حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
چشم های آسمان گریان شده

چشم های آسمان گریان شده
باد هم انگار نوحه خوان شده

باد میخواند فقط این روضه را
دست او از پوست آویزان شده


تعداد بازديد : 15
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:29
نویسنده:
نظرات(0)
خواستم پر بکشم بال و پرم سوخت عمو

خواستم پر بکشم بال و پرم سوخت عمو
از غریبی تو قلب پدرم سوخت عمو

از عطش دم نزدم از غم تو داد کشم
خواستم مثل تو باشم جگرم سوخت عمو

دستی از دست ندادم که به دست آوردم
لیک در دفع بلایت سپرم سوخت عمو

مانده در مشت عدو گیسوی پیشانی من
آنچنان کز غضبش موی سرم سوخت عمو


مادرم فاطمه را چون که صدا می کردی
از رخ نیلی او چشم ترم سوخت عمو

چون که شمشیر وثنان بر تو هجوم آوردند
زیر این بار ز پا تا به سرم سوخت عمو


محمود ژولیده


تعداد بازديد : 29
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:28
نویسنده:
نظرات(0)
تا که در زمره ی عشاق پناهم دادند


تا که در زمره ی عشاق پناهم دادند
ازدم قدسی شان ناله وآهم دادند

قابل این همه الطاف نبودم هرگز
به دعای چه کسی بود پناهم دادند

با همه رو سیهی لغزش و غفلت هایم
باورم نیست که در میکده راهم دادند

گر نشد وصل رخ یار میسر غم نیست
به محبان تو توفیق نگاهم دادند

خوب وبد نزد کریمان همه یکسان باشند
هر چه را بر همه دادند به ما هم دادند

هر چه گویم زکرم خانه ی دلدار کم است
رعیتی بوده ام و منصب شاهم دادند

لحظه ی روضه به هنگام دم نوحه ی عرش
در حسینه ی دل فیض دمادم دادند

از ازل بوده دلم وقف مصیبات شما
از همان روز که احرام سیاهم دادند

هرچه داریم زاحسان حسین ابن علی
روزی سال مرا بین محرم دادند

احسان محسنی فر


تعداد بازديد : 37
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:28
نویسنده:
نظرات(0)
ای عمو تا ناله ی هل من معینت را شنیدم

ای عمو تا ناله ی هل من معینت را شنیدم
از حرم تا قتلگه، با شور جانبازی دویدم

آنچنان دل بُرد از من بانک هل من ناصر تو
کاستینم را ز دست عمه ام زینب کشیدم

فرصتی نیکو ز هل من ناصرت آمد بدستم
تو کرم کردی که من در قلزم خون آرمیدم

جای تکبیر اذان ظهر در آغوش گرمت
بانگ مادر مادر زهرا، در این صحرا شنیدم

گر چه طفلی کوچکم، اما قبولم کن، عمو جان
برسر دست تو، من قربانی شش ماهه دیدم

کس نداند جز خدا کز غصه ی مظلومی تو
با چه حالی از کنار خیمه در مقتل رسیدم؟

دست من افتاد از تن، گو سرم بر پایت اُفتد
سرچه باشد؟ تیر عشقت را بجان خود خریدم

تا برون از خیمه گه رفتی، دل من با تو آمد
تو به رفتن رو نهادی من ز ماندن دل بریدم

جای بابایم امام مجتبی خالی است اینجا
تا ببیند من به قربانگاه تو آخر شهیدم

ناله ای از سوز دل کردم به زیر تیغ قاتل
شعله ها در نظم عالم سوز میثم آفریدم


تعداد بازديد : 21
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:27
نویسنده:
نظرات(0)
در سرش طرح معما می کرد

در سرش طرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد

فکر آن بود که می شد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد

به عمویش که نظر می انداخت
یاد تنهایی بابا می کرد

دم خیمه همه ی واقعه را
داشت از دور تماشا می کرد

چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا می کرد

ناگهان دید عمو تا افتاد
هر کسی نیزه مهیا می کرد


نیزه ها بود که بالا می رفت
سینه ای بود که جا وا می کرد

کاش با نیزه زدن حل می شد
نیزه را در بدنش تا می کرد

لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوی ز تنش وا می کرد

هر که نزدیکترش می آمد
نیزه ای در گلویش جا می کرد

زود می آمد و می زد به حسین
هر کسی هر چه که پیدا می کرد

آن طرف هلهله بود و این سو
ناله ها زینب کبری می کرد

گفت ای کاش نمی دیدم من
زخمهایت همه سر وا می کرد

دست من باد بلا گردانت
ذبح گشتم به روی دامانت


احسان محسنی فر


تعداد بازديد : 13
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:26
نویسنده:
نظرات(0)
روی دشتی پر خون روی تلی از خاک

روی دشتی پر خون
روی تلی از خاک
ایستاده به تماشای عمو
می وزد باد، رخ سوخته اش می سوزد
می وزد باد و ترک های لبش شعله ور است
ولی انگار خبر از عطش و تشنگی اش هیچ نداشت
ولی انگار ز خود یا ز حرم بی خبر است
چه قدر میل پریدن دارد
ولی افسوس که بالش بسته است
دست در دست بزرگ حرم بی علم است
دست زینب ای وای
---
می وزد باد و تب خاطره ها می آید
پرده ها می افتد
باز در خلوت شهر یثرب
باز در تنگ غروب
سمت یک قبه نور
سمت دیوار بقیع
دست در دست برادر می رفت
زائرانی کوچک که بزرگی ز قد و قامتشان می بارید
دو مه بدر تمام
دو پرستوی یتیم
اشکها می ریزند
روی قبر بابا
زیر لب می گویند
جای خالی تو اینجاست
ولی پرپر شده است
چه عمویی داریم
مهربان تر از همه
کاشکی کم نشود سایه اش از سرما
گفت قاسم که بیا برخیزیم
که عمو چشم به راه من و توست
نکند دیر شود ایستاده به در خانه که ما را بیند
جان من عبدالله نرود از یادت
که اگر با تو نبودم روزی نفسی دور نگردی از او
و چنین شد عمری است که دامان عمو بالش اوست
جای خوابش آغوش
بر سرش دست نوازش هر روز
گاه می گفت عمو، گاه پدر
ولی ارباب فقط، جان پدر میگفتش
---
به خودش آمد و دیدهمه رفتند و کسی نیست، کسی غیر از او
قاسم از دستش رفت
اکبرش پرپر شد
یا علمدار که رفت
به حرم پای جسارت وا شد
به خودش آمد و دید
پیش رویش همه ی لشکر دشمن
همه در یک نقطه
دشتی از لشکر و از نیزه و شمشیر
همه در یک گودال
متراکم شده اند
جان به لبهایش بود
نفسش بند آمد
چشم هایش تار است
گرد و خاک سرخی از افق تا به افق می پیچد
مردن آسان اما
ماندن اینجا چقدر دشوار است
---
دست لرزانش را
عمه با دستی که چو دلش می لرزید
می فشرد از سر احساس امانت داری
دید هر قدر که بشتابد زود باز هم دیر شده
کار از کار گذشت
---
تشنه ای می سوزد
خواهری می نالد
طاقت از دستش رفت
گاه بر پنجه پا
قامتش می کشد و می بیند
گاه بر روی زمین
و به دستی که هنوز آزاد است
بر سر و سینه خود می کوبد
---
همه رفتند چرا قسمت من شد که بمانم تنها
و ببینم او را
ناله می زد اما ناله اش گم می شد
بسکه فریاد و صدا می پیچید
هلهله پر می شد

گوئیا ناله او سمت عمو، نه
به زینب نرسید و گم شد
آن طرف زخم زنان
این طرف موی کنان
آن طرف بارش زخم
این طرف ناله و آه
وای عمه به نگاهی دریاب
آخرین جاست که در پیش عمو می ایستم و می مانم
پدرم افتاده
چه قدر سنگین است
غم این لحظه تلخ
جای هر لحظه که بر پیکر او می آمد
زخم سرخی به رخش جا می کرد
---
هر چه جان داشت به دستانش داد
دست خود را طرفی برد و رها شد از بند
آستین پاره ای از او به کف زینب ماند
یادگاری یتیمی تنها
گوئیا عمه سادات صدای حسنش را بشنید
خواهرم ممنونم
بگذار او برود
بگذارش بپرد
که اگر اینجا ندهد جان
دم آتش زدن و سوختن اهل حرم می میرد
لحظه سوختن خیمه گلم می میرد
لحظه ای که تو طفلان همگی شعله ورید
چادر سوخته ای نیست که در سر گیرید
---
خواهرم غیرتش را بنگر
بگذار او برود
می دود ناله کنان
تشنه تر عبدالله
می رود قربانگاه
پیش رویش همه ی لشکر دشمن جمعند
همه در یک نقطه
کوهی از لشکر و از نیزه و تیغ و شمشیر
دشنه و سنگ و عمود و آهن
همه در یک گودال متراکم شده اند
می رود می بیند
آنچه را که نتوانست ببیند، جبریل
مادرش می بیند
--
ذوالجناحی سرخ است
نیزه ها رو به زمین
تیغ ها رو به هوا
باز فواره خون

یک نفر خود ز سر می دزدید
یک نفر می خواهد زره از تن بکشد
ناکسی بر بدنش نیزه را می شکند
یک نفر نیت انگشتریش را دارد

مادرش می بیند

لب او خشک شده
سنگ پیشانی او می شکند
دشنه ای می چرخد
باز فواره خون
زخم ها پی در پی
نیست عباس که یاریش کند
کمرش خم شده و گیسوانش در باد

مادرش می بیند

آمد عبداللهش

من مگر مرده ام اینجا که به او می تازید
به سرش می چرخید
چکمه پوشی آمد
تیغ خود بالا برد
آخرین ضربه خود را آورد
دید چشمان حسین سپری پیشش
دستهای کوچک که به مویی بند است
باز هم مثل قدیم خنده ای زد به رخش
کودک آرام گرفت


تعداد بازديد : 29
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:26
نویسنده:
نظرات(0)
گودال عطر یاس خدا را گرفته بود

گودال عطر یاس خدا را گرفته بود
آری حسین روضه‌ی زهرا گرفته بود

تنها حسین بود و یتیم برادرش
طفلی که راه وصل به بابا گرفته بود

یک موج بحر خون ز ساحل گریخته
کاندم کناره، در دل دریا گرفته بود

لب تشنه کشته طفل یتیم بریده دست
بر سینه‌ی بریده‌سری جا گرفته بود

گرچه یتیم بود و لیکن تمام عمر
بر روی دست‌های عمو پاگرفته بود

دیدند سرنهاده، سر سینه‌ی عمو
به‌به! که کار عشق چه بالا گرفته بود

مصطفی متولّی


تعداد بازديد : 28
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:25
نویسنده:
نظرات(0)
یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
که به این سینه مجروح تو با پا نزنی

ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد
با چنین نیزه سر سخت به لبها نزنی

عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی

نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
می زنی باز دوباره شود آیا نزنی

نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا
ساقه نیزه خونین شده را تا نزنی

من از این وادی خون زنده نباید بروم
شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی

دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن
فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی


علیرضا لک


تعداد بازديد : 13
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:25
نویسنده:
نظرات(0)
عمو دانی چرا سویت دویدم

عمو دانی چرا سویت دویدم
به چشمم صحنه ای در خیمه دیدم

خودم دیدم که عمه با سکینه
برای حفظ گلهای مدینه

ز گوش دختران ماه پاره
برون میکرد عمه گوشواره

زغیرت ای عمو بی تاب گشتم
ز شرم دخترانت آب گشتم

از آن ترسم که من با چشم نیلی
ببینم کودکان خورده سیلی

مرا با خود ببر همره زاینجا
دلم کرده هوای روی بابا


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:24
نویسنده:
نظرات(0)
غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت

غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت
شعله بال و پرش میل سفر داشت

آن که در این یازده سال یتیمی
تا که عمو بود انگار پدر داشت

از چه بماند در این خیمه خالی
آن که ز اوضاع گودال خبر داشت

گفت: به این نیزه خشک و شکسته
تکیه نمی زد عمو یار اگر داشت

رفت مبادا بگویند غریب است
یاکه بگویند عمو کاش پسر داشت

آمد و پیشانی زخمی شه را
از بغل دامن فاطمه برداشت

در وسط بهت دلشوره زینب
شکر خدا دست، یعنی که سپر داشت


علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 11
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:23
نویسنده:
نظرات(0)
امید آخر ثارالهم من

امید آخر ثارالهم من
الا ای کوفیان عبدالهم من

مرا با نیزه ها در بر بگیرید
زجسم کوچک من سر بگیرید

سپر آورده ام بهر عمویم
بود دست بریده آبرویم

توای قاتل سرم از تن جدا کن
ولی موی عمویم را رها کن

عمو دانی چرا سویت دویدم
به چشمم صحنه ای در خیمه دیدم

خودم دیدم که عمه با سکینه
برای حفظ گلهای مدینه

ز گوش دختران ماه پاره
برون میکرد عمه گوشواره

زغیرت ای عمو بی تاب گشتم
ز شرم دخترانت آب گشتم

از آن ترسم که من با چشم نیلی
ببینم کودکان خورده سیلی


مرا با خود ببر همره زاینجا
دلم کرده هوای روی بابا


تعداد بازديد : 87
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:55
نویسنده:
نظرات(0)
شد تُهی دست شَه، چو از کم و بیش

شد تُهی دست شَه، چو از کم و بیش
سر خجلت فکند، خود در پیش

اصغرِ خود به کف گرفت و بگفت
“برگ سبزی ست تحفه ی درویش”

«سالکی واعظ»

برگ سبزی ست تحفه ی درویش
چه کند بی نوا همین دارد

وحشی بافقی


تعداد بازديد : 37
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:50
نویسنده:
نظرات(0)
شد چو خرگاه امامت چون صدف

شد چو خرگاه امامت چون صدف
خالی از درهای دریای شرف‏

شاه دین را گوهری بهر نثار
جز دری غلتان نماند اندر کنار

شیرخواره، شیرغاب پردلی
نعت او عبدالله و نامش علی‏

در طفولیت، مسیح عهد عشق
انی عبدالله گو، در مهد عشق‏

بهر تلقین شهادت، تشنه کام
از دم روح القدس، در بطن مام‏

داده یادش، مام عصمت جای شیر
در ازل خون خوردن از پستان تیر

با زبان حال، آن طفل صغیر
گفت با شه، کای امیر شیرگیر

جمله را دادی شراب از جام عشق
جز مرا کم تر نشد زان کام عشق‏

گرچه وقت جان فشانی دیر شد
«مهلتی بایست تا خون شیر شد»

تشنه ام، آبم ز جوی تیر ده
کم شکیبم، خون به جای شیر ده‏

برد آن مه را به سوی رزمگاه
کرد رو بر شامیان رو سیاه‏

گفت کای کافر دلان بدسگال
که به رویم بسته‏اید آب زلال‏

آب ناپیدا و کودک ناصبور
شیر از پستان مادر گشته دور

در کمان بنهاد تیری حرمله
اوفتاد اندر ملایک غلغله‏

جست چون تیر از کمان شوم او
پر زنان بنشست بر حلقوم او

غنچه‏ی لب بر تکلم باز کرد
در کنار باب، خواب ناز کرد

وه چه گویم من که آن طفل شهید
اندر آن آیینه‏ی روشن چه دید

آن گشودن لب به لبخند از چه بود
وان نثار شکر و قند از چه بود

رمز «کنت کنز» بودن سر به سر
زیر آن لبخند شیرین، مستتر

رمزهای نامه‏ی عهد الست
که شهید عشق با محبوب بست‏

پس ندا آمد بدو کای شهریار
این رضیع خویش را بر ما گذار

تا دهیمش شیر از پستان حور
خوش بخوابانیمش اندر مهد نور

نیر تبریزی‏ (حجه ی الاسلام)


تعداد بازديد : 23
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:49
نویسنده:
نظرات(0)
بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت

بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستاده ای امروز روی پای خودت

نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت

از آسمانیِ گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت

پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربّنای خودت

که شاید آخر سیر تکامل حَلق ات
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت

و بعد، همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن، به انتهای خودت

و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است، ابتدای خودت

سه روزِ بعد، در افلاک دفن خواهی شد
کنار قلب پدر، خاک کربلای خودت

هادی جانفدا


تعداد بازديد : 43
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:48
نویسنده:
نظرات(0)
یک گام رو به پیش و یکی رو به پس رود

یک گام رو به پیش و یکی رو به پس رود
با خود مردّد است به سوی چه کس رود؟

به دست های خونی خود می کند نگاه
جان آمده به لب که به جای نفس رود

پشت سرش نگاه عطش خیز مادری است
خیره... مگر عبا ز روی طفل پس رود
--
قنداق را به سینه ی خود می فشارد... آه
گهواره مانده چشم به راه مسافرش

همراه خواهری که شده گریه اش پناه
مانده کجا رود؟ به سوی خنده های شوم؟
یا سمت گریه های عطش ناک خیمه گاه؟


امیر اکبر زاده


تعداد بازديد : 35
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:48
نویسنده:
نظرات(0)
پسرم از نفس افتاد، به دادم برسید


پسرم از نفس افتاد، به دادم برسید
داد از این همه بی داد به دادم برسید

تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم
باید آخر چه به او داد به دادم برسید

دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر
چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید

بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم
طفلی و این همه جلاد به دادم برسید

آب دامی ست که دلبند مرا صید کند
وای از حیله ی صیاد به دادم برسید

با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان
شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید


بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین
میزند این همه فریاد به دادم برسید

آن کمان دار که تیرش کمی از نیزه نداشت
گشته این قدر چرا شاد به دادم برسید



تعداد بازديد : 55
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:47
نویسنده:
نظرات(0)
تبسم کن جواب خنده ی جان پرورت با من

تبسم کن جواب خنده ی جان پرورت با من
خدا داند چه کردی در نگاه آخرت با من

نه تنها می کنم تشییع جسمت را به تنهایی
که در جمع شهیدان است دفن پیکرت با من

سپر گشتن به استقبال پیکان عدو با تو
برون آوردن تیر ستم از حنجرت با من

تن پاک تو پشت خیمه ها همسایه ی اکبر
چهل منزل به نوک نیزه ی دشمن سرت با من

چو خواهد بر تو گرید اول از من رو بگرداند
ز بس دارد وفا و مهربانی مادرت با من

اگر زخم گلویت را ببیند بر سر دستم
چه خواهد گفت در خیمه سکینه خواهرت با من

تو خاموش از سخن گردیده ای اما سخن گوید
دو چشم بسته و حلق ز گل نازکترت با من

شود آغوش من هم مقتل تو هم مزار تو
بُوَد چون جان من تا حشر جسم اطهرت با من

اگر پایین پایم جسم پاک اکبرم باشد
شکسته سینه ام، قبر علیِّ اصغرم باشد


غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 35
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:46
نویسنده:
نظرات(0)
سرباز آخر من، اصغر من، دلخوشی بابا


سرباز آخر من، اصغر من، دلخوشی بابا
آتش زد بر جگرم، ای پسرم، تلظی لبها

بر سر دستان پدر، می درخشد پیکر تو
خیره چشم حرمله بر، روشنی حنجر تو

چه شد در آن لحظه، دگر نمی دانم
فقط پر از خون شد، میان دستانم

بر روی دست پدر، این همه پرپر مزن
مانده بر گونه تو، خون تو و اشک من

محمد مهدی سیار


تعداد بازديد : 25
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:46
نویسنده:
نظرات(0)
شیری نداره مادر پیش تو آبروم رفت

شیری نداره مادر پیش تو آبروم رفت
گوش بده خواهرت گفت صبر کنید عمو رفت

پهلونه قصه ها رفته که آب بیاره
عمو که سقا بشه کار نشد نداره

عمو میاد به خیمه تا چشم رو هم بذاری
تموم میشه عزیزم قصه و بی قراری

خدای دریا دلا دلو زده به دریا
آب میاره اگه که آب باشه تا ثریا

تا سقا آب میاره رو هم بذار چشاتو
عمو بخواد میاره تا خیمه ها فراتو

نگاه نکن من و تو چه گریه هایی داریم
هنوز عمو تو راهه ما هم خدایی داریم

عمو میاد به خیمه با مشکی که پر آبه
رقیه جون بیدار شو الان چه وقت خوابه

مگه چی شد که عمه اینقده بی قراره
از گوش هرچی بچه ست گوشواره در میاره

لالایی عموش میاد
مشک و علم به دوش میاد


تعداد بازديد : 25
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:45
نویسنده:
نظرات(0)
او که بدین کودکی گناه ندارد

او که بدین کودکی گناه ندارد
یا که سر رزم این سپاه ندارد


بلکه دل افسرده است آه ندارد
جای دهید آن که را پناه ندارد


تعداد بازديد : 85
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:45
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 1346
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف