حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت علی اکبر ع

زبرج خیمه برآمد چو کوکب رخشان

سهیل سر زده گفتی مرگ زسمت یمن

زخیمه گاه بمیدان کین روان گردید

رخی چوماه تمام و قدی چو سرو چمن

گرفت تیغ عدو سوز را بکف چو هلال

نمود در بر خود پیرهن بشکل کفن

میان معرکه جا کرد با رخ چون ماه

شد از جمال دل آرای او جهان روشن

چنان بکشت شجاعان نامدار آن طفل

که زال چرخ ورا گفت صدهزار احسن

ندانم آه دراندم چگونه بود حسین

که شاهزاده بخاک اوفتاده از توسن

بخاک ماریه آن آفتاب طلعت را

بغیر سایه شمشیرها نبد مأمن

وفائی شوشتری


تعداد بازديد : 303
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:29
نویسنده:
نظرات(1)
عاشورا

من در این زندان به جرم عشق یار افتاده ام

بهر حفظ دین و کسب و افتخار افتاده ام

در مقام سر نوشتم چاره جز تسلیم نیست

بر گ زردم در مسیر جویبار افتاده ام

یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان

کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده ام

من حسینی مذهبم که از بهر ارشاد بشر

گوشه محبس حزین وبی قرار افتاده ام

من امام هفتمینم کز پی ترویچ دین

بی کس و تنها در این زندان تار افتاده ام

من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم

بارخ پژمرده ای درپای خار افتاده ام

محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست

کاین چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده ام

مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو

اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده ام

شد دل شوریده از این ماتم عظمی حزین

کاندر این محبس غریب و دل فکار افتاده ام

ژولیده نیشابوری

تعداد بازديد : 221
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:27
نویسنده:
نظرات(0)
عاشورا
اگر از خنجر خونریز لبِ تشنه ببرند سرم را، اگر از تیغ شکافند در این عرصه ی خونین جگرم را، اگر از تیر سه شعبه بدهند آب عوض شیر گل نوثمرم را، اگر از داغ برادر شکند خصم ستمگر کمرم را، اگر از چار طرف خصم زند برجگرم تیر، اگر آید به سر و کتف و تنم ضربت شمشیر، اگر از سنگ شود غرقه به خون روی منیرم، اگر آتش عوض آب دهد خصم شریرم، اگر از داغ پسر سوزم و صد بار بمیرم، به خدایی که مرا خواسته با پیکر صدچاک ببیند به تنم زخم دوصد نیزه وشمشیر نشیند، به ستمگر نکنم کرنش و ذلت نپذیرم، اگر آرند به جنگم همه ی اهل زمین را و سما را

انا مظلوم حسین

منم و عهد الستم، نه گسستم نه شکستم، به خدا غیر خدا را نپرستم، به خدا من پسر شیر خدا و پسر فاطمه هستم، همه ی دار و ندارم همه هفتاد و دو یارم به فدای ره جانان، منم و سرخی رویم، منم و خون گلویم، منم وحنجر عطشان، منم و داغ جوانان، منم و خاک بیابان، منم و سُمِ ستوران، من و
رگ های بریده، منم و قلب دریده منم وطفل صغیرم، منم و کودک شیرم، منم و دخت اسیرم، منم و حیّ قدیرم، منم و زخم فراوان، منم و آیه ی قرآن، منم و زخم زبان ها، منم و تیغ و سنان ها، همه آیید و ببینید مقام و شرف و عزت ما را

انا مظلوم حسین

به خدا و به رسول و به علی ابن ابی طالب و زهرای بتول و حسن آن سید ابرار، به هفتاد و دو یارم به حبیبم به زهیرم به طرماح و به جون و وهب پاک سرشتم، به جلال و شرف عابس و عباس و به عثمان و به جعفر، به شهیدان عقیل و به خلوص دل عبد اللَّه و قاسم، به علی اکبر و داغش به علی اصغر و خونش به گل یاس مدینه، به رقیه به سکینه، به دل سوخته ی زینب کبرا و دو فرزند شهیدش، به لب تشنه ی اطفال صغیرم، به تن خسته ی سجاد عزیزم، من از این قوم ستمگر نگریزم، نکنم بیعت و با خصم ستمگر بستیزم، من و ذلت، من و تسلیم، من و خواری و خفت، سر من بر سر نی راه خدا پوید و با دوست سخن گوید و گردد هدف سنگ و خورد چوب، نبینم به خدا غیر خدا را

انا مظلوم حسین

حاج غلامرضا سازگار(میثم)

تعداد بازديد : 545
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:26
نویسنده:
نظرات(0)
عاشورا

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

واز این پیر جوانمرده کمانی تر نیست

دست و پایی نفسی نیمه نگاهی اهی

غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

در کنار تو ام و باز به خود می گویم

نه حسین، این تن پوشیده به خون اکبر نیست

هر کجا دست کشیدم زتنت گشت جدا

از من اغوش پر و از تو تنی دیگر نیست

دیدنی گشته اگر دست و سر سینه تو

دیدنی تر زمن و خنده آن لشگر نیست

استخوانهای تو پشت پدر هر دو شکست

باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست

حسن لطفی

تعداد بازديد : 163
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:23
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

به عرصه كربلا كفر چو طغيان گرفت

ظلم جهانگير گشت نقطه ايمان گرفت

گلبن گلزار دين خزان شد از باد كين

خار ستم سر به سر دامن بستان گرفت

بلبل دستانسرا رو به هزيمت نهاد

زاغ سيه روزگاه طرف گلستان گرفت

فغان لب تشنگان گذشت از كهكشان

حضرت عباس را سكينه دامن گرفت

گفت تو سقاى آب ما همه در پيچ و تاب !

نتوان يك جرعه آب ز بهر طفلان گرفت ؟!

عباس با حال زار كشيدش اندر كنار

غبار غم از رخ آن گل پژمان گرفت

وعده آب روان داد به آن خسته جان

اذن كه تا آرد آب از شه عطشان گرفت

گفت كه اى نور عين نو گل باغ حسين

به نرخ گيرم آب اگر كه بتوان گرفت

به ديده اشگبار گشت به مركب سوار

مشك تهى آب را به دوش ز احسان گرفت

تيغ مشعشع كشيد زهره عدوان دريد

پهلوى كردان شكافت عرصه ميدان گرفت

راه فرار از نبرد بست به بهمن ز فن

تيغ گران از كف رستم دستان گرفت

از تف تيغش فتاد لرزه بر اندام خصم

خال خدنگش هدف چهره كيوان گرفت

از دم تيغش يكى روى به دوزخ نمود

ز آتش قهرش يكى جان بخ نيران گرفت

ز الحذر و الحذر به گوش فلك گشت كر

زالفرار الفرار سينه گردون گرفت

در ظلمات سيه سد سكندر شكست

بار دگر همچو خضر چشمه حيوان گرفت

ديد كه آب فرات موج زنان مى رود

چشمه چشمش ز اشك صورت عمان گرفت

گفت الا اى فرات چشمه آب حيات

كناره كى تا كنون كسى ز مهمان گرفت ؟!

ما زعطش در تعب ، تو مى روى خشك لب

مشك پر از آب كرد به كف و سر و جان گرفت

تير به چشمش زدند سينه سپر ساخت او

دست ز جسمش فتاد مشك به دندان گرفت

تير زدندش به مشك دست ز هستى كشيد

ريخت چو آبش به خاك سر به گريبان گرفت

گفت كه اى بينوا مى روى اندر كجا؟

چون ز تو در خيمه ها سكينه پيمان گرفت

ز ضرب تيغ و سنان گشت تنش غرقه خون

به خاك ، از زين ، مكان آن مه تابان گرفت

ناله «ادرك اخا» رسيد در خيمه ها

غبار غم دامن شاه شهيدان گرفت

رخت به ميدان كشيد جامه طاقت دريد

بر سر نعشش رسيد سرش به دامن گرفت

ديد تنش غرق خون ماه رخش لاله گون

خون زد و چشم ترس به چشم گريان گرفت

گفت علمدار من ، مونس و غمخوار من

گشتى عمر ترا ورطه طوفان گرفت ؟!

خيز كه در خيمه ها سكينه با اشك و آه

كنون دامن زينب نالان گرفت


تعداد بازديد : 213
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:21
نویسنده:
نظرات(0)
عاشورا

کلاف و یوسفم را هر دو در بازار گم کردم

گل زهرائی ام را من در این گلزار گم کردم

بر آن بودم دل شیدا کنم در گیسویش پیدا

خدایا با چه کس گویم دل و دلدار گم کردم

اناالحق گوی می گردم به دنبال خم زلفش

سیه روزی تماشا کن طناب دار گم کردم

چه پیش آمد که در گودال زیر نیزه ها امروز

گلم را در زمان واپسین دیدار گم کردم

بگو یارا چرا صحرا ز عطر یاس لبریز است

همان یاسی که من بین در و دیوار گم کردم

بیا مادر که هم دردیم یادم هست می گفتی

که راه خانه را در کوچه چندین بار گم کردم

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=سید جعفر فاطمیان منش


تعداد بازديد : 208
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:20
نویسنده:
نظرات(0)
عاشورا

این اسبها که روی تن تو دویده اند

طرحی جدید از بدنت آفریده اند

ای عطر سیب سرخ ، تمامی قافله

از روی نیزه رایحه ات را شنیده اند

ساعات عصر ابر سیاه براده ها

از هم تمام پیکرتان را بریده اند

تنگ غروب در پی هفده سر دگر

عکس تو ا به صفحه نیزه کشیده اند

در زیر آفتاب همه برق می زنند

سر نیزه های کوفی عجب آب دیده اند

=-=-=-=-==-=-=-=-=- محمد رضا شمس


تعداد بازديد : 267
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:20
نویسنده:
نظرات(0)
ورودیه

دشت در دشت دلهره مي ريخت

هرم صحرا به آسمان مي رفت

کاروان در سکوت صحرا، گم

مرگ دنبال کاروان مي رفت

کاروان رفت تا دياري که

حزن و اندوه و داغ مي باريد

بوي دلتنگي و جدايي داشت

گريه گريه فراق مي باريد

همه جا بوي تشنگي دارد

بچه ها خواب آب مي بينند

هر طرف روي مي کنم آقا

چشم هايم سراب مي بينند

شوق و شور شهادت آقا جان

در نگاهت چقدر مشهود است

عرش معراج توست اين صحرا؟

اين همان وعده گاه موعود است؟

در نگاه پر از تلاطم تو

ندبه هايي غريب مي لرزد

مي روي تا به سمت آن گودال

دل زينب عجيب مي لرزد

بي مهابا غروب خواهد کرد

در همين خاک تيره ماه من

مي شود عاقبت همين گودال

قتلگاهت نه، قتلگاه من

اين زمين پر شده است از داغ ِ

لاله هايي که تشنه مي رويد

اين چه مهماني است کز هر سو

نيزه و تير و دشنه مي رويد

يک جهان ماتم و پريشاني

حاصل اشک و آه زينب بود

حرف هاي نگفته‌ي بسيار

در غروب نگاه زينب بود :

اگر امروز ماتمي دارم

در کنارم شکوه احساس است

اين طرف قاسم و علي اکبر

آن طرف شانه هاي عباس است

چه کنم در غروب عاشورا

که نه ياري نه همدمي دارم

دشت پر مي شود ز حرمله ها

نه پناهي نه محرمي دارم

در هجوم کبود بي رحمي

با پر يا کريم ها چه کنم؟

آتش و تازيانه مي بارد

تو بگو با يتيم ها چه کنم؟

گفت بابا «وديعةٌ مِنِّي»

بار غم را به دوش من مگذار

برو اما در اين غريبستان

خواهرت را به بي کسي مسپار

یوسف رحیمی


تعداد بازديد : 211
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:11
نویسنده:
نظرات(0)
دو طفلان حضرت زینب س

روز اول چه خوب يادم هست

سهم من بي تو بيقراري بود

عيد من ديدن نگاه تو

دوري‌ات اوج سوگواري بود

بي تو جنت براي من دوزخ

روز روشن براي من شب بود

تا هميشه کنار تو بودن

همه‌ي آرزوي زينب بود

لحظه لحظه دلم گره مي‌خورد

به ضريح مجعّد مويت

دل من را به باد مي دادي

مي گشودي گره ز گيسويت

ولي اين روزها چه دلگير است

چقدر اين زمانه بد تا کرد

آنقدر بي کسي و غربت داشت

تا که ما را به کربلا آورد

کربلا کربلا پريشاني

غربت از چشم هات مي بارد

ندبه ندبه فراق و دلتنگي

از غروب نگات مي بارد

دست من خالي است اما باز

دو فدايي برايت آوردم

از منا تا منا دو حاجيِّ

کربلايي برايت آوردم

رد مکن هديه هاي خواهر را

گرچه ناقابلند، ناچيزند

سپر کوچکي مقابل تو

در هجوم کبود پائيزند

با ولاي تو پروريدمشان

درس آموز مکتبت هستند

عاشق جانفشاني اند آقا

پيشکش هاي زينبت هستند

هر دو با شور حيدري امروز

از تو إذن قتال مي خواهند

خون جعفر ميان رگ هاشان

اين دو عاشق، دو بال مي خواهند

گره از ابروان خورشيد و

گره از کار ماه وا مي شد

چشم هاي حسين راضي شد

نذر زينب دگر ادا مي شد

بين خيمه نشسته بود اما

در دلش اضطراب و ولوله بود

پرده‌ي خيمه را که بالا زد

دو گل و يک سپاه حرمله بود

دو فدايي، دو تا ذبيح الله

که به سوي مناي خون رفتند

در طواف سنان و سر نيزه

تا دل کربلاي خون رفتند

ديد از بين خيمه، جان هايش

دلشان را به آسمان دادند

سر سپردند در هواي حسين

چقَدَر عاشقانه جان دادند

دلش از درد و غم لبالب بود

شاهدش ديده هاي پر ابرش

بر دلش داغ دو جگر گوشه

عقل مبهوت مانده از صبرش

ديد پرپر شدند، اما باز

جز تب بندگي عشق نداشت

پاي از خيمه ها برون ننهاد

تاب شرمندگي عشق نداشت

اين همه جانفشاني و ايثار

خط اول ز شرح مطلب بود

کربلا ـ کوفه ، شام تا يثرب

سِرّي از معجزات زينب بود

یوسف رحیمی


تعداد بازديد : 199
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:05
نویسنده:
نظرات(0)
محرم

در نگاهت فروغ توحيد است

چشم هايت دو چشمه خورشيد است

هر نگاه پر از صلابت تو

در حرم روشناي اميد است

با تماشاي قامتت، ارباب

پدرت را کنار خود ديده است

کوه عزم و اراده اي قاسم!

در دلت شور عشق، جاويد است

نورِ حُسن و حماسه‌ي مولا

بر قد و قامت تو تابيده ست

دمي از رخ نقاب را بردار

پرده‌ي آفتاب را بردار

فر‌ٚٚا‌ٚز ‌ٚدو‌ٚم: حماسه طوفان

مشق کردي خروش ايمان را

اين شکوه بدون پايان را

آفريدي ميانه‌ي ميدان

رزم مولايي نمايان را

پسر تکسوار صبح جمل

زير و رو کرده اي تو ميدان را

صد چو أزرق غبار يک قدمت

بنگر اين لشکر گريزان را

تيغ اگر بر کشي شبيه عمو

به لجام آوري تو طوفان را

قامت تو اگر چه بي زره است

تيغت آن ابروان پر گره است

فراز سوم: ‌ٚٚچشمه عسل

کام خشکت پر از عسل شده است

چشم تو چشمه‌ي غزل شده است

شيوه هاي نبرد حيدري‌ات

طرحي از عرصه‌ي جمل شده است

مادرت «إن يکاد» مي خواند

پسر مجتبي چه يل شده است

شوق پرواز را همه ديدند

در نگاهي که بي بدل شده است

در هواي امام لب تشنه

جان فشاني تو مثل شده است

از ازل با خدات يکدله اي

تا وصالش نمانده فاصله اي

فراز چهار‌ٚٚٚمٛ: حاجت روا

تويي و ناله هاي ممتدّت

داده دستان نيزه ها مدّت

من خميدم تو هم رشيد شدي

شده حالا شبيه من قدّت

زخم شمشير و دشنه و نيزه

بوسه بوسه نشسته بر خدّت

زود حاجت روا شدي، آخر

هيچ تيري نمي‌کند ردّت

لشکري سوي تو هجوم آورد

يک نفر، نه نبود در حدّت

پيکرت در غبارها گم شد

در ميان سوارها گم شد

فراز پنجم: بوي مدينه

زلف در زلف گيسويت زخمي‌ست

همه‌ي پيچش مويت زخمي‌ست

ناله ناله صداي بي رمقت

چشمه‌ي چشم کم سويت زخمي‌ست

در سجودي ميانه‌ي مقتل!

يا که محراب ابرويت زخمي‌ست

باز بوي مدينه مي‌آيد

نکند دست و بازويت زخمي‌ست

پهلوي تو، شکسته قامت من

آه انگار پهلويت زخمي‌ست

زخم هاي تنت همه کاري

بسکه از تو شده طرفداري

فراز ‌ٚٚٚٚٚششم: دشت يا کريم

راوي داغ تو نسيم شده

پيکرت دشت يا کريم شده

بيکران است وسعت قلبت

داغ هايت اگر عظيم شده

چيزي از پيکرت نمانده دگر

بسکه دلجويي از يتيم شده

همه با اسب هاي تازه نفس!

چقَدَر دشمنت رحيم شده!

اتفاقات تازه اي افتاد

نعل هم آمده سهيم شده

پيکرت گرچه ارباً اربا بود

چشم هايت هنوز هم وا بود

فراز ‌ٚٚٚٚٚهفتم: ضريح شکسته

از تن تو عجب ضريحي ساخت

مرکبي که به پيکرت مي تاخت

چه به روز تن تو آوردند

عمه هم پيکر تو را نشناخت

دست مرکب به پاي تو نرسيد

عاقبت نيزه اي تو را انداخت

دلش از کينه‌ي علي پر بود

آن که شمشير سوي تو افراخت

هر کسي بغض نهرواني داشت

به گل افشاني تنت پرداخت

آيه آيه شده تمام تنت

بوي يوسف دمد ز پيرهنت

یوسف رحیمی


تعداد بازديد : 297
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:05
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت علی اصغر ع

در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت

از بي قراري‌اش دل هر آشنا گرفت

با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ

در بين گاهواره قنوت دعا گرفت

اعلام کرد تشنه‌ي‌ صبح شهادت است

آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت

آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد

از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت

در آخرين وداع غريبانه اش پدر

او را به روي دست براي خدا گرفت

ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد

ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت

تا عرش رفت مرثيه‌ي سرخ حنجرش

جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت

از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب

قنداقه را امام به زير عبا گرفت

‹

شاعر نوشت از کرم دست کوچکش

آخر از او حواله‌ي يک کربلا گرفت

یوسف رحیمی


تعداد بازديد : 334
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:04
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت علی اکبر ع

بسوخت آخر جگرم، بگوی با من سخنی
دریغ منما پسرم، چرا دلم می‌شکنی؟

جهان همه رفته زهوش، منم سراپا همه گوش
مگر از آن لعل خموش، رسد بگوشم سخنی

تو صید خونین دهنی، تپیده در خون بدنی
تو میوه قلب منی، عقیق سرخ یمنی

مخور غم ای لاله عذار، خزان ندارد به تو کار
همیشه حسن تو بهار، گل بهشت عدنی

به باغ خلقت گل من، به زندگی حاصل من
زداغ همچون دل من، چراغ بیت‌الحزنی

بریزد اشک از بصرم که رفته عطشان پسرم
همه تویی در نظرم، همیشه در قلب منی

کند فغان طبع «حسان» که بر لب آب روان
تو را به لب آمده جان، تو تشنه دور از وطنی

حبیب چایچیان


تعداد بازديد : 367
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:03
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت علی اکبر ع

اين گونه بود بر تو سلام و درودشان

ديدي چه کرد با تو نگاه حسودشان

از کينه‌ي علي همه آتش گرفته اند

اما به چشم هاي تو مي‌رفت دودشان

محراب ابروان تو را برگزيده اند

شمشيرهاي تشنه براي سجودشان

طوفان خون به پا شده در بين قتلگاه

دور و بر تنت ز قيام و قعودشان

فُزتُ وَ ربِّ کرب و بلا را بخوان علي !

فرق تو را نشانه گرفته عمودشان

ديدم چگونه پهلويت از دست رفته بود

در حمله هاي وحشي و سرخ و کبودشان

اين پلک هاي زخمي خود را تکان بده

لب باز کن بر اين پدر پير جان بده

یوسف رحیمی


تعداد بازديد : 275
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:03
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت علی اکبر ع

تو در تجلّياتِ الهي چنان گمي

دنبال مرگ مي‌روي و در تبسمي

آري جلو جلو تو به معراج رفته اي

مبهوت مانده ام که تو در عرش ِ چندمي

باز از مسيح حنجره‌ي خود اذان ببار

بر اين کوير تشنه بنوشان ترنمي

هر لحظه در سلوک مقامات نو به نو

پيغمبرانه با خود حق در تکلمي

شوق وصال مي‌چکد از هر نگاه تو

لبريز عشق و شور و خروش و تلاطمي

پر باز کن برو ! که مجال درنگ نيست

جاي تو خاک، اين قفس تيره رنگ نيست


تعداد بازديد : 225
شنبه 28 آبان 1390 ساعت: 18:03
نویسنده:
نظرات(0)
در فراق یار

در فراق یار

بگذار تا بگریم، از بهر هجر رویت

بگذار تا ببندم، دل را به تار مویت

بگذار تا من زار، با غم شوم ترانه

بگذار تا بنوشم، از قطره های جویت

با اشک دیده داری، سر می کنی شب و روز

بر گوش جان رسیده، فریاد و های وهویت

باد صبا بیاور، از کوی او سبویی

تا کی شوم من آقا، در حسرت سبویت

من مست بوی عطر، نرگس شدم به والله

آمد به این مشامم، از عطر عشق ، بویت

از آب هر وضویت، بر کام جان من ریز

صدها مسیح سازد ، هر قطره از وضویت

این دل ز روز اول، مست از می ولا بود

خالق گلم سرشته، با خاک پاک کویت

سروده جعفر ابوالفتحی


تعداد بازديد : 269
جمعه 27 آبان 1390 ساعت: 17:59
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس (ع)

در کنار علقه سروی زپا افتاده است

یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است

در فضای رزمگاه نینوا با شور و آه

ناله جانسوز ادرک یا اخا افتاده است

از نوای جانگذار ساقی لب تشنه گان

لرزه بر اندام شاه نینوا افتاده است

شه سوار اسب شد تاسر بمیدان رویکرد

تا ببیند جسم عباسش کجا افتاده است

ناگهان از صدر زین افکند خود را بر زمین

دید بسم الله از قرآن جدا افتاده است

تا کنار نهر علقم بوی عباسش کشید

دید برخاک سیه صاحب لوا افتاده است

کرده در دریای خون ماه بنی هاشم غروب

تشنه لب سقای دشت کربلا افتاده است

دست خود را بر کمر بگرفت و آهی بر کشید

گفت پشت من زهجرانت دوتا افتاده است

خیز برپاکن لوا آبی رسان اندر حرم

از چه رو برخاک این قدرسا افتاده است

بهر آبی در حرم طفلان من در انتظار

از عطش بنگر چه شوری خیمه¬ها افتاده است

هر چه شه نالید عباسش زلب لب برنداشت

دید مرغ روح او سوی سما افتاده است

گفت بس جسم برادر را نرم در خیمه گاه

دید هر عضوی ز اعضایش سوا افتاده است

حال زینب رامگو علامه از شه چو ن شنید

دست عباس علمدارش جدا افتاده است


تعداد بازديد : 363
جمعه 27 آبان 1390 ساعت: 6:18
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس (ع)

افتاد دست راست خدايا زپيكرم

بر دامن حسين رسان دست ديگرم

دست چپم بجاست اگر نيست دست راست

اما هزار حيف كه يك دست بى صداست

گر مرا افتاد از تن دست راست

شكر حق دارم كه دست چپ بجاست

آن كه تن را پى كند در راه دوست

تيغ و زوبين ، نرگس و ريحان اوست

جمله مى دانيد حيدرزاده ام

جان خود در راه جانان داده ام

دست من بالاى دست ماسواست

دست سرباز حسين دست خداست

گر نيفتد از بدن در عشق يار

دست بادش در بدن بهر چه كار؟!


تعداد بازديد : 239
جمعه 27 آبان 1390 ساعت: 6:19
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس (ع)

در پيش تو، اى ساقى سر مست ، نشستم

افتادى و، منهم به تو پابست نشستم

ديدم به لب عقلمه ، به صحنه گلگون

آراسته از سرو و قدت هست و نشستم

تا اينكه تو را خوب در آغوش بگيرم

در پيش تو اى عاشق بى دست نشستم

دشمن به من عرش نشين ، خنده همى كرد

كز شوق تو، بر فرش چنين پست نشستم

لرزيد مرا پاى ، چو ديدم كه سرشگست

با خون لب خشك تو پيوست ، نشستم

در فرق تو ديدم اثر ضرب عمودى

دستم ز تاءسف ، زده بر دست ، نشستم

من خسته و بى تاب و، حرم منتظر آب

زان تير كه بر چشم تو بنشست ، نشستم

من داغ على ديدم او، از پا نفتادم

پشت من از ين داغ تو بشكست ، نشستم

نوميد نگردد، كسى از درگه عباس

اينجا كه (حسان ) باب مراد است نشستم


تعداد بازديد : 399
جمعه 27 آبان 1390 ساعت: 6:18
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس (ع)

رسيد ناله در حرم به گوش شاه محترم

اخى بيا تو در برم نگر به حال مضطرم

شنيد آن امير حى به يك قدم نمود طى

بگفت آمدم ز پى فداى قامتت شوم

ز دل كشيد ناله اى به رخ فشاند هاله اى

ز اشك همچو لاله اى ، نمود سرخ دشت و يم

تمام بلبلان من تهى ز گلستان من

نه قاسم جوان من نه اكبر و نه جعفرم

تو هم شدى بخون طپان غمت مرا به دل نهان

زجاى خيز يك زمان به دست گير اين علم

سكينه در خيال تو مرا غم وصال تو

چگونه بى جمال تو به خيمه روى آورم


تعداد بازديد : 211
جمعه 27 آبان 1390 ساعت: 6:17
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس (ع)

خیل ملک ملتجی به نام ابو الفضل

جن و بشر سر به سر غلام ابو الفضل

هر که بود در دلش فروغ ولایت

میشود آگاه از مقام ابو الفضل

بوسه به خاک درش زنند به اخلاص

پادشاهان بهر احترام ابو الفضل

بر سر بام جهان همیشه نوازد

کوی شهامت فلک به نام ابو الفضل

اهل وفا نیست هر کسی که نیاموخت

درس وفاداری از مرام ابو الفضل

ساقی دوران به دشت کرببلا ریخت

باده رنج و الم بجام ابو الفضل

جور مخالف ببین که بر لب دریا

خشک شد از قحط آب کام ابو الفضل

گشت قیامت بپا چو خیمه بدیدند

در پی آب روان قیام ابو الفضل

چشم فلک خیره شد چو دید به میدان

چهره ی همچون مه تمام ابو الفضل


تعداد بازديد : 391
جمعه 27 آبان 1390 ساعت: 6:17
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 1346
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف