حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت قاسم بن الحسن (ع)

مدح حضرت قاسم ابن الحسن (ع)

در نهاد عشق بازان الست ..... از ازل رخسار دلبر نقش بست
عکس روی یار افتاده به جام ..... یاد رویش رمز مستی مدام
مست تصویرش شده چشم خیال ..... قلب عاشق آرزومند وصال
راه و رسم دلبران دل بردن است ..... کار عشاق از جدایی مردن است
دل شود پژمرده از فکر فراق ..... شعله ور گردد ز شوق و اشتیاق
گر رود دلبر پی اش دل می برد ..... در غم جانانه حاصل می برد
از جدایی سینه محزون می شود ..... از جدایی دل پر از خون می شود
دل زهجران طالب تیر اجل ..... از برایش مرگ احلی من عسل
کربلا آیینه دلدادگی است ..... سرزمین دلکش آزادگی است
قلب مردانش قرین تیر عشق ..... نوجوان عاشقش چون پیر عشق
حک شده بر قلب او تصویریار ..... می شود از فکر هجرش بی قرار
در شب عاشور مشتاق بلا ..... تا کند جان درره دلبر فدا
حلقه ذکر شبش نام حسن ..... تا سحر ورد لبش نام حسین
او نگار دودمان هاشم است ..... نوگل زیبای زهرا قاسم است
از تبار ماه روی مه جبین ..... یوسف آل امیر المومنین
در تماشای پدر شد بسته راه ..... در تماشای پسر آمد سپاه
یک سپاه از کینه آمد با نظر ..... نیمه ی ماه است یا قرص قمر
چون عمو رخسار او بوسیده بود ..... چهره با عمامه اش پوشیده بود
تا مبادا نوگلش گردد خزان ..... تا که گلبرگش بیفتد بی امان
با حسین آهسته نجوا می کند ..... گریه عقده از دلش وا می کند
هجر، دلها را پر آتش کرده است ..... خوب بنگر که حسین غش کرده است
آخرین وصل است پیش از یک فراق ..... عشق هم می سوزد از این اشتیاق
چون که گل رو سوی میدان می رود ..... گوییا از باغبان جان می رود
ساعتی نگذشت آمد این ندا ..... برزمین افتادم ای جانا بیا
گشت پرپر پیکر آن یاسمن ..... غنچه ی دردانه ی آل حسن
باغبان آمد مگر یاری کند ..... لیک باید که عزاداری کند
دست و پا می زد به خون بروی خاک ..... گفت ای گل ازچه گشتی چاک چاک
ناله اش این بود ای مهر مهین ..... این قدر پایت مکش روی زمین


تعداد بازديد : 377
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 18:05
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن (ع)


قاسم بن الحسن

نه کلاه خود و نه جوشن نه زره آقام به تن داشت
**برای رفتن میدون فقط اون یه پیرهن داشت
مثه ماه شب چارده می زنه به قلب لشگر
**پشت سر داره دعای عمو و دعای مادر
می خونه (ان تنکرونی فانا بن الحسن) ای قوم
**بیائید جلو که (نجل نبی الممتهن)ای قوم
از نفس افتاده ام من
** از فرس افتاده ام من صدا زد عمو بیا که قاسمت داره می میره
**داره جام شهادت از دستای جدت می گیره
عمو جون برس به دادم یه نفر گرفته مویم
**اگه دیر بیایی اینجا می زنه رگ گلویم
همه استخونای من زیر سم اسب شکسته
**یه بانوی قد خمیده بالای سرم نشسته
از نفس افتاده ام من ** از فرس افتاده ام من


تعداد بازديد : 331
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 18:03
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

گلشن توحيد را فصل شهادت مى‏رسد

لاله آزاد مردى را طراوت مى‏رسد

اى عموى مهربانم بوى بابا مى‏دهى

از تماشاى تو كامم را حلاوت مى‏رسد

غم مخور گر سائل روى تو شد شمشيرها

كودك ايثار با دست سخاوت مى‏رسد

سنگر اميد را خالى ز جانبازى مبين

اين زمان رزمنده‏اى از نسل غربت مى‏رسد

اى طبيبى كه كنون خود مبتلاى نيزه‏اى

غم مخور مرهم براى زخمهايت مى‏رسد

ظلمت از هر سو احاطه كرده نورت را بگو

صبر كن اى تيرگى آن ماه طلعت مى‏رسد

هردم از زخم زبانى مى‏شود پاره دلت

يا كه از سر نيزه بر جسمت جراحت مى‏رسد

لاله‏هاى سر زده از خون تو پامال شد

بر گل رخسار تو دست شرارت مى‏رسد

بعد دستانى كه شد در علقمه از تن جدا

دست تير و نيزه بر جسمت چه راحت مى‏رسد

مى‏دهم از دست تاب و سخت بى تابى كنم

چون به تاب گيسويت دست شقاوت مى‏رسد

ناله وا غربت اهل حرم را گوش كن

ارث سيلى بعد تو ديگر به عترت مى‏رسد

طفلم اما غيرت محضم مرا با خود ببر

تا نبينم بر حرم دست اسارت مى‏رسد


تعداد بازديد : 335
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:29
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

ای عمو من عاشقم عاشق ترین

بهر قربانی شدن لایق ترین

غیرت اللهم اگر چه کودکم

دست من باشد سلاح کوچکم

دست من امروز می آید به کار

نیست کمتر دست من از ذوالفقار

نیست این رسم دل شیدای من

من بمانم تو بمیری وای من

زیر خنجر هم شوم غمخوار تو

زیر سم اسب باشم یار تو

زینت این انجمن را کم مکن

سهم بابایم حسن را کم مکن

چون گل شش ماهه ای که داشتی

گل به روی سینه خود کاشتی

در میان خون نگاهم می کنی

سینه ات را قتلگاهم می کنی


تعداد بازديد : 237
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:29
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد

از درد تو تمام تنم تیر می کشد

طاقت ندارم اینهمه تنها ببینمت

وقتی که چله چله کمان تیر می کشد

این بغض جان ستان که تو بی کس ترین شدی

پای مرا به بازی تقدیر می کشد

ای قاری همیشه قرآن آسمان

کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

این که ز هر طرف نفست را گرفته اند

آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

بر خیز ای امام نماز فرشته ها

لشکر برای قتل تو تکبیر می کشد

حامد اهور


تعداد بازديد : 289
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:27
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

خواستم پر بکشم بال و پرم سوخت عمو

از غریبی تو قلب پدرم سوخت عمو

از عطش دم نزدم از غم تو داد کشم

خواستم مثل تو باشم جگرم سوخت عمو

دستی از دست ندادم که به دست آوردم

لیک در دفع بلایت سپرم سوخت عمو

مانده در مشت عدو گیسوی پیشانی من

آنچنان کز غضبش موی سرم سوخت عمو

مادرم فاطمه را چون که صدا می کردی

از رخ نیلی او چشم ترم سوخت عمو

چون که شمشیر وثنان بر تو هجوم آوردند

زیر این بار ز پا تا به سرم سوخت عمو

تنم از تیر سه شعبه به تنت دوخته شد

خیمه از همهمهی ایر خبرم سوخت عمو

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 263
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:27
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی

که به این سینه مجروح تو با پا نزنی

ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد

با چنین نیزه سر سخت به لبها نزنی

عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ

می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی

نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون

می زنی باز دوباره شود ایا نزنی

نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا

ساقه نیزه خونین شده زرا تا نزنی

من از این وادی خون زنده نباید بروم

شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی

دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن

فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی

علیرضا لک


تعداد بازديد : 323
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:25
نویسنده:
نظرات(0)
دو طفلان زینب س

صدا در سينه ها ساكت كه اينك يار مى ايد

ز راه شام و كوفه عابد بيمار مى آيد

غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش

به چشم آيينه ايزدنمايى تار مى آيد

الا اى دردمندان مدينه با دو صد حسرت

طبيب دردمندان با دل تبدار مى آيد

الا اى بانوان اهل يثرب پيشواز آييد

كه زينب بى برادر با دل غمخوار مى آيد

بيا ام البنين با ديده گريان تماشا كن

كه اردوى حسينى بى سپهسالار مى آيد.

علی شجاعی


تعداد بازديد : 331
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:14
نویسنده:
نظرات(0)
دو طفلان زینب س

بالی گشوده است و چنان پیش می رود

کز حد کودکانه خود پیش می رود

اصلا عجیب نیست که غوغا به پا کند

اری حلال زاده به دائیش می رود

موج حماسه ایست که در قلب دشمنش

با هر قدم تلاطم تشویش می رود

مادر دلش گرفته از این خاک کوفه وار

از بسکه او شبیه علی پیش می رود

از پیله ها گذشت در گرد شمع سوخت

پروانه وار از قفس خویش می رود

لبخند بر لبش تن او غرق خون شده

امضا شده است برگ رهائیش می رود

سید محمد رضا شرافت


تعداد بازديد : 331
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:11
نویسنده:
نظرات(0)
دو طفلان زینب س

گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست

باشد محل نده قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست

چادر نماز حضرت خیر النسا که هست

یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم

بیرون مکن مرا تو از این خانه جا که هست

از درد گریه تکیه نده سر به نیزه ات

زینب نمرده شانه دار الشفا که هست

قربانیان خواهر خود را قبول کن

گیرم که نیست اکبر تو طفل ما که هست

گفتی که زن جهاد ندارد برو برو

لفظ«برو»چه داشت برادر؟بیا که هست

خون را بیا به دست دو قربانی ام بکش

تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست

گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم

از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست

گفتی که بی تو سر نکنم خوب!نمی کنم

بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست

محمد سهرابی


تعداد بازديد : 295
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:09
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

اي همنشين زينب، نام حسينت بر لب

داري چه آتشين تب، من در کنارت امشب

با گريه تو گريم

در اين سفر به هرجا، در سير کوه و صحرا

گوئي: کجاست بابا؟ من مات ازين تمنا

با گريه تو گريم

اي دخت پاک لولاک، گريان ز داغت افلاک

خفتي به سينه خاک، چون اشک تو، کنم پاک

با گريه تو گريم

گاهي به ياد اکبر، گاهي ز داغ اصغر

داري دلي پر آذر، اي دخت نازپرور

باگریه توگریم

چون مي‌کنم نظاره، از بهر گوشواره

گوش تو گشته پاره، دارم غمي دوباره

با گريه تو گريم

از آن هجوم و يغما، آثار خشم اعدا

بر چهره تو پيدا، اي يادگار زهرا

با گريه تو گريم

نام شاعر:حبيب چايچيان


تعداد بازديد : 381
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:43
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

اى بارگاه كوچك تو قبله اى عظيم

وى روضه مبارك تو روضه نعيم

باشد حريم اقدس تو قبله گاه دل

تا خفته چون تو جان جهانى در آن حريم

هم دختر امامى و هم خواهر امام

هم خود كريمه هستى و هم دختر كريم

قدرت همين بس است كه خوانند اهل دل

حق را به ابروى تو اى رحمت عميم

اى نور چشم زاده زهرا ((رقيه جان ))

هر چند كوچكى تو بود ماتمت عظيم

خواهم كه بر مزار تو گردم شبى دخيل

خواهم كه در جوار تو باشم شبى مقيم


تعداد بازديد : 267
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:43
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

غير از غبار چهره او هاله‏اى نداشت

هر روز صبح روى مژه ژاله‏اى نداشت

از ضعف زخمهاى تنش خشك خشك بود

مى‏خواست باغ داغ شود، لاله‏اى نداشت

وقتى كه از بساط گلويش گلايه كرد

آهى به سينه داشت، ولى ناله‏اى نداشت

رفت از شب خرابه و تشييع هم نشد

تنهاترين ستاره كه دنباله‏اى نداشت

صياد از سهولت صيدت عجب مكن

اين ماهى كبود شده باله‏اى نداشت

با اضطراب آمد و با التهاب رفت

كوچكترين شهيده كه غساله‏اى نداشت

آن شب كه دفن شد،دل من نيز مى‏سرود

اين خاك مرتفع‏تر از اين چاله‏اى نداشت


تعداد بازديد : 273
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:42
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

ای ماه خون گرفته که امشب برآمدی

نازم سرت به سر کشی از دختر آمدی

تو باغبان عشقی و از دشت لاله ها

در پیش یک چمن گل نیلو فر آمدی

دشمن گرفته کلبه مارا زچار سو

ای دلنواز من زکدامین در آمدی

راضی به زحمت تو نبودم که این چنین

بر دیدن رقیه خود با سر آمدی

جالن منی که بر لب من آمدی پدر

عمر منی که گوشه ویران سر آمدی

ای از سفر رسیده چه آوردی ارمغان

دست تهی چرا به بر دختر آمدی

یادم بود که رفتی و اصغر به دوش تو

اینک چرا بدون علی اصغر آمدی

از بزم ما خرابه نشینان دگر مرو

ای ماه خون گرفته که امشب برامدی

سید رضامؤید


تعداد بازديد : 347
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:38
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود

زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود

درد رقیه تو پدر جان یتیمی است

درد سه ساله تو مداوا نمی شود

شأن نزول رأس تو ویرانه من است

دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود

بی شانه نیز می شود امروز سر کنم

زلفی که سوخته گره اش وانمی شود

بیهوده زیر منت مرحم نمی روم

این پا برای دختر تو پا نمی شود

صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند

خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود

چوب از یزید خورده ای و قهر با منی

از چه لبت به صحبت من وا نمی شود

کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر

این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود

محمد سهرابی


تعداد بازديد : 289
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:37
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

مرا كه دانه اشك است دانه لازم نيست
به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نيست
ز اشك ديده به خاك خرابه بنوشم

به طفل خانه به دوش ، آشيانه لازم نيست

نشان آبله و سنگ و كعب نى كافى است
دگر به لاله رويم نشانه لازم نيست
به سنگ قبر من بى گناه بنويسيد
اسير سلسله را تازيانه لازم نيست

عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم
بزن مرا كه يتيم ، بهانه لازم نيست

مرا ز ملك جهان گوشه خرابه بس است
به بلبلى كه اسير است لانه لازم نيست

محبتت خجلم كرده ، عمه دست بدار
براى زلف به خون شسته ، شانه لازم نيست

به كودكى كه چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست

وجود سوزد از اين شعله تا ابد ((ميثم ))

سرودن غم آن نازدانه لازم نيست

حاج غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 335
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:36
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

مرا كه دانه اشك است دانه لازم نيست
به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نيست
ز اشك ديده به خاك خرابه بنوشم

به طفل خانه به دوش ، آشيانه لازم نيست

نشان آبله و سنگ و كعب نى كافى است
دگر به لاله رويم نشانه لازم نيست
به سنگ قبر من بى گناه بنويسيد
اسير سلسله را تازيانه لازم نيست

عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم
بزن مرا كه يتيم ، بهانه لازم نيست

مرا ز ملك جهان گوشه خرابه بس است
به بلبلى كه اسير است لانه لازم نيست

محبتت خجلم كرده ، عمه دست بدار
براى زلف به خون شسته ، شانه لازم نيست

به كودكى كه چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست

وجود سوزد از اين شعله تا ابد ((ميثم ))

سرودن غم آن نازدانه لازم نيست

حاج غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 307
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:36
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

در دلش قاصدکی بود خبر می آورد

دخترت داشت سر از کار تو در می آورد

همه عمرش به خزان بو ولی در این حال

اسمش این بود نهنهالی که ثمر می آورد

غصه می خرد ولی ید تو تسکینش بود

هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد

او که می خواند تو را قافله ساکت می شد

عمه ناگه به میان حرف سفر می آورد

دختر و این همه غم آه سرم درد گرفت

یک نفر آن طرف انگار که سر می آورد

قسمت این بود که یک مرتبه خاموش شود

آخر او داشت سر از کار تو در می آورد

کاظم بهمنی


تعداد بازديد : 412
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:34
نویسنده:
نظرات(0)
ورود به کربلا

گوید او چون باده خواران الست

هریک اندر وقت خود گشتند مست

زانبیا و اولیا، از خاص و عام

عهد هر یک شد به عهد خود تمام

نوبت ساقی سرمستان رسید

آنکه بد پا تا به سر مست ، آن رسید

آنکه بد منظور ساقی ، مست شد

وآنکه دل از دست برد ، از دست شد

گرم شد بازار عشق ذوفنون

بوالعجب عشقی جنون اندر جنون

خیره شد تقوی و زیبایی به هم

پنجه زد درد و شکیبایی به هم

سوختن با ساختن آمد قرین

گشت محنت با تحمل ، همنشین

زجر و سازش متحد شد، درد و صبر

نور و ظلمت متفق شد ، ماه و ابر

عیش و غم مدغم شد و تریاق و زهر

مهر و کین توأم شد و اشفاق و قهر

نار معشوق و نیاز عاشقی

جور عذرا و رضای وامقی

عشق، ملک قابلیت دید صاف

نزهت از قافش گرفته تا به قاف

از بساط آن ، فضایش بیشتر

جای دارد هر چه آید پیشتر

گفت اینک آمدم من ای کیا

گفت از جان آرزومندم ، بیا

گفت بنگر ، برزدستم آستین

گفت منهم برزدم دامان ، ببین

لاجرم زد خیمه عشق بی قرین

در فضای ملک آن عشق آفرین

بی قرینی با قرینی شد، همقران

لا مکانی را ، مکان شد لا مکان

کرد بر وی باز ، درهای بلا

تا کشانیدش به دشت کربلا

داد مستان شقاوت را خبر

کاینک آمد آن حریف دربدر

نک نمایید آید آنچ از دستتان

میرود فرصت ، بنازم شستتان

سرکشید از چار جانب فوج فوج

لشکر غم ، همچنان کر بحر ، موج

یافت چون سرخیل مخموران خبر

کز خمار باده آید دردسر

خواند یکسر همرهان خویش را

خواست هم بیگانه و هم خویش را

گفتشان ای مردم دنیا طلب

اهل مصر و کوفه و شام و حلب

مغزتان را شور شهوت غالبست

نفستان ، جاه و ریاست طالبست

ای اسیران قضا در این سفر

غیر تسلیم و رضا این المفر؟

همره ما را هوای خانه نیست

هر که جست از سوختن پروانه نیست

نیست در این راه غیر از تیر و تیغ

گو میا، هر کس ز جان دارد دریغ

جای پا باید به سر بشتافتن

نیست شرط راه ، رو بر تافتن

عمانسامانی


تعداد بازديد : 289
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:19
نویسنده:
نظرات(0)
ورود به کربلا

كاروان غم بدشت نینوا چون در رسید

بانك تكبیر آمد و صبح بلد آن دم رسید

كربلا كرب و بلا دشت و بلا دشت بلا

خوان ذلت گسترد با حزن و حسرت املاء

جامها پر از غم و پر محنت از قالوا بلی

شاه دین را وعده بود و برویش مهمان رسید

از درد شد كربلا از خجلت ین میهمان

زان بدی پر ناله و پر آه شد ین میزبان

شه پذیرائی چنین دیدش بدادش جسم و جان

چرخ از ین خلعت بر آن حرمت بتن جامه درید

زد بكوی خیمه و برداشت از عشرت مهار

لشكر عم بهر زینب شد قطار اندر قطار

كی برادر خرگه بابم علی را بد قرار

در فرازی از چه بر عكس پدر خیمه زدند

خواهرا كز جام غم روز ازل می خورده ام

عكس روی یار را اندر پیاله دیده ام

زان سبب خرگه به عكس باب خود بستوده ام

او بفیروز ی بدی باشم ببید من شهید

زینبا بهر حسین كرب و بلا سد مرغزار

وعد قوم و دود آه و اشك چشم زرین بهار

نوجوانان لاله خون دلها شود بس داغدار

از جفا باد خزان بید برین گلشن وزید

بوده ام مرغ قطا دشت بلا دارم قفس

جان دهم لب تشنه خرگاهم بسوزد از قفس

وین همه صیاد كفر آخر همی دارد هوس

دخترانم چون غزال از خیمه گه بید رمید

كربلا گلزار غم سوته دلان بلبل زوی

تیرها خار ستم نو خط جوانان گل زوی

نغمه ها ز اهل حرم افراشته غلغل زوی

شاه تشنه دمبدم جام بلا بر سر كشید

موج زد نهر فرات و میراز او وحش و طیور

لب بخشكید از حسین سیراب شد قوم شرور

بد محرم شد محرم بر نوجوانان نی ضرور

آب و نان بر روزه دار الله اكبر چون شنید

خونی حق مغفرت را بی سزاوار است جون

توام در طریقت با جنود مشركان

شد دل " صهبائی " اندر انتظارت خون فكار

آرزوی وصل دارد با كمال امتنان

حاج ملا اقا جان زنجانی


تعداد بازديد : 551
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:19
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 1346
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف