را بگشا، های
طبّال بزن طبل که با گریه درآیند
طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های
زنجیر زنان حرم نور بیایید  
ای سلسله ها ، سلسله ها ، سلسله ها، های
ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید
ای قوم کفن پوش، کجایید ؟ کجا؟ های
شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب
خونخواه حسین اید، درآیید هلا، های 
کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من
کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های
این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم
آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های
***
از کوفه خبر می رسد از غربت مسلم
از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های
عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه
فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های
بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار
عباس علی، حضرت شمع شهدا، های
آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می رفت
از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های
با یاد جوانمردی عباس و غم تو
خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های
خورشید نه این است که می چرخد هر روز
خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های
می چرخد و می چرخد و می چرخد، گریان
هفتاد قمر گردِ سرِ شمس ضُحی، های
خونین شده انگشتری سوّم خاتم
از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های
از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت
با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های
***
طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد
از خفتنِ فریاد در آن حنجره ها، های
بگذار که از اکبر داماد بگویم
با خون سر آن کس که به کف بست حنا، های
تنها چه کند با غم شان زینب کبری
رأس شهدا وای، غریو اسرا ، های
بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س)
از درد بکوبم سر خود را به کجا؟ های
امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است
این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های 
این مویه کنان در پی راهی به مدینه ست
آن موی کنان در پی جسم شهدا، های
این پیرهن پاره، تن کیست ؟ خدایا
گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های
در آینه سر می کشد این سر، سر خونین
در باد ورق می خورد آن زلف رها، های
این حنجر داوودی سرهای بریده ست
ترتیل شگفتی ست ز سرهای جدا، های
بگذار هم از گریه چراغی بفروزم
بادا که فروزان بشود شام شما ،های...
**
من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه
کو آب که سیراب کند زخم مرا، های
آتش شده ام اتش نوشان منا، هوی
عنقا شده ام، سوخته جانان منا، های
هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر
او حیّ غزا می زد و من "حیّ علی" های
امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است
شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های
خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید
گل دادن قنداقه ندیدید الا، های
با فرق علی(ع) کوفه ی دیروز، چها کرد؟
از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های
بر حنجره ی تشنه چرا تیر سه شعبه؟
کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا ؟ های
این کودک معصوم چه می خواست ؟ چه می گفت؟
در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های
***
ر راه که رفتید همه خبط و خطا بود 
هر کار که کردید هدر بود و هبا، های 
این قوم نبودند مگر نامه نبشتند
گفتند که ما منتظرانیم بیا! های
گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک
از مقدم تو می رسد این سر به سما، های
گفتند به شکرانه ی دیدار شما شهر
آذین شده با آینه و نور و صدا، های
آیینه تان پر شده از زنگ و دورویی
چشمان شما پر شده از روی و ریا، های
مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار
در کوفه ندیدیم بجز حرمله ها، های
این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟
ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های
ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزه ست
بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های!
در جان شما مرده دلان زمزمه ای نیست
در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های
ای قوم تماشاگر افسونگر بی روح!
یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های
***
یک تن ز شما دم نزد آن روز که می رفت
از کوفه سوی شام سر کشته ی ما، های
یک مشت دل سوخته پاشیدم زی عرش
یعنی که ببینید، منم خون خدا، های
آن شام که از کوفه گذشتند اسیران
از هلهله، از هی هی و هی های شما، های
دیروز تنی بودم زیر سم اسبان
امروز سری هستم در طشت طلا، های
ما این همه با یاد شماییم و شما حیف
ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های
***
ز کرببلا هروله کردیم سوی شام
از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های
خورشید فراز آمده از عرش به نیزه
جبریل فرود آمده از غار حرا، های
این هیات بی سر شدگان قافله ی کیست؟
شد نوبت تو، قافله سالار منا! های
من قافله سالارم و ما قافله ی تو
ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما ، های
ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم
ما آمده بودیم به پابوس فنا، های
***
یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟
آن روز در آن هروله ی هول و ولا ، های
منظومه ی خونین جگران! کوفه چه دارد؟
از کوفه چه مانده ست بجز گریه به جا؟ های
خون نامه ی بی سرشدگان! کوفه نفهمید
سطری ز سفرنامه ی دلتنگ تو را، های
پیراهن یوسف نفسان! کوفه چه داند؟
منظومه ی هفتاد و دو گیسوی رها! های
***
در مشعر زخم تو رسیدم به تشهّد
تا از عرفات تو رسیدم به منا ، های
با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم
حیران تو ای آینه ی غیب نما، های
در غربت این سینه برافروز چراغی
در خلوت این دیده جمالی بنما، های
آن شاعر شوریده که می گفت کجایید
اینجاست بیایید شهیدان بلا! های
من حنجره ام نذر شهیدان خدایی ست
من حنجره ام وقف تمام شهدا، های
از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم
از خویش برون می زنی امشب به کجا؟ های
ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم
مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های
های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کُشت
آبی برسانید به این تشنه هلا، های
یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی
تا پاسخ تان گویم یاران که چرا های ...
***
هفتاد و دو دف هر صبح می کوبد در من
هفتاد و دو نی هر شب در من به نوا، های
این جاده همان جاده ی خون است بپویید
این در، در دهلیز بهشت است، درآ، های
ای عاشق دل باخته، آهی بکش از جان
ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های
حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد
در منقبت و مرثیت آل عبا، های.....
***علیرضا قزوه***
تعداد بازديد : 177
یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت: 18:32
نویسنده:
نظرات(0)
شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت

شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت

بار غربت را كسي از روي دوشش بر نداشت

 

در نگاهش كوفه كوفه غربت و دلواپسي

عابر دلخسته جز نتهائيش ياور نداشت

 

بامهاي خانه هاي مردم بيعت فروش

وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت

 

مي چكيد از مشك هاشان جرعه جرعه تشنگي

نخل هاشان ميوه اي جز نيزه و خنجر نداشت

 

سنگها كمتر به پيشاني او پا مي زدند

نسبتي نزديك اگر با حضرت حيدر نداشت

 

روي گلگون و لبي پر خون و چشماني كبود

سرنوشتي بين نامردان از اين بهتر نداشت

 

سر سپردن در مسير سربلندي سيره اش

جز شهادت آرزوي ديگري در سر نداشت

 ï

 دخترش با ديدن بازارهاي كوفه گفت

خوب شد باباي من در دست انگشتر نداشت

یوسف رحیمی


تعداد بازديد : 235
یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت: 18:05
نویسنده:
نظرات(0)
دل رفت بسوی حرم ثار الله

دل  رفت  بسوی   حرم ثار الله

 گر همسفر رهی بگو بسم الله

 هر روزبرای سینه زن عاشوراست

 "لا  یوم   کیومک  ابا   عبدالله"(علیه السلام)

...............................................


این نیزه مرا به عشقتان میدوزد

در عمق وجود شعله می افروزد

امسال اگرچه در زمستانم باز

از بردن اسم تو لبم می سوزد

............

سرمایه گذاشتیم ما  در نیزه

 در تیر سه شعبه  زره  و سر نیزه

  شمشیر فروشی بزرگی زده ایم

باید برود این همه سر بر نیزه!

 

ما را چه شده؟چرا همه خاموشیم؟

با آل یزید دست  در  آغوشیم

حالا که نمی رویم همراه حسین

شمشیر به دشمنان او نفروشیم

  ................

 انگار تمام شهر تسخیر شده

بنگاه فروش غل و زنجیر شده

از چارطرف حرمله ها آمده اند

بازار پر از نیزه و شمشیر شده

...............
سجاده به دوش ها همه آمده اند

آن حلقه به گوش ها همه آمده اند

ذی الحجه تمام است و محرم شده است
شمشیر فروش ها همه آمده اند

..................................................

بعد ازتو آفتاب به دردي نمي‌خورد

شبهاي ماهتاب به دردي نمي‌خورد

 

وقتي تو تشنه ماندي، از آن روز تا ابد

دجله، فرات، آب به دردي نمي‌خورد

 

گاهي به دوش جد و گهي روي نيزه‌ها

دنيا به اين حساب به دردي نمي‌خورد

 

سنگ ات زدند تا که خدا اجرشان دهد

زآن دم دگر ثواب به دردي نمي‌خورد

 

خون را زدم کنار ز پيشاني دلم

خورشيد در نقاب به دردي نمي‌خورد

 

آقا بس است غربت تو بي شماره است

صد بخچه شعرناب به دردي نمي‌خورد

مهدي صفي ياري


تعداد بازديد : 629
یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت: 18:03
نویسنده:
نظرات(0)
صبح شد یک طرف سرم افتاد

صبح شد یک طرف سرم افتاد

یک طرف نیز پیکرم افتاد

از روی پشت بام افتادم

با علیک السلام افتادم

بدن من شکست خوشحالم

سر راهت نشست خوشحالم

بی سبب نیست اینکه خوشحالم

زن و بچه نبود دنبالم

آی مردم سپاه بی نفرم

صبح خالی نبود دورو برم

حرفی از زخم با پرم مزنید

این همه سنگ بر سرم مزنید

آی مردم گناه من عشق است

بهترین اشتباه من عشق است

آی مردم کمی حیا بد نیست

بی وفاها کمی وفا بد نیست

سنگ خوردم شکست گونه ی من

غصه خوردم شکست روزه ی من

نفسم را اسیر کردم و بعد

وسط کوچه گیر کردم و بعد .....

کوچه هایی که تنگ و باریکند

روز هم چون شبند تاریکند

بدی کوچه های تنگ این است

می شود هر طرف رهت را بست

مثلا کوچه ای که زهرا رفت

از تنش تازیانه بالا رفت

مثل این مردمی که بی عارند

مثل اینها مدینه بسیارند

مثل اینها مدینه هم بودند

دور بیت الحزینه هم بودند

تو نبودی مدینه را گفتی ؟

قصه ی داغ سینه را گفتی ؟

تو نگفتی خوشیم مادر بود

مادرم دختر پیمبر بود ؟

تو نگفتی صداش میلرزید

پدرم تا که کوچه را میدید ؟

تو نگفتی هنوز غمگینی

فکر پرتاب دست سنگینی ؟

تو نگفتی نگات پژمرده

مادرت بارها زمین خورده؟

من که کوچه نشین شدم مردم

یا که نقش زمین شدم مردم

کوچه بود و زمان چیدن بود

به خداوند فاطمه س زن بود

جان به راه حسین میبازم

تا کند مادر حسن نازم

لطیفیان


تعداد بازديد : 237
یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت: 17:59
نویسنده:
نظرات(0)
در شهر کوفه مردی ، غمگین نماز می کرد

به مناسبت شهادت حضرت مسلم بن عقیل (ع)

در شهر کوفه مردی ، غمگین نماز می کرد

با خالق دو چشمش ، راز و نیاز می کرد

افشاء برای دیوار، در کوفه راز می کرد

لب را برای شکوه، از کوفه باز می کرد


تعداد بازديد : 251
جمعه 20 آبان 1390 ساعت: 16:03
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
ليست صفحات
تعداد صفحات : 17
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف