شب اول محرم مسلم ع - 16

شب اول محرم مسلم ع - 16

شب اول محرم مسلم ع - 16

شب اول محرم مسلم ع - 16

شب اول محرم مسلم ع - 16
شب اول محرم مسلم ع - 16
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت مسلم ع

انسانی

مسلم بن عقیل

 

گر بر سر دارم خبر از یار بیارید

بر کشته من جان دگر بار بیارید

آرید اگر مژده از آن نرگس بیمار بیارید

بهر دل بیمار پرستار بیارید

با آن که گل باغ وفا بوی نکردید

بر من خبر از آن گل بی خار بیارید

بیهوده مرا سنگ زنید از در و از بام

من عاشق جان باخته ام دار بیارید

خواهید اگر عاقبت عشق ببینید

فردا چو شود روی به بازار بیارید


تعداد بازديد : 201
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:08
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع


وحید مصلحی

 حضرت مسلم بن عقیل

 

کوچه گرد ِغریب میداند

بی کسی در غروب یعنی چه !

عابر ِ شهر ِ کوفه می فهمد

بارش ِ سنگ و چوب یعنی چه

 

صف به صف نیت ِ جماعت را

بر نماز ِ امام می بستند

همه رفتند و بعد از آن هم

در به رویش تمام می بستند

 

در حکومت نظامی ِ کوفه

غیر ِ" طوعه" کسی پناهش نیست

همه در را به روی او بستند

راستی او مگر گناهش چیست ؟؟  

ساعتی بعد مردم ِ کوفه

روی دارالعماره اش دیدند

همه معنای بی کسی را از

لب و ابروی ِ پاره فهمیدند *

 

داد میزد: "حسین" آقا جان!!

راه ِخود کج نما کنون برگرد

تا نبیند به کربلا زینب

پیکرت رابه خاک وخون برگرد ….

 

دست من بشکند ولی دستت

بهر ِ انگشتری بریده مباد

سر ِمن از قفا جدا بشود

حنجرت از قفا دریده مباد

 

کاش میشد به جای طفلانت

کودکانم بریده سر گردند

جان زهرا میاور آنها را

دختران را بگو که بر گردند

 

دختران را نیاور اینجا چون

دست ِ مردان کوفه سنگین است

وای از آن ساعتی که معجر از

غارت ِگوشواره رنگین است

 

یاس های قشنگ ِ باغت را

رنگ ِ پاییز می کنند اینجا

نعل نو میزنند بر اسبان

تیغ ِ خود تیز می کنند اینجا

 

نیزه ها را بلند تر زده اند

مردمانی پلید و بی احساس

حک شده زیر ِ نیزه ها : " اینهاست!

از برای نبرد ِ با عباس ..."

 

پیرزن ها برای کودک ها

قصه ی سنگ و چوب میگویند

" روی نیزه اگر که سر دیدی

سنگ بر او بکوب " میگویند

 

می دهد یاد بر کمانداران

حرمله فن ِ تیر اندازی

فکر ِ پنهان نمودن و چاره

بر سفیدی ِ آن گلو سازی ؟

 

کوفه مشغول ِ اسلحه سازی ست

فکر مردم تمامشان جنگ است

از سر ِ دار ِِ کوفه می بینم

بر سر بام ِخانه ها سنگ است

 

تشنه ات میکشند بر لب ِ آب

گو به سقا که مشک بر دارد

طفلکی پا برهنه مگذاری

خار ِ صحرایشان خطر دارد

 

آخرین حرفهای مسلم بود:

ای که از کوفیان خبر داری!!

جان ِ زهرا برای دخترها

روسری ِ اضافه برداری !!

 

پیکرش روی خاک و طفلانش

کوچه کوچه پی اش دوان بودند

از گزند ِ نگاه ِحارث هم

تا پدر بود در امان بودند

 

مثل مولا سه روز مانده به خاک

پیکر بی سرش نشد عریان

مثل مولا که پیکرش اما

نشده پایمال ِ از اسبان

 

رسم دلدادگی به معشوق است

عاشقان رنگ ِ یار میگیرند

در همان لحظه های آخر هم

نام او روی دار میگیریند


تعداد بازديد : 213
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:07
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

انسانی

مسلم بن عقیل

 

گر بر سر دارم خبر از یار بیارید

بر کشته من جان دگر بار بیارید

آرید اگر مژده از آن نرگس بیمار بیارید

بهر دل بیمار پرستار بیارید

با آن که گل باغ وفا بوی نکردید

بر من خبر از آن گل بی خار بیارید

بیهوده مرا سنگ زنید از در و از بام

من عاشق جان باخته ام دار بیارید

خواهید اگر عاقبت عشق ببینید

فردا چو شود روی به بازار بیارید


تعداد بازديد : 289
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:07
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

یوسف رحیمی

حضرت مسلم(ع)

شانه های زخمی اش را هیچ كس باور نداشت

بار غربت را كسی از روی دوشش بر نداشت

در نگاهش كوفه كوفه غربت و دلواپسی

عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت

بام های خانه های مردم بیعت فروش

وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت

می چكید از مشك هاشان جرعه جرعه تشنگی

نخل هاشان میوه ای جز نیزه و خنجر نداشت

سنگ ها كمتر به پیشانی او پا می زدند

نسبتی نزدیك اگر با حضرت حیدر نداشت

روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی كبود

سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره اش

جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

دخترش با دیدن بازارهای كوفه گفت

خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت


تعداد بازديد : 187
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:07
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

محمد عظیمی

مسلم بن عقیل(ع)


چون میسر نشوم فرصت دیدار شما

ما که رفتیم خداوند نگهدار شما

نامتان روی علم بود و ز دستم افتاد

کاش برداردش از خاک علمدار شما

جرم عشق است که صیاد چنین بسته مرا

او ندانست که مائیم گرفتار شما

خسته بودم اگرم دست به دیواری رفت

ور نه تکیه نکنم جز سر دیوار شما

دیده ی پنجره بسته است به دیدار بهار

دام پائیز کمین کرده به گلزار شما

باد هم از نفس افتاده و یاری نکند

شرح حالی دهد از پیک سرِ دار شما

جان آقا نکند تشنه بیایی این جا

آب هم نیست در این شهر طرف دار شما

پشت هر بام کمین کرده کسی منتظر است

سنگ ها دیده به راهند به دیدار شما


تعداد بازديد : 201
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:06
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

مسلم بن عقیل


شـــب هم چو قلــب مردم ایـن جا ســیاه نیـست

حال ســفیر بی کـس تــو رو بـــه راه نـــیست

جـــز مـــکــر از اهـــالی این جا نــدیــــده ام

دیــوار هــم سفیر تــو را تــکــیه گـاه نیــست

آوارگــی مـــن بـــه تـــماشـــا کشـــیده اســت

در ایـــن دیار بهـــر غــریــبان پنــاه نـیــست

تـــرسم بود کـــه ســاقی تان را نــظر زنــنـد

چشـــــمی برای دیـــدن رخـــسار مــاه نیست

این قدر گویمت که در این شهر خون پرست

مــُـثــــله نـــمودن تـــن کشـــته گـــناه نـیست


تعداد بازديد : 173
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:06
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

حمید رمی

مسلم بن عقیل

 

دردی به دل دارم ولی درد آشنا نیست

حرف وفاداری است امّا با وفا نیست

 در کوچه ها ﭘﯿﭽﯿﺪه رنگ و  بوی غربت

 جز طوعه در این شهر با من هم نوا نیست

 هم چون علی من نیز در کوفه غریبم

 در قلب من جز مهر و عشق مرتضی نیست

 ارزان ترین کالا شده شمشیر و نیزه

 انگار کوفه جز به قتل تو رضا نیست

 بر روی دیوار غریبی سر نهادم

 زیرا همه بیگانه اند و آشنا نیست

 با نائب تو این چنین کردند، مولا

 کوفه میا، کارش به جز ظلم و جفا نیست

 دیروز این مردم همه تکبیر گویان

 امروز حتی یک نفر هم هم صدا نیست

 اول فداییِّ تو در کرب و بلایم

 هر چند قربان گاه من در کربلا نیست

 تا می توانی با خودت معجر بیاور

 این جا جوان مردی، مسلمانی، حیا نیست

 از بام هاشان بر سَرَم  آتش نشاندند

با خواهرت برگو امان در کوچه ها نیست


تعداد بازديد : 283
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:05
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

مجید رجبی

مسلم بن عقیل

 

سر سودایی من برسر دار است حسین

آسمان در نظرم تیره و تار است حسین

من پرستوی توام بال و پرم بشکسته

به گمانم که مرا آخر کار است حسین

هر چه گشتم احدی در به رویم باز نکرد

گویی امدادگری خفت و خوار است حسین

بر غزالان حرم رحم نما و برگرد

فصل این شهر فقط فصل شکار است حسین

دست بسته دل شکسته وسط مردم شهر

قاصدک در قفس خرمن خار است حسین

چه بگویم ز جفا کاری این مردم پست

که پذیرائیشان شعله نار است حسین

گوئیا عاقبت کار تو را می بینم

سر شش ماه تو نیزه سوار است حسین

تیر در چنگ کمان است ولی در هوس

چشم آب آور تو لحظه شمار است حسین


تعداد بازديد : 203
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:05
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

قاسم نعمتی

مسلم بن عقیل


چه کنم؟ نامه نوشتم که بیایی کوفه

کاش برگردی از این راه و نیایی کوفه

در شب عید خضابی بکنم مستحب است

بسته بر صورت من به چه حنایی کوفه!

بین یک کوچه باریک گرفتار شدم

کرده بر پا چو مدینه چه عزایی کوفه

وای اگر آیه قرآن وسط  راه افتد

وای آن هم وسط راه چه جایی کوفه!

نگذارم که شود حج تو بی قربانی

بین بازار به پا کرده منایی کوفه

گر به جسم پدر تو نرسیده دستش

می کند با تن من عقده گشایی کوفه

موی آشفته من تحفه بازار شده

زده بر موی سرم دست گدایی کوفه

فکر زینب کن و تا دیر نگشته برگرد

آسمانش بدهد بوی جدایی کوفه

صف کشیدند همه تیر سه شعبه بخرند

بر کمان دار دهد قدر و بهایی کوفه

هر که قب قب بزند جایزه اش بیشتر است

حرمله کرده به پا زمزمه هایی کوفه

شرط بستند سر چشم علمدار حرم

صحبت ضرب عمود است به جایی کوفه

زیر  چادر گره مقنعه را محکم  کن

که ندارد به خدا شرم و حیایی کوفه

آخرین توصیه ام بر تو نه بر این شهر است

گر چه بر وعده تو نیست وفایی کوفه

میهمانان تو ناموس رسول الله اند

معجر دخترکی را نگشایی کوفه


تعداد بازديد : 219
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:04
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

غلامرضا سازگار

حضرت مسلم(ع)

 

خورشید کرده ره گم در کوچه های کوفه

پا جای پای ماه است در جای جای کوفه

از بس به نای مسلم آوای واحسیناست

بوی حسین آمد از کربلای کوفه

اشک یتیم ریزد آه غریب خیزد

بر هر دو این دل شب گرید فضای کوفه

ای در کنار کعبه گردیده کربلایی

مسلم دهد سلامت از نینوای کوفه

مهمان غریب و خسته، درها تمام بسته

از آن جفای کوفی، از این وفای کوفه

گفتم به کوفه آیی، ای وای اگر بیایی

زینب اسیر گردد در کوچه های کوفه

آیینه وجودم گردید لاله باران

بارید بر سر من سنگ جفای کوفه

شمشیر و سنگ چیدند در سفره بهر مهمان

دارست بام و کوچه مهمان سرای کوفه

وقتی علی در این شهر از من غریب تر بود

ای کاش می شد از بن ویران بنای کوفه

ای شهریار عالم کوفه میا که ترسم

بر نی سرت بخواند قرآن برای کوفه


تعداد بازديد : 239
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:04
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

محمد امین سبکیار

حضرت مسلم(ع)

 

داغ نشسته بر جگرم را شماره نیست

شب هم شبیه چشم ترم پر ستاره نیست

خورشید من! به سبزی عمامه ات قسم

این جا هوا گرفته و اصلاً بهاره نیست

آقا بمان و حج خودت را تمام کن

چشمی به خیر مقدم تو در نظاره نیست

پای پیاده در دل هر کوچه دیده ام

حتی برای یاری تو یک سواره نیست

گیرم که شب سحر شود اما چه فایده

عمری برای نامه نوشتن دوباره نیست

حالا به پایِ دارم و دستم به دامنت

تنها حلال کن که دگر راه چاره نیست

حتماً سری به سر در دروازه ها بزن

دیدی اگر سرم سر دارالعماره نیست


تعداد بازديد : 245
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:03
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

حجت الاسلام والمسلمین رضا جعفری

حضرت مسلم(ع)

 

دل من بر سر این دار صفایی دارد

وه که این شهر چه بام و چه هوایی دارد

خانه ی پیرزنی خلوت زاویه من

هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد

شب که شد داد زدم کوفه میا کوفه میا

مرغ حق در دل شب صوت رسایی دارد

پیکرم تا به زمین خورد صدا کرد حسین

شیشه از بام که افتاد صدایی دارد

پشت دروازه مرا فاتحه ای مهمان کن

تا بدانند که این کشته خدایی دارد

هم سرم بی بدن و هم بدنم بی کفن است

حالم از قسمت آینده نمایی دارد

در سر بی بدنم هست هزاران نکته

سورهٔ ما نیز بسم الله و بایی دارد

دید خورشید که در بردن این نامه شدم

دست بر دامن هر ذره که پایی دارد


تعداد بازديد : 187
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:03
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

وحید قاسمی

حضرت مسلم(ع)


دیوار غصه بر سرم آوار شد حسین

 تاریخ رنج فاطمه تکرار شد حسین

 آیینه صداقت قلب تمام شهر

 مجروح تازیانه زنگار شد حسین

 دیدم که دست بیعتشان بین آستین

 با سحر سکه های طلا مار شد حسین

در سبزه ها به جای طراوت تنفر است

 هر بره ای که خورد از آن هار شد حسین

 این جا برای کشتن تان نقشه می کشند

 زیر گـلوت مرکز پرگار شد حسین

 مسلم نخورد لقمه ای از سفره کسی

 اما به کل کوفه بدهکار شد حسین

 حتی به جسم بی سر من سنگ می زنند

 مسلم به جرم عشق تو بردار شد حسین

  راس بریده ام سر یک میخ آهنین

سرگرمی جماعت بازار شد حسین

 دیدم بر اُشتران سپاه حرامیان

 چندین هزار نیزه فقط بار شد حسین

 سنگ و کلوخ بر همه پشت بام ها

 قدر سپاه ابرهه انبــار شد حسین

آب از سر من و تو و اکبر گذشته است

زینب به بند غصه گرفتار شد حسین

 راه اسیر کردن اهـل و عیال تان

با خنده های حرمله هموار شد حسین


تعداد بازديد : 231
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:02
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم ع

وحید قاسمی

حضرت مسلم(ع)


دیوار غصه بر سرم آوار شد حسین

 تاریخ رنج فاطمه تکرار شد حسین

 آیینه صداقت قلب تمام شهر

 مجروح تازیانه زنگار شد حسین

 دیدم که دست بیعتشان بین آستین

 با سحر سکه های طلا مار شد حسین

در سبزه ها به جای طراوت تنفر است

 هر بره ای که خورد از آن هار شد حسین

 این جا برای کشتن تان نقشه می کشند

 زیر گـلوت مرکز پرگار شد حسین

 مسلم نخورد لقمه ای از سفره کسی

 اما به کل کوفه بدهکار شد حسین

 حتی به جسم بی سر من سنگ می زنند

 مسلم به جرم عشق تو بردار شد حسین

  راس بریده ام سر یک میخ آهنین

سرگرمی جماعت بازار شد حسین

 دیدم بر اُشتران سپاه حرامیان

 چندین هزار نیزه فقط بار شد حسین

 سنگ و کلوخ بر همه پشت بام ها

 قدر سپاه ابرهه انبــار شد حسین

آب از سر من و تو و اکبر گذشته است

زینب به بند غصه گرفتار شد حسین

 راه اسیر کردن اهـل و عیال تان

با خنده های حرمله هموار شد حسین


تعداد بازديد : 329
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:00
نویسنده:
نظرات(0)

حضرت مسلم(ع)

 

گر سر ما به قدوم‌ تو دوان‌ خواهد شد

دوش‌ ما راحت‌ از این‌ بار گران‌ خواهد شد

از خدا خواسته‌ام‌ ذبح‌ منای‌ تو شوم

زده‌ام‌ فالی‌ و امروز همان‌ خواهد شد

قسمتم‌ نیست‌ که‌ نوشم‌ قدحی‌ آب‌ روان‌

عید قربان‌ من‌ اکنون‌ رمضان‌ خواهد شد

به‌ دو ابروی‌ تو سوگند که‌ در مکه‌ بمان‌

ورنه‌ هر قبله‌نما رقص‌ کنان‌ خواهد شد

بر سر دار الاماره‌ جگرم‌ می‌سوزد

که‌ جگر گوشه ی‌ زهرا به‌ سنان‌ خواهد شد

سنگ‌ بر روی‌ هلال‌ تو نمایند حلال‌

سر تو بر سر دروازه‌ نشان‌ خواهد شد

چون‌ سر نی‌ سر گیسوی‌ تو بی‌ تاب‌ شود

"نفس‌ باد صبا مشک‌ فشان‌ خواهد شد"

زینب‌ خسته‌ هراسان‌ سکینه‌ بشود

"چشم‌ نرگس‌ به‌ شقایق‌ نگران‌ خواهد شد"

روزی‌ آید که‌ کشی‌ تیر برون‌ از دل‌ خویش

قامت‌ زینب‌ از این‌ غصه‌ کمان‌ خواهد شد


تعداد بازديد : 223
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:56
نویسنده:
نظرات(0)

حضرت مسلم(ع)

 

کوچه کوچه می روم شاید کسی پیدا کنم

ای دریغ از خانه ای تا لحظه ای مأوا کنم

کوچه گردیِ من از شهر مدینه باب شد

دست بسته اقتدا بر حضرت مولا کنم

گوئیا یک مرد از نامه نویسان نیست نیست

با که یا رب شکوه از این بی وفائی ها کنم؟

می زنم بر قلب لشگر از یسار و از یمین

یا علی می گویم و با رزم خود غوغا کنم

قطع سازم ریشه هر چه علی نشناس را

من حسینی مذهبم از خصم کی پروا کنم

سنگ ها مهمان شناس و دسته نی ها شعله ور

در هجوم زخم ها یاد گل زهرا کنم

باغ ها را هر چه گشتم تیر بود و نیزه بود

آب هم در کار نیست افطار خود را وا کنم

بر لب و دندان شکستن نیز راضی نیستند

یاد اطفال عزیزت صبح و شام آوا کنم

از همان جایی که هستی جان زینب باز گرد

دلبرا رویی ندارم تا که سر بالا کنم

رحم کن بر دختر شیرین زبانت یا حسین

عقده ها دارد دلم باید تو را افشا کنم

کاش بودم شام و کوفه تا که هنگام ورود

جسم خود را فرش راه زینب کبری کنم

تیر کوفی چشم سقا را نشانه رفته است

خون بگریم خویش را هم رنگ با سقا کنم


تعداد بازديد : 181
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:55
نویسنده:
نظرات(0)

حضرت مسلم(ع)

 

کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم

مثل خورشید گرفتار شب تار شدم

مرد این شهرم و بر پیر زنی مدیونم

این هم از غربت من بود که ناچار شدم

من نمی خواستم علّت دلواپسیِ_

_معجر زینب کبری شوم، انگار! شدم

من بدهکاری خود را به همه پس دادم

به تو اندازه یک شهر بدهکار شدم

من در این خانه، تو در خانه خولی، تازه

با تو همسایه دیوار به دیوار شدم

کاش می شد بنویسم کفنی برداری

کفنی نیست اگر، پیرهنی برداری


تعداد بازديد : 183
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:53
نویسنده:
نظرات(0)

مسلم بن عقیل(ع)


من کوفه را چون مردگان بی درد دیدم

نامردهاشان را به شکل مرد دیدم

این ناسپاسان جمله اشباه الرجالند

خصم رسول و حیدر و قرآن و آلند

اینان به آن دستی که با من عهد بستند

عهد من و فرق مرا با هم شکستند

تنها نه در کوفه مرا آواره کردند

قلبم دریدند و لبم را پاره کردند

این شهر را پیوسته نامردی به من بود

ای قوم تنها مردشان یک پیر زن بود

زن ها ز نامردان کوفه وا نماندند

از بام ها بر فرق من آتش فشاندند

من جان نثار عترت خیر الانامم

صید به خون غلطیده بالای بامم

وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم

عکس لب خشک تو را در آب دیدم

در موج خون دریای لا را دیدم امروز

از بام کوفه کربلا را دیدم امروز

انگار می بینم جراحات تنت را

خونین به چنگ گرگ ها پیراهنت را

انگار بینم لاله های پرپرت را

پاشیده از هم عضو عضو اکبرت را

انگار می بینم که بعد از قتل یاران

هم تیر باران می شوی هم سنگ باران

انگار می بینم ذبیح کوچکت را

زخم گلوی شیر خواره کودکت را

انگار می بینم که با اشک دو دیده

داری به روی دست خود دست بریده  

انگار بینم غرق خون آیینه ات را

جای سم اسبان و زخم سینه ات را

انگار بینم شمر می آید به گودال

انگار بینم می زنی در خون پر و بال

****

...انگار دیدم جان شیرینت فدا شد

زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد

من بهترین مهمان شهر کوفه هستم

مهمان قصابان شهر کوفه هستم

لب تشنه از پیکر جدا گردد سر من

آویزه گردد بر قناره پیکر من

تنها نه این نامرد مردم می کُشندم

در کوچه

مسلم بن عقیل(ع)


من کوفه را چون مردگان بی درد دیدم

نامردهاشان را به شکل مرد دیدم

این ناسپاسان جمله اشباه الرجالند

خصم رسول و حیدر و قرآن و آلند

اینان به آن دستی که با من عهد بستند

عهد من و فرق مرا با هم شکستند

تنها نه در کوفه مرا آواره کردند

قلبم دریدند و لبم را پاره کردند

این شهر را پیوسته نامردی به من بود

ای قوم تنها مردشان یک پیر زن بود

زن ها ز نامردان کوفه وا نماندند

از بام ها بر فرق من آتش فشاندند

من جان نثار عترت خیر الانامم

صید به خون غلطیده بالای بامم

وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم

عکس لب خشک تو را در آب دیدم

در موج خون دریای لا را دیدم امروز

از بام کوفه کربلا را دیدم امروز

انگار می بینم جراحات تنت را

خونین به چنگ گرگ ها پیراهنت را

انگار بینم لاله های پرپرت را

پاشیده از هم عضو عضو اکبرت را

انگار می بینم که بعد از قتل یاران

هم تیر باران می شوی هم سنگ باران

انگار می بینم ذبیح کوچکت را

زخم گلوی شیر خواره کودکت را

انگار می بینم که با اشک دو دیده

داری به روی دست خود دست بریده  

انگار بینم غرق خون آیینه ات را

جای سم اسبان و زخم سینه ات را

انگار بینم شمر می آید به گودال

انگار بینم می زنی در خون پر و بال

****

...انگار دیدم جان شیرینت فدا شد

زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد

من بهترین مهمان شهر کوفه هستم

مهمان قصابان شهر کوفه هستم

لب تشنه از پیکر جدا گردد سر من

آویزه گردد بر قناره پیکر من

تنها نه این نامرد مردم می کُشندم

در کوچه

مسلم بن عقیل(ع)-روضه حضرت زهرا(س)

 

صبح شد یک طرف سرم افتاد

یک طرف نیز پیکرم افتاد

از روی پشت بام افتادم

با علیک السلام افتادم

بدن من شکست خوشحالم

سر راهت نشست خوشحالم

بی سبب نیست این که خوشحالم

زن و بچه نبود دنبالم

آی مردم سپاه بی نفرم

صبح خالی نبود دور و برم

حرفی از زخم با پرم مزنید

این همه سنگ بر سرم مزنید

آی مردم گناه من عشق است

بهترین اشتباه من عشق است

آی مردم کمی حیا بد نیست

بی وفاها کمی وفا بد نیست

سنگ خوردم شکست گونه ی من

غصه خوردم شکست روزه ی من

نفسم را اسیر کردم و بعد

وسط کوچه گیر کردم و بعد ...

کوچه هایی که تنگ و باریکند

روز هم چون شبند تاریکند

بدی کوچه های تنگ این است

می شود هر طرف رهت را بست

مثلا کوچه ای که زهرا رفت

از تنش تازیانه بالا رفت

مثل این مردمی که بی عارند

مثل این ها مدینه بسیارند

مثل این ها مدینه هم بودند

دور بیت الحزینه هم بودند

تو نبودی مدینه را گفتی؟

قصه ی داغ سینه را گفتی؟

تو نگفتی خوشیم مادر بود

 مادرم دختر پیمبر بود؟

تو نگفتی صداش می لرزید

پدرم تا که کوچه را می دید؟

تو نگفتی هنوز غمگینی

فکر پرتاب دست سنگینی؟

تو نگفتی نگات پژمرده

مادرت بارها زمین خورده؟

من که کوچه نشین شدم مردم

یا که نقش زمین شدم مردم

کوچه بود و زمان چیدن بود

به خداوند فاطمه زن بود

جان به راه حسین می بازم

تا کند مادر حسن نازم


تعداد بازديد : 173
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 12:52
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 17
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف