شب اول محرم مسلم ع - 2

شب اول محرم مسلم ع - 2

شب اول محرم مسلم ع - 2

شب اول محرم مسلم ع - 2

شب اول محرم مسلم ع - 2
شب اول محرم مسلم ع - 2
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
عمامه بر میدارم از سر ، حرف دارم هر جا بیاید نام مادر حرف دارم هر چه می آید بر سر ما از سقیفه ست از غرب

عمامه بر میدارم از سر ، حرف دارم
هر جا بیاید نام مادر حرف دارم
هر چه می آید بر سر ما از سقیفه ست
از غربت بسیار حیدر حرف دارم

از سیلی و دیوار و میخ در بماند
این بار از یک داغ دیگر حرف دارم
مسمومیت آخر گریبانگیر من شد
از نیش زهر و زخم بستر حرف دارم
همراه دارم در لحد عمامه ام را
با یادگاری پیمبر حرف دارم
دیگر خلاصه میکنم درد و دلم را
از کربلا با قلب مضطر حرف دارم
جا ماندم از جان بر کفان لشگر عشق
از قاسم و از عون و جعفر حرف دارم
هم بر جوان اربا اربا گریه کردم
هم از عبا و نعش اکبر حرف دارم
گهواره جنبان میان خیمه بودم
از بی قراری های اصغر حرف دارم
سرنیزه هارا دیده ام در کشمکش ها
از چکمه و پهلو مکرر حرف دارم
ای کشتگان اشک اگر طاقت بیارید
از خنجر و گودی حنجر حرف دارم
گودال از خون خدا یکباره پر شد
از ضربه ی سنگین آخر حرف دارم
با چشم خود دیدم چهل تا نعل تازه
از جای سم بر روی پیکر حرف دارم
با آستین پاره عمه روسری ساخت
ای مردم از قحطی معجر حرف دارم

علیرضا خاکساری


تعداد بازديد : 280
سه شنبه 16 شهریور 1395 ساعت: 11:28
نویسنده:
نظرات(0)
کوفیان در دلشان کینه ی زهراست نیا مسلمت را بنگر بی کس و تنهاست نیا کار این بی صفتان سبّ عمویم علی اس

کوفیان در دلشان کینه ی زهراست نیا
مسلمت را بنگر بی کس و تنهاست نیا

کار این بی صفتان سبّ عمویم علی است
بینشان بغض علی واضح و پیداست نیا

 

خواستم آب بنوشم که لبم مانع شد
تشنگی وجه شباهت به تو مولاست نیا

لب و دندان من از سنگ شکست و خون شد
لب و دندان تو در نقشه ی اعداست نیا

همه ی غصه ام این است که سنگت بزنند
نیزه و سنگ زدن حرفه ی اینجاست نیا

گر بیایی همه ی اهل حرم می بینند
کمرت تاشده از غصه ی سقاست نیا

پسرانم به فدای پسران تو شوند
حیف از زندگی اکبر لیلاست نیا

ترس دارم که بیایی و ببیند زینب
ته گودال سر نعش تو دعواست نیا

گر بیایی همه ی جن و ملک می شنوند
که «بنیّ…» به لب حضرت زهراست نیا

سر من را که بریدند و به میخی بستند
فکر و ذکرم سر و گیسوی تو آقاست نیا

لا اقل دختر خود را تو به همراه نیار
کوفه جولانگه خولی و شبث هاست نیا

ترس دارم زروی نیزه ببینی آخر
حرمله همسفر زینب کبراست نیا

دخترم را بغلش کن که کنیزی نرود
نا مسلمانیِ این شهر هویداست نیا

مهدی علی قاسمی


تعداد بازديد : 336
پنجشنبه 23 مهر 1394 ساعت: 9:47
نویسنده:
نظرات(1)
اشعار شب اول محرم – احمد بابایی از پشیمانی پریشانم، شکسته بال من بی کسی افتاده همچون سایه ای دنب

اشعار شب اول محرم – احمد بابایی

 

از پشیمانی پریشانم، شکسته بال من

بی کسی افتاده همچون سایه ای دنبال من

ماه من! سوزد دل خورشیدی ات بر حال من

 

شب شد و باید بگردم تا سحر در کوچه ها

رد پایم را مگر گیری خبر در کوچه ها

 

شب شد و انگار تکلیف نگاهم روشن است

کوچه ها تاریک گشته، شمع آهم روشن است

اینکه من از شرم رویت روسیاهم، روشن است

 

روشن است آئینه را چشم و چراغ شیشه ها

تیز شد بار دگر بی ریشه ها را تیشه ها

 

آه من با آهن دلها، اگر درگیر شد

شیر افتاد از نفس، حتی نفس شمشیر شد

خواستم منع ات کنم از کوفه، اما دیر شد

 

یوسف راز علی هستی به چاه افتاده ای

پلک، زخم ام می زند، یعنی تو راه افتاده ای

 

کوفه از اصرار من افتاده در انکار من

از هزاران تن به تنهایی کشیده کار من

از جوانمردی مگو! یک پیرزن شد یار من

 

کعبه را آواره کرده نامه ام در دشت ها

آه یحیی! شد فراهم بهر سرها تشت ها

 

آه هست و چاه هست و شِکوه هست و درد هست

آه دور چاه شِکوه، دردهای مرد هست

تا بخواهی در مقابل، خنجر شبگرد هست

 

دست کوفه رو شد و روز و شب اش یکدست شد

شد خیابان، کوچه و آن کوچه هم بن بست شد

 

دیده ام دلواپسی را، بی کسی را، چاره نیست

پس امید آسمانگردی بر این فواره نیست

هیچ جا سرگشته ای چون نایب ات آواره نیست

 

نایب ات آواره شد، راه سفیرت بسته شد!

بازهم کوفه ز خوبی های حیدر خسته شد

 

شهر بیعت با شکستن، شهر حاشا کوفه است!

بار کج در راه کج افتاده، اینجا کوفه است

دست پائین اش مدینه، دست بالا کوفه است

 

دین به دیناری فروشند این نمک نشناس ها

آه، چشم داس ها مانده به راه یاس ها

 

تو به راه افتاده ای و مرگ هم دنبال تو

سنگ می پرسد ز پیشانی مسلم، حال تو

نیزه آماده ست تا آید به استقبال تو

 

گرچه دور از چشم تو زارم، غریبم، بی کسم

تو به راه افتاده ای و مرگ هم... دلواپسم!

 

تکیه باید کرد بر یاد شما در هر بلا

نیست باکی گر بیفتد نایب تو در بلا

«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»

 

من که عمری همچو ساحل رو به دریا زیستم

تشنه آب فرات و آب زمزم نیستم

 

می رسد هر لحظه بوی کربلا بر شامه ها

مُهر «باطل شد» زده هنگامه ها بر نامه ها

حق، فروزان تر شده در فتنه ها، هنگامه ها

 

یک نفس، بی آه بودن از سفیرت دور باد

زخم ها بر جامه من وصله های جور باد

 

ردّ پایم بذر نومیدی به خاک کوفه کاشت

تشنه کامی داغ ساحل بر دل دریا گذاشت

سوخت جانم، نایب تو فرصت جبران نداشت

 

من امامِ مسجدی هستم که مأمومش گم است

ساغرم صد تکه شد، اما پریشان خُم است

 

با مژه می روبم و با اشک شویم راه را

آب و جارو می کنم امشب مسیر شاه را

می کشم با رگ رگ خود، بار ثارالله را

 

من جلودارِ گریبان چاکی  خیل توام

ابرِ تو، بارانِ تو، طوفانِ تو، سیلِ توام

 

وام می گیرم گلویی تازه از شمشیرها

واگذارم کوفه را در شبهه ها، تکفیرها

شیرم اما بسته سردسته زنجیرها

 

دست بسته، سرشکسته، خسته، اما مست مست

دست ساقی کو که گیرد همچو ساغر، دست مست

 

تیغ روزم! از غلاف شب برونم کرده ای

زخم های تشنه را مهمان خونم کرده ای

در جنون «السابقون السابقونم» کرده ای

 

عید قربانِ ذبیح ات بود و قحط آب بود

پیش رو قصاب بود و پشت سر قصاب بود

 

جان که از شوق تو پَر گیرد، نمانَد در قفس

سینه ای کز عشق پُر گردد چه داند از نفس

جای عشق و شوق شد این سینه و این جان، سپس

 

یک سر و گردن فراتر رفته ام از دارها

لیک با خاک کف پای تو دارم کارها

 

احمد بابایی


تعداد بازديد : 361
چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت: 11:38
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب اول محرم اگرکه نامه ی من محضرت بیاید چه ؟ خبر ز آمدن لشگرت بیاید چه ؟ چقدر از روی هر بام

اشعار شب اول محرم

 

اگرکه نامه ی من محضرت بیاید چه ؟

خبر ز آمدن لشگرت بیاید چه ؟

 

چقدر از روی هر بام سنگ میخوردم

شکستگیِ سر من سرت بیاید چه

 

هزار بار لگد خورد پیکرم اما

به زیر پای کسی پیکرت بیاید چه

 

اگر ز سه شعبه و سر نیزه ها که میسازند

یکی سراغ علی اصغرت بیاید چه

 

اذان نگفته دهانم ز مشت ها خون شد

همین بلا سر پیغمبرت بیاید چه

 

کسی به پهلوی من نیزه ای نزد اما

هجوم نیزه سوی اکبرت بیاید چه

 

کلاه خود من افتاد اگر ، فدای سرت

عمود بر سر آب آورت بیاید چه

 

نبود خواهری اینجا میان نامحرم

میان هلهله ها خواهرت بیاید چه

 

کسی به فکر جسارت به دختر من نیست

اگر که زجر پی دخترت بیاید چه

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در دعای عرفه 94


تعداد بازديد : 343
چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت: 11:35
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب اول محرم – قاسم نعمتی هر بلایی سرم آمد به فدای سر تو به فَدایِ پرِ قنداقِ علی اصغرِ تو

اشعار شب اول محرم –  قاسم نعمتی

 

هر بلایی سرم آمد به فدای سر تو

به فَدایِ پرِ قنداقِ علی اصغرِ تو

 

می زنم دست به روی دست چه کاری کردم

با چه رویی بشوم روبرو با مادر تو

 

حاضرم بر سر بازار به خیرات روم

ننشیند پَرِ خاکی به سرِ خواهرِ تو

 

بر سر من ، همه تفریح کنان سنگ زدند

وای بر صورت چون برگِ گُلِ دختر تو

 

از همین جا همه تقسیم غنائم کردند

در کمینند به تاراج برند لشگر تو

 

ترسم این است که گرفتار شوی در گودال

می شود با نوک نیزه زیر و رو پیکر تو

 

هر تکانی که سرت بر سر نیزه بخورد

باز تر میشود این پاره گیه حنجر تو

 

در دل کوفه بود بغض علی پس بردار

یک عبایی که بود کاشانه ی اکبر تو

 

قاسم نعمتی


تعداد بازديد : 258
چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت: 11:35
نویسنده:
نظرات(0)
سلام حضرت زهرا به آن سفیری که تمام زندگی اش پای یار افتاده تمام شهر به او پشت کرده و حالا میان کوچه د

سلام حضرت زهرا به آن سفیری که
تمام زندگی اش پای یار افتاده

تمام شهر به او پشت کرده و حالا
میان کوچه دلش بی قرار افتاده

 

به راه آمدن زینت و حسین و رباب
غریب و خسته و چشم انتظار افتاده

بگو به سید مظلوم ای نسیم سحر
میا به کوفه که اینجا بهار، افتاده

بگو به سید مظلوم مسلمت تنها
بریده از همه با حال زار افتاده

بگو ز دور به این خوارها نگاهی کن
پسر عموی تو در بین خار افتاده

ز بسکه سنگ به رویش زدند از روی بام
به روی خاک ز نقش و نگار افتاده

ز رفت و آمد آن نیزه دار حس کرده
که در سر همه فکر شکار افتاده

رضاباقریان


تعداد بازديد : 255
چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت: 11:27
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع( شرمندۀ شما شدم آقا مرا ببخش در کوچه مانده ام تک و تنها مرا ببخش آن نامه کاشکی ک

حضرت مسلم بن عقیل(ع(

 

شرمندۀ شما شدم آقا مرا ببخش

در کوچه مانده ام تک و تنها مرا ببخش

آن نامه کاشکی که به دستت نمی رسید

گفتم بیا ، به خاطر زهرا مرا ببخش

آقا گمان کنم که به همراه کاروان

می آوری سه سالۀ خود را مرا ببخش

با ساقی ات بگو که فقط فکر آب باش

از قول من بگو تو به سقا مرا ببخش

فردا ز بام دارالاماره صدا زنم

یا اینکه سمت کوفه میا یا مرا ببخش

باعث منم که خواهرت آواره شد حسین

شرمنده ام ز زینب کبری مرا ببخش

دیدم درون جمعیت انگار حرمله

تیر سه شعبه کرد مهیا مرا ببخش

اینجا همه ز نام علی کینه داشتند

سربسته ، وای از دل لیلا مرا ببخش

جان می دهی غریب ، تو بر خاک و کوفیان

با خنده می کنند تماشا مرا ببخش

جایی که می شود تن تو پایمال اسب

آقای من کرم کن و آنجا مرا ببخش

ای وای اگر اسیر شود خواهرت حسین

کوفه شود مصیبت عظما مرا ببخش

وقتی به کوفه رد شدی از پیش پیکرم

مولا ز روی نیزهء اعدا مرا ببخش

 

مهدی مقیمی


تعداد بازديد : 203
چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت: 11:17
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع) سمت هر کوچه می روم امشب می رسد کوچه در ادامه به تو به امیدی که دست تو برسد می ن

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

سمت هر کوچه می روم امشب

می رسد کوچه در ادامه به تو

به امیدی که دست تو برسد

می نویسم دوباره نامه به تو

 

پشت دیوار خانۀ طوعه

اولِ نامه ام به رسم ادب

السلام علیکَ یا مولا

السلام علیکِ یا زینب

 

گر زحال سفیر خود خواهی

تشنه و خسته ام خیالی نیست

خوب هستم اگر تو باشی خوب

غیر دوری ز تو ملالی نیست

 

من پشیمان شدم ولی صد حیف

بی کس و یاورم در این وادی

نامۀ اولم رسیده به تو

مطمئنم که راه افتادی

 

صبح ، هجده هزار بیعت شد

کوفیان آمدند دور وبرم

وقت مغرب نماز را خواندم

یک نفر هم نماند پشت سرم

 

سیدی از وفای این مردم

بوی خون بوی جنگ می آید

از روی بامها ز چار طرف

آتش و چوب و سنگ می آید

 

شک ندارم در این دیار، حسین

غصه ها می شوند مأنوست

گر می آیی بیا ولی تنها

همره خود میار ناموست

 

عصر امروز بود در بازار

صحبت از گوشواره و خلخال

صحبت از جنگ و از غنیمت بود

صحبت از تیغ بود و از گودال

 

بهتر این است در همین کوفه

سرم از پیکرم جدا گردد

شرم دارم ز چشمهای رباب

نکند اصغرش فدا گردد

 

بعد از این بی وفائیِ امروز

نگرانت شدم حسین ، عجیب

ترسم این است بین این مردم

تو بمانی غریب تر ز غریب

 

از بدِ روزگار می بینم

که تنت روی خاک عریان است

مادرت ناله می زند ای قوم

پسر من غریب و عطشان است

 

همۀ سعیِ مردم کوفه

طرفِ کربلا کشیدن توست

از همان ره که آمدی برگرد

کوفه بی تاب سر بریدن توست

 

بدتر از سر بریدنت این است

زینب تو ، اسارت کوفه

صدقه بر سلالۀ سادات

وای من از جسارت کوفه

 

تا قیامِ قیامت آبرویِ

مردم این دیار خواهد رفت

سر تو روی نیزهء اعدا

سر من روی دار خواهد رفت

 

از خجالت میان این کوچه

رنگ ، از صورت سفیر پرید

شاهد حرف مسلمت اشکیست

کز خجالت به روی نامه چکید

 

مهدی مقیمی


تعداد بازديد : 197
چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت: 11:16
نویسنده:
نظرات(0)
به شهرکوفه بجز غصه چیز دیگر نیست نصیب خواهر تو جز دو دیده ی تر نیست از آن زمان که شدم میهمان این مردم

به شهرکوفه بجز غصه چیز دیگر نیست
نصیب خواهر تو جز دو دیده ی تر نیست

از آن زمان که شدم میهمان این مردم
هزار فاجعه دیدم که جای باور نیست

چه گویمت که خودم گفته ام بیا اما
چه کوفه ای که ز شهر مدینه کمترنیست

میابه کوفه که اینجابه دست هر فردش
به غیرنیزه وشمشیر و تیر و خنجرنیست

میا که در دل این مردمان نامردش
بجز حسادت و کینه ز آل حیدر نیست

برای کشتن تونقشه ها به سردارند

میا که منتظر چشم های سر دارند

 شاعر:محمد حسن بیات لو


تعداد بازديد : 446
سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 10:19
نویسنده:
نظرات(1)
حضرت مسلم بن عقیل(ع( به خون چهره دادم غسل از پا تا سر خود را زیارت میکنم با دست بسته رهبر خود را به ی

حضرت مسلم بن عقیل(ع(

 

به خون چهره دادم غسل از پا تا سر خود را

زیارت میکنم با دست بسته رهبر خود را

به یاد حنجر خونین و کام خشک مولایم

لب عطشان نهادم زیر خنجر حنجر خود را

به هر جا پا نهادم بر رویم بستند درها را

که بر دیوارها بگذاشتم امشب سر خود را

به فرقم هر چه آتش بارد، از گل دوست تر دارم

که وقف خاک جانان کرده ام خاکستر خود را

به موج تیغ دشمن دوست را کردم چنان پیدا

که گم حساب زخم های پیکر خود را

عذار نیلی از سیلی کنم تا هدیه بر زهرا

فرستادم به همراه سکینه دختر خود را

یقین دارم که مولا از برای دیدنم آید

که سوی مکّه افکندم نگاه آخر خود را

صدای نالۀ زهرا به گوشم می رسد آری

که بالای سرم آورده مولا، مادر خود را

الا ای یوسف زهرا میا کوفه که می ترسم

به چنگ گرگ ها بینی علیِّ اکبر خود را

میا از کعبه ای مولای من در این منای خون

که بینی بر فراز دست، ذبح اصغر خود را

به دار عشق (میثم) تا زبان در کام خود داری

مگوئی جز ثنای عترت پیغمبر خود را

 

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 217
سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 10:17
نویسنده:
نظرات(1)
حضرت مسلم بن عقیل(ع( سیدی کن نظر این بی سرو سامانی من گریه دار است ز بس شام پریشانی من آخر از عشق تو

حضرت مسلم بن عقیل(ع(

 

سیدی کن نظر این بی سرو سامانی من

گریه دار است ز بس شام پریشانی من

آخر از عشق تو کارم به سر دار کشید

به تماشا بنشین لیله قربانی من

کوچه گردی کنم و ناله زنم کوفه میا

چه کنم؟ دیر شده وقت پشیمانی من

بسته شد راهم و پیغام سپردم به نسیم

تا رساند به تو این ناله ی طوفانی من

تا سر پای خود هستی به مدینه برگرد

بشنو این توصیه از غربت پنهانی من

پیکرم را سر بازار به خیرات برند

در همه شهر ببین سفره ی مهمانی من

با وجودی که شدم پیش نماز مسجد

نشد اثبات در این شهر مسلمانی من

دوره کردن مرا سنگ زدند هو کردند

تازه آغاز شده غربت پنهانی من

تا که کوبید عصایش به لب و دندانم

کرد تغییر دگر لهجه ی قرآنی من

گو به عباس اگر بسته نمی شد دستم

می نوشتم نگران سر زینب هستم

 

قاسم نعمتی


تعداد بازديد : 293
سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 10:11
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع( شکسته پر شده آقا دگر کبوتر تو به غیر سایه ی غم نیست یاور تو شب است کوچه به کوچه

حضرت مسلم بن عقیل(ع(

 

شکسته پر شده آقا دگر کبوتر تو

به غیر سایه ی غم نیست یاور تو

شب است  کوچه به کوچه غریب می گریم

که رفت آبروی من به پیش مادر تو

اگر که زنده بمانم ز شرم می میرم

بایستم به چه رویی  بگو  برابر تو

اگر خبر نرسد که نیا به کوفه حسین

خدا کند خبر من رسد به محضر تو

خدا کند که بیاید بلا فقط  سرمن

مباد کم بشود تارمویی از سرتو

برای تک تکتان نقشه ها به سر دارند

تمام کوفه مهیاست در برابر تو

ذخیره آنقدر آقا شده است نیزه و تیر

برای قامت عباس امیر لشگر تو

چه قدر ماذنه از نیزه ساخته دشمن

که بشنوند اذان علی اکبر تو

سه شعبه دایه شده تا که شیر نوشاند

سه جرعه از سه پر خود برای اصغر تو

مرا غلام صدا میزند چه غم , ای کاش

کسی کنیز نگوید دگر به دختر

کنار خانه خولی صداش می آمد

تنور کرده مهیا نهان کند سر تو

 

 

موسی علیمرادی

 


تعداد بازديد : 199
یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت: 10:41
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع) یادش بخیر عطر خوشِ باغ سیب ها یادش بخیر شهرِ رسولِ نجیب ها دلتنگِ چشمهایِ قشن

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

یادش بخیر عطر خوشِ باغ سیب ها

یادش بخیر شهرِ رسولِ نجیب ها

دلتنگِ چشمهایِ قشنگِ توأم حسین

بستم دخیلِ اشک به أمن یُجیب ها

کمتر کسی دلش ز غمت شور می زند

در کوفه اندک اند شبیه حبیب ها

فتوا به قتل و غارتِ آل نبی دهند

بالای منبر پدر تو ، خطیب ها

مثل علی محاسنم از خون خضاب شد

در کوفه شُهره ایم به شیب الخضیب ها

قتلم بهانه ای شده تا متحد شوند

گودال می کَنَند برایم رقیب ها

کار از هجوم نیزه و شمشیر هم گذشت

با سنگ می زنند مرا نانجیب ها

با کشتنم به تجربه هاشان اضافه شد

برگرد سویِ مکه امام غریب ها

 

وحید قاسمی


تعداد بازديد : 156
یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت: 10:40
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع( زدرد غربت تو شهر،غرق آهم شد نگاه گرمِ تو از دور در نگاهم شد همین که نام تو بردم

حضرت مسلم بن عقیل(ع(

 

زدرد غربت تو شهر،غرق آهم شد

نگاه گرمِ تو از دور در نگاهم شد

همین که نام تو بردم شکست دندانم

سلام دادم و تنها همین گناهم شد

چه زود مردم کوفه عمارتم دادند

بلند مرتبه قصری که قتلگاهم شد

وفای امت کوفی نماز مغرب بود

عشا نیامده این قوم سد راهم شد

فریب مردم پیمان شکن نباید خورد

میا که بیعت نامردمان سپاهم شد

تمام شهر مرا از امان خود راندند

به غیر خانه طوعه که سر پناهم شد

چه سخت غربت شب را به روز آوردم

زلال صورت ماهت،هلال ماهم شد

به این امید که گودال، قسمتت نشود

به کوچه ای ته گودال، حربگاهم شد

سرم قناره قصابخانه ها را دید

گمان کنم که همین با تو وعدگاهم شد

سخن ز کشتن وتمرین سر بریدن بود

و شاهد سخنی ناسزا الاهم شد

زگوشوار و گلوبند حرفها دارند

و بی حیا تر از این خصمِ روسیاهم شد

از این اراذل و اوباش هر چه می آید

زمان هرزگی دشمن تباهم شد

قسم به چادر زینب میا به کوفه حسین

که وقت غارت معجر دگر فراهم شد

ترا به فاطمه سوگند سیدی برگرد

که زخم سینه زهرا بدون مرهم شد

***

حاج محمود ژولیده


تعداد بازديد : 209
یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت: 10:40
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع( شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت د

حضرت مسلم بن عقیل(ع(

 

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت

بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت

در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی

عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش

وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی

نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

سنگ‌ها کمتر به پیشانی او پا می‌زدند

نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت

روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود

سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش

جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

***

دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت

خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت

 

یوسف رحیمی


تعداد بازديد : 189
یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت: 10:39
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع( اینجا رسیده‌ام که مرا مبتلا کنی بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی ای دلبر غریب

حضرت مسلم بن عقیل(ع(

 

اینجا رسیده‌ام که مرا مبتلا کنی

بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی

ای دلبر غریب مبادا که لحظه‌ای

بر وعده‌های کوفی‌شان اعتنا کنی

این کوچه‌گردی عاقبتش درد سیلی است

باید به رنج فاطمه‌ام مبتلا کنی

سنگم اگر زنند دل از تو نمی‌کنم

تا که ز لطف گوشه‌ی چشمی به ما کنی

عید است ای حبیب، چه زیبا شود اگر

قربانی مِنای خودت را دعا کنی

اینجا که بار مرکب‌شان تیر و نیزه است

بهتر که فکر حنجر مه‌پاره‌ها کنی

برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست

با خنده‌های "حرمله و شمر" تا کنی

تا فرصت است زیور آلاله‌ها درآر

حاشا که دست دختر خود را رها کنی

ای کاش بهر دفن تن مُثله‌مُثله‌ات

جای کفن تو فکر کمی بوریا کنی

خوب است از اضافی پیراهنی که هست

معجر برای دخترکان دست و پا کنی

آبی رسان برای لب شیرخواره ات

حالا که روی جانب کرب و بلا کنی

از روی نیزه هم به سر ما محل بده

دور از بزرگی است که ترک وفا کنی!

 

احسان محسنی فر


تعداد بازديد : 329
یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت: 10:33
نویسنده:
نظرات(0)
از چشمِ شورِ شهر كوفه آخرش افتاد در كوچه اوّل پيكرش بعدش سرش افتاد بالَش به عشق مادر ارباب در آتــش

از چشمِ شورِ شهر كوفه آخرش افتاد
در كوچه اوّل پيكرش بعدش سرش افتاد

بالَش به عشق مادر ارباب در آتــش
اوّل به شدّت سوخت و بعدش پرش افتاد

دندان ارباب دو عالم ريخت بين طشت
دندان مسلم چون ز روی منبرش افتاد

با اينكه می لرزيد از فردای زينب ها
لرزه به كوفه از دمِ "يا حيدرش" افتاد

"روز نُهُم" مسلم اسير خدعه هاشان شد *
"روز دهم" هم زير سُم ها دخترش افتاد **

شكر خدا او زودتر از بچّه هايش رفت
ارباب ما كه پيش جسم اكبرش افتاد

كوفه ميای مسلمش را بيشتر حس كرد
چشمش كه بر حلق علی اصغرش افتاد

از اسب خود افتاد وقتی در دل گودال
در خيمه با صورت گمانم خواهرش افتاد

 

 

محمد فردوسی

 


تعداد بازديد : 181
شنبه 18 مهر 1394 ساعت: 11:09
نویسنده:
نظرات(0)
کسی به غیر خودم نیست بی قرار دلم نه بی قرار دلم، بی قرار یار دلم میان آتش دل شعله میکشد آهم شکسته شد

کسی به غیر خودم نیست بی قرار دلم
نه بی قرار دلم، بی قرار یار دلم

میان آتش دل شعله میکشد آهم
شکسته شد سر بازارها عیار دلم

کسی ز حال خرابم خبر نمیگیرد
غریبم و شده این کوچه ها مزار دلم

تمام شهر شب و روز نیزه میسازند
فقط خدا شده در کوفه داغدار دلم

و لب به آب و غذا هم نمیزنم هرگز
فقط عزا شده هر روزه کار و بار دلم

برای اکبر و عباس ماتمی دارم…
که پا نمیشود این غصه از کنار دلم

بریدن سر شش ماهه ات شده آقا
دلیل این همه غم های بی شمار دلم

به حرف زینب مظلومه گوش کن برگرد
به جان فاطمه اینجا میا بهار دلم

میا به کوفه عزیز دلم، خداحافظ
سپاه حرمله آمد پی شکار دلم

رضاباقریان


تعداد بازديد : 185
چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت: 10:14
نویسنده:
نظرات(2)
شهر را در نقاب می بینم بسکه اینجا سراب می بینم بهر یاری تو میان سران دعوی و اجتناب می بینم آنقدر تشنه

شهر را در نقاب می بینم
بسکه اینجا سراب می بینم
بهر یاری تو میان سران
دعوی و اجتناب می بینم
آنقدر تشنه میشوم که فقط
دائماً خواب آب می بینم
بهر مهمان کشی اراذل را
چقدر در شتاب می بینم
تیرهای سه شعبه، هم قدّ
شیرخوار رباب می بینم
زیر پای سه ساله ات را هم
زخم، خون، التهاب می بینم
حکم قاضی شریح این شده است
کشتنش را ثواب می بینم

مطمئنم که داغ می بینی
شهر را در نفاق می بینی
میوه هاشان رسیده اما تو
نیزه را شکل باغ می بینی
بعد عباس و اکبر و قاسم
دو سه زخم فراق می بینی
نان به نرخ گلوست در کوفه
آنقدر اتفاق می بینی ...
سر سقا که بسته شد...، بر نی
ماه را در مُحاق می بینی

زجر را بین راه می بینند
قلب سنگ و سیاه می بینند
تن با لخته خون کفن شده را
در دل قتلگاه می بینند
توی تاریکی شب صحرا
روی هر نیزه ماه می بینند
عقده ی خیبر و اُحد را هم
از تمام سپاه می بینند
دختران تو بعد بزم شراب
مرگ را دلبخواه می بینند

ایمان کریمی


تعداد بازديد : 147
سه شنبه 14 مهر 1394 ساعت: 9:34
نویسنده:
نظرات(0)
در دل زخمی خود درد نهانی دارم دیده خون شده و اشک فشانی دارم در همین شهر خودم فاتحه ام را خواندم بی کس

یا مسلم ابن عقیل (ع)

 

در دل زخمی خود درد نهانی دارم
دیده خون شده و اشک فشانی دارم
در همین شهر خودم فاتحه ام را خواندم
بی کسم در دل شب فاتحه خوانی دارم
سنگ هاشان به لبت چشم طمع دوخته اند
از همین مسئله دائم نگرانی دارم
بس که من در زدم و سنگ نثارم کردند
نه دگر حوصله نه تاب و توانی دارم
لب من خون و دلم خون و دو چشمم خون است
عاشقی هستم و از عشق نشانی دارم
هر چه من نامه نوشتم به حضورت نرسید
گرچه مسولیت نامه رسانی دارم
شدم آواره که در کوفه غمت را بخرم
سر خود را به هوایت سر داری ببرم

چشم این قاصدک سوخته ات گریان است
غربتم بغض شده بین گلو پنهان است
شرم دارم که بگویم که چه با من کردند
به قناره بدن بی سرم آویزان است
کوفیان رسم و رسومات عجیبی دارند
غارت و کشته شدن عاقبت مهمان است
به سر پنجه یشان زلف گره خواهدخورد
بی هوا ضربه زدن عادت نامردان است
همه در سنگ زدن خوب مهارت دارند
غالباً ضربه شان هم به لب و دندان است
کوفیان مرد ندارند به میدان ببرند
مسلم بی کس تو مرد همین میدان است
شده امروز سکوتم همه ی فریادم
قطره اشکم و از چشم همه افتادم

زخم بال و پر مسلم به فدای پرتو
چشمهای تر من قاصد چشم تر تو
من سر بام به گودال تو می اندیشم
به لبم روضه ی صد پارگی پیکر تو
زرهم رفته! فدای نخی از پیرهنت
وای من از تن عریان شده و پرپر تو
دخترم را اگر اینجا به کنیزی بردند
غم مخور دختر من سهم غم دختر تو
اهل این شهرِ بلاخیز همه بد نظرند
نگرانم به خدا از گذر خواهر تو
سر دروازه اگر چه سرم آویزان است
هرچه آمد به سرم باز فدای سر تو
سهم خود را نوک نیزه ز سرت خواهد برد
سنگ این شهر دقیقاً به لبت خواهد خورد

مسعود اصلانی


تعداد بازديد : 143
دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت: 9:57
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 17
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف