حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ابر زخمت دوباره بارش کرد

ابر زخمت دوباره بارش کرد
آسمان را دچار لرزش کرد

چشم در خون نشسته ام،قاسم
زخم های تو را شمارش کرد

کاکلت دست یک مغیره صفت
خنده اش با کنایه غرش کرد

ای یتیم حسن،گلوی تو را
سایه ی دشنه ای نوازش کرد

نیزه ای در طواف سینه ی تو
با خدای خودش نیایش کرد

زیر نعل زمخت صدها اسب
درد صبر تو را ستایش کرد

خس خس سینه ی شکسته ی تو
صحنه را موبه مو گزارش کرد


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:04
نویسنده:
نظرات(0)
قاسم به نزد شاه دین با چشم گریان آمده

قاسم به نزد شاه دین با چشم گریان آمده
آمادة یاری شده بر عزم میدان آمده

نوباوة باغ حسن در نزد عم خویشتن
با چهرچون رشگ چمن با قلب سوزان آمده

چون دید عم خویش را بی یاور و بی آشنا
از بهر یاری از وفا افتان و خیزان آمده

گردید از شه ملتمس بگرفت اذن جنگ بس
گردید راکب بر فرس بر جنگ عدوان آمده

چون جاگزین شد روی زین پس گفت بن سعد لعین
با آن سپاه مشرکین یک شیر یزدان آمده

مانند جد خود علی با صوت تکبیر جلی
چون شیر غاب از پردلی باروی رخشان آمده

ار جوزه های جنگ را برخواند آنسان از دغا
کش خصم ملعون دغا بهرش ثنا خوان آمده

عمو بحالت من چشم مرحمت واکن
بیا و قاسم دلخسته را تماشا کن

گرفته تنگ بحالم سپاه سنگین دل
نظر بقاسم و سیر هجوم اعدا کن

بجز تو هیچکس اندر غم یتیمان نیست
بیا دمی بسرم از ره وفا جاکن

رضا مشو که بحسرت روم بحجلة خاک
اساس عشرت داماد خود مهیا کن

عمو بجای پدر کن بحال من پدری
برای من زوفا بزم عیش برپا کن

برو بخیمه عموجان برای خاطر من
عروس بیکس افسرده را تسلی کن

شدست پیکر قاسم هزار پاره ز تیغ
بیا جراحت جسم مرا مداوا کن

زسم اسب نگردیده تا تنم پامال
مرا خلاص زاعدای بی سرو پاکن

چو شد عروسی قاسم دگر عزا صامت
زدست دور فلک مرگ خود تمنا کن

عمو ببین لب خشک و دل پریشان را
بکن بدر من تشنه فکر درمان را

عمو مگر بجهان رسم کوفیان اینست
که تشنه در لب دریا کشند مهمان را

عمو مگر ظلماتست دشت کرب و بلا
که بسته بر رخ ما خصم آبحیوان را

گرفتم آنکه نباشیم ما حریم رسول
نکشته کافری از تشنگی مسلمان را

اگر بقیمت جانست آب در این دشت
بالتماس من تشنه میدهم جان را

عمو بجز تو مددکار نیست، یاب مرا
نموده اند بمن تنگ ملک امکان را

اگرچه اهل حرم جمله کشتة آبند
ولی صبوری طاقت کم است طفلان را

بگیر مشگ و ز راه ثواب آب بیار
که ساخته است عطش کار ما غریبان را

چه گشت گلشن آل عبا خزان
صامت مکن دگر گلشن و گلستان را


صامت بروجردی


تعداد بازديد : 11
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:03
نویسنده:
نظرات(0)
کوری چشم عدو قاسم رعنا دارم

کوری چشم عدو قاسم رعنا دارم
یادگاری زحسن آن در یکتا دارم

او که از کودکی از دامن من دور نشد
من هم او را چو پر دوست، چو بابا دارم

بارها گفته به عمه سخنی با نجوا
که عمو را به خدا دوست چو بابا دارم

بسکه این گل حسنی خوی و مرام است انگار
حسن دیگری از گلشن زهرا دارم

قمر ال بنی هاشم اگر عباس است
ماه نو قاسم و من، دیده به او وا دارم

نمک احمد و زیبایی یوسُف هر دو
در رخ قاسم نوباوه به یک جا دارم

سخنی هست نهان در دل این مدح و ثنا
این که اصرار بر این نکته در این جا دارم

این همه حسن و ملاحت به قد و قامت او
این همه شرط بلاغت که من امضا دارم

ساعتی بعد دگر زیر سم اسبان است
آن زمان است که من ناله و آوا دارم

گرگها هر طرف او را بِکشند و بُکشند
این چنین دسته گلی در کف اعدا دارم

خوف از کشته و پرپر شدن قاسم نیست
شرم از چهره ی باباش، به فردا دارم


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:02
نویسنده:
نظرات(0)
این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است

این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است
این عزیز دل زهرا و حسین و حسن است

اِرباً اربا شده مثل علی اکبر، پسرم
پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهن است


خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز
اشک در دیده و خون جگرش در دهن است

زخم شمشیر کجا، جای سم اسب کجا؟
اسب ها از چه نگفتید که این قلب من است؟


کاش یک بار دگر اسم عمو را می برد
حیف کز خون دو لبش بسته، خموش از سخن است

اشک می ریزم و با دیده ی خود می نگرم
که گلم دستخوش باد خزان در چمن است

سیزده ساله ی من، ماه شب چاردهم
از چه دور بدنت این همه شمشیرزن است

بر تن پاک تو ای حجله نشین یم خون
پیرهن جامه ی خونین شده، خلعت کفن است

بزم دامادی تو دامن صحرای بلاست
خونِ رخساره حنا، شاخه ی گل زخم تن است

میثم آتش به شرار جگرت ریخته اند
آه جانسوز تو سوز دل هر مرد و زن است


غلام رضا سازگار


تعداد بازديد : 17
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:02
نویسنده:
نظرات(0)
چون عزیز مجتبی در خون تپید

چون عزیز مجتبی در خون تپید
جام پر شهد شهادت سر کشید

گرچه از بیداد، جان بودش به لب
نام آن جان جهان بودش به لب

شد روان عشق، سوی او روان
تا دهد جان بر تن آن نیمه جان

لیک هر سو روی کرد اورا ندید
ساحل دریا را در آن دریا ندید

بانگ زد کای سرو دلجوی حسن
ای رخت یاد آور روی حسن

خود برآ، از پشت ابر ای ماه من
رخ نما ای یوسف در چاه من

ای گل پرپر! به دست کیستی
بوی تو آید، ولی خود نیستی

ای میان عاشقان ضرب المثل
مرگ شیرین تر به کامت از عسل

می رسد بانگ تو، اما نارساست
این ندارا، گو منادی در کجاست

باشد از زخم فزون، بانگ تو، کم
یا عسل آورده لب هایت به هم
***
لاجرم، گم کرده ی خود را نیافت
بوی گل بشنید و سوی گل شتافت

دید بر گرد گل خود، خارها
می دهندش خارها، آزارها

دوست افتاده به چنگ دشمنان
گرد خاتم، حلقه اهریمنان

گرچه اورا جان شیرین بر لب است
دور ماهش هاله ای از عقرب است
***
گفت از گِرد گُلم دور، ای خسان
گر ندارد باغبان، من باغبان

با گل صد برگ گشته، کین چرا
گرد یک گل این همه گلچین چرا

اینکه بی حد زخم دارد ای سپه
سیزده ساله است و ماه چهارده

این بدن از برگ گل نازکتر است
همچو اکبر، جان من این پیکر است

گرچه می باشد جگر پاره ی حسن
پاره جان من است این پاره تن

نخل امیدم چرا بر می کَنید
از تن بِسمِل چرا پر می کنید
***
چشم چشم حق به ناگه زان میان
صحنه ای دید و زد ش آتش به جان

دید گلچینی، به بالین گلش
در کفش بگرفته خونین کاکُلش

گشت شیر شیرزه ی حبل المتین
با خبر از قصد آن خصمی دین

گفتی آمد بر دل چاکش، خدنگ
دید اگر لختی کند آنجا درنگ

می کند سر از تن آن مه جدا
می شود از سوره، بسم الله جدا

دست بر شمشیر برد و جنگ کرد
عرصه را چون چشم دشمن تنگ کرد

من نمی گویم دگر در آن نبرد
اسب ها با پیکر قاسم چه کرد

شیر- کرد آن گرگ ها را تار وو مار
زام میان شد یوسف او آشکار

با تکاپو بر سرش مرکب براند
خویش را برگل نسیم آسا رساند
***
خواست بیند خرمش امّا نشد
آن نسیم آمد ولی گل وا نشد


یافت آخر پیکر دردانه اش
شمع آمد بر سر پروانه اش

دید او را خاک و خون بستر شده
نیست پروانه که خاکستر شده

همچو بخت عاشقان رفته به خواب
هرچه می خواند نمی آید جواب

لاله با داغ دل خود خو گرفت
و آن سر شوریده بر زانو گرفت

گفت ای رویت مه و ابرو هلال
وی به دست ظلم،جسمت پایمال

نرگس چشمان خود را باز کن
ای مسیحم- کشتی ام-اعجاز کن

خوش به سر منزل رسیده بار تو
کس ندارد گرمی بازار تو


من کمانی،لیک چون تیر آمدم
عذر من بپذیر اگر دیر آمدم

لعل تو بی آب و خشک اما چه بیم
آب رو داری تو ای درّ یتیم

ای سوار نورس بی توش و تاب
حسرت پای تو در چشم رکاب

من که خود بنشاندمت بر پشت زین
از چه گشتی نقش بر روی زمین

من نگویم گفت و گو کن با عموی
لب گشا یکبار و یک عمّو بگوی

رشته مهر از عمو ببریده ای
یا مه روی عمو را دیده ای؟

علی انسانی


تعداد بازديد : 15
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:01
نویسنده:
نظرات(0)
لاله ی سرخ پرپرم قاسم

لاله ی سرخ پرپرم قاسم
سیزده ساله یاورم قاسم

ماه من بین که چگونه در غم تو
ریزد از دیده اخترم قاسم

تا تن پاره پاره ات دیدم
تازه شد داغ اکبرم قاسم

سخت باشد مرا که همچو تویی
جان دهد در برابرم قاسم

سخت تر این که در وداع حرم
تشنه لب رفتی از برم قاسم

من ترا بوده ام به جای پدر
تو به جای برادرم قاسم

آمدند از برای دیدارت
پدر و جّد و مادرم قاسم

لب تو خشک و چشم من دریاست
این بود داغ دیگرم قاسم

خیز ای تشنه لب بنوش بنوش
آب از دیده ی ترم قاسم

تن پاک تو را تک و تنها
بسوی خیمه می برم قاسم

تن به خاک و سر تو همسفر است
در ره شام با سرم قاسم

سوز میثم شراری از دل ماست
شافعش روز محشرم قاسم


حاج غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 11
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:01
نویسنده:
نظرات(0)
این گل تر ز چه باغی است؟ که لب خشکیده است

این گل تر ز چه باغی است؟ که لب خشکیده است
نو شکفته است و به هر غنچه لبش، خندیده است

روبرو هم چو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاه بیت است و حق از شعر حَسن، بگزیده است

دید چون مشتری اش، ماه شب چاردهم
سیزده بار زمین، دور قدش گردیده است

عازم بزم وصال است، و حَسن نیست دریغ!
تا که در حُسن ببیند، چه بساطی چیده است

سیزده آیه فقط سوره ی عمرش دارد
نام اخلاص براین سوره، وفا بخشیده است

حسرتِ پاش به چشمان رکاب است، هنوز
این نهالی است که بر سرو، قدش بالیده است

سینه شد مِجمر و اِسپند، ز دل، مادر ریخت
تا قیامت قد خود دید، کفن پوشیده است

گفت : شرمنده ی احسان عمویم، همه عمر
او که پیش از پسر خویش، مرا بوسیده است


تن چاکش به حرم بُرد عمو، عمه بِگفت
خشک، آن دست! که این لاله ی تر را چیده است

علی انسانی


تعداد بازديد : 3
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:00
نویسنده:
نظرات(0)
این جوان کیست که گل صورت از او دزدیده است

این جوان کیست که گل صورت از او دزدیده است
‏سیزده بار زمین دور قدش گردیده است

‏رو به سر چشمه زیبایی و دریای وفا
‏ماه از اوست که این گونه به خود بالیده است

‏خاک پرسید که سر چشمه این نور کجاست
‏عشق انگشت نشان داد که او تابیده است

‏پیش او شور شهادت ز عسل شیرین­ تر
‏آسمان میوه ی احساس ز چشمش چیده است

گر چه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار
‏باغ سر سبر تر از او به جهان کی دیده است؟

اسب آرام رها کرد گلی را در خاک
‏کربلا دید که ماهی به زمین غلتیده است

حیدر منصوری


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:59
نویسنده:
نظرات(0)
اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد

اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد
دلت هوای دگر غیر روی باب ندارد

تو آن نه ای که جواب عموی خویش نگویی
لبت ز بی رمقی، نیروی جواب ندارد

نمی رسید اگر بر رکاب، پای تو، جا داشت
که چشم قابل پای تو را رکاب ندارد

دو نرگس تو بخوابند و مادر تو نداند
که بخت او، سر برخواستن ز خواب ندارد

اگر شده تن تو، پایمال اسب چه باکت؟
که غم ز بوته ی آتش، طلای ناب ندارد

ولی بگوی به گلچین، تلاش بیهُده داری
گلی که آب نخورده، دگر گلاب ندارد


ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه ی زمزم
تو پا مَسای، عمو دسترس به آب ندارد

علی انسانی


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:59
نویسنده:
نظرات(0)
قاسم آن نو باوه باغ حسن

قاسم آن نو باوه باغ حسن
گوهر شاداب دریاى محن

شیر مست جام لبریز بلا
تازه داماد شهید کربلا

چارده ساله جوان نونهال
برده ماه چارده شب را بسال

قامتش شمشاد باغستان عشق
روش مرآت نگارستان عشق

در حیا فرزانه فرزند حسن
در شجاعت حیدرلشگر شکن

با زبان لابه نزد شاه شد
خواستارم عزم قربانگاه شد

گفت شه کاى رشک بستان ارم
رو تودر باغ جوانى خوش به چم

همچو سرو ازباغ غم آزاد باش
شاد زى و شاد بال و شاد باش

مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام
این بیابان سر به سر بنداست ودام

الله‏اى آهوى مشگین تتار
تیر بارانست دشت و کوهسار

بوى خون میآید از دامان دشت
نیست کس را زان امیدباز گشت

چون تو را من دور دارم از کنار
اى مرا تو از برادر یادگار

کى روا باشد که این رعنا نهال
گردد از سم ستوران پایمال

کى روا باشد که این روى چو ورد
غلطد اندر خون به میدان نبرد

گفت قاسم کاى خدیو مستطاب
اى تو ملک عشق را مالک رقاب

گرچه خود من کودک نورسته ام
لیک دست ازکامرانى شسته ام

من به مهد عاشقى پرورده ‏ام
خون به جاى شیر مادر خورده‏ ام

کرده در روز ولادت کام من
باز، با شهد شهادت مام من

گرچه در دور جوانى کام‏ها است
کام من رفتن بکام اژدها است

کام عاشق غرقه در خون گشتن است
سر به خاک کوى جانان هشتن است

ننک باشد در طریق بندگى
بر غلامان بى شهنشه زندگى

زندگى را بى تو بر سرخاک باد
کامرانى را جگر صد چاک باد

لابه‏هاى آن قتیل تیر عشق
مینشد پذرفته نزد پیر عشق

بازگشت آن نو گل باغ رسول
ازحضور شاه نومید و ملول

شد به سوى خیمه آن گلگون عذار
از دونرگس بر شقایق ژاله بار

چون نگردد گفت سیر از زندگى
آن که نپسندد شهش بر بندگى


نیر تبریزی


تعداد بازديد : 11
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:58
نویسنده:
نظرات(0)
به زلفای سیاهت، ازخون حنا کشیدی

به زلفای سیاهت، ازخون حنا کشیدی
‏از بس که روی خاکا، تو دست و پا کشیدی

قد و بالات مثل بابات، عزیز من رشیده
‏اما ببین قامت من، از غم تو خمیده

تیر غم تو قاسم، تو دل من نشسته
‏به زیر نعل مرکب، سینه تو شکسته


کشته منو ماتم تو، مصیبتت عظیمه
‏دیدم به زیردست و پا، خیلی حالت وخیمه


تعداد بازديد : 15
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:58
نویسنده:
نظرات(0)
آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو

آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو
تا کنم رفع عطش از دم جان پرور تو

مادرم کرده کفن پوش مرا جان عمو
خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو

پدرم نامه نوشته است که در کرببلا
جای او شهد شهادت خورم از ساغر تو

اذن جنگم بده ای یوسف زهرا که سرم
به سر نیزه شودچون سر سوداگر تو

اکبرت رفت از او فاطمه خواهد پرسید
که چه شد پور حسن همدم و همسنگر تو

شرح آن کوچه شنیدم که به زهرا چه گذشت
ای فدای رخ نیلی شده مادر تو

پدرم چشم براه است که بیند تن من
پاره پاره چو تن و فرق علی اکبر تو


تعداد بازديد : 43
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:57
نویسنده:
نظرات(0)
آمد از خیمه همچو قرص قمر

آمد از خیمه همچو قرص قمر
آنکه آماده بهر پرواز است

اشتیاق است و ترس جاماندن
بند نعلین او را اگر باز است
---
کربلا با نسیم گلبرگش
رنگ و بوی گلاب می گیرد

حسنی زاده است٬ حق دارد
چهره اش را نقاب می گیرد
---
آخر او ماهپاره می باشد
مثل خورشید عرشه ی زین است

آن گلی که به چشم می آید
زودتر در نگاه گلچین است
---
قامت سبز و قد کوتاهش
بوی کامل ترین غزل دارد

اینکه شوق زبان زد عشق است
سیزده شیشه ی عسل دارد
---
جشن دامادی و بلوغش بود
که به تکلیف خود عمل می کرد

مثل یک غنچه زیر مرکبها
داشت خود را کمی بغل می کرد
---
سینه گاهش کمی تحمل داشت
آن هم از دست نعلها وا شد

معجزه پشت معجزه آمد
نونهالی شبیه طوبی شد

---
گر عمو را شکسته می خواند
گر کلامی به لب نمی آرد

در مسیر صدای بی حالش
استخوان مزاحمی دارد
---
قامت او کمی بزرگ شده است
یا عمو قامت خمی دارد؟!

رد پای کشیده ی او تا
وسط خیمه لاله می کارد

---
بر سر گیسوی پریشانش
رنگ خونابه نیست٬ رنگ حناست

آخر این نوجوان بی حجله
تازه داماد سیدالشهدا ست


علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 19
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:57
نویسنده:
نظرات(0)
حسین ای همه عالم فدای قاسم تو

حسین ای همه عالم فدای قاسم تو
دوباره کرده دل من هوای قاسم تو

دل شکسته و چشم پر آب و قلب کباب
شده است قسمت من در عزای قاسم تو

به کربلای تو زد آتش جگر سوزی
حدیث درد و غم کربلای قاسم تو

قسم به آن تن خونین هنوز می آید
ز نینوای دل ما نوای قاسم تو

چو یادگار حسن کرد عزم قربانگاه
شکوه داد به مقتل صفای قاسم تو

کمر ببست به مردن نبسته نعلینش
به حیرت است ملک از وفای قاسم تو

ز پا نشستی و افتاد شعله بر جگرت
چو شد بلند ز میدان صدای قاسم تو

ز داغ اکبر اگر سوخت هستی ات اما
سپید موی سرت شد به پای قاسم تو

نبود وقت عروسی که دشمن از نی و تیر
ببست حجله خونین برای قاسم تو

شمیم عطر حسن بر مشام می آمد
ز عطر پیکر در خون شنای قاسم تو

چو پایمال شد آن جسم پاره پاره ز تیغ
گرفت رونق دیگر منای قاسم تو

برای سرمه چشم ملک مگر می خواست
خدا که خاک شود عضوهای قاسم تو

"مؤید"م ز تو امید کربلا دارم
ز چامه ای که سرودم برای قاسم تو


تعداد بازديد : 4
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:57
نویسنده:
نظرات(0)
آمد از خیمه برون٬ ۱۳ ساله یلی

آمد از خیمه برون٬ ۱۳ ساله یلی٬ روی دوشش سپری٬ تیغ آویخته بر، کمری بسته به جنگ٬ با همه سادگی ٬ سر که آورد فرود٬ پیش پای قدم لطف عمو٬ به چه افتادگی٬ به زمین لرزه فتاده است از این هیبت و استادگی٬ دست بر قبضه تیغ ٬دست دیگر ز ادب به روی سینه گذاشت٬ نامه ای داد به دستان عمو٬ که ببین جان عمو، اذن میدان داده ٬به تو فرمان داده٬ دست خط پدرم ٬اشک از دیده خورشید سرازیر شده ٬که عمویت به همین نامه زمین گیر شده ٬من اگر می گویم تو به میدان نروی٬ آخر ای ماه جبین٬ تو امانت هستی٬ نامه ای آوردی٬ باز دستم بستی

گفت با خواهر خود٬ که بپوشان رخ ماه٬ که عزیز حسنم ٬نخورد چشم از این خیل سپاه٬ ماه منشق شده ای ٬ آمد از خیل سپاه کم ارباب برون ٬شورشی افتاده به سپاه کافر٬ از چه پوشیده شده صورت قرص قمر ٬کیست این ماه پسر٬ کیست این شیرجگر ٬نعره ای زد که منم برق شمشیر خدا ٬پسر شیر خدا ٬پسر قبله ی نور ٬پسر کعبه ی طور ٬و مبارز طلبید٬ و چنان تیغ کشید٬ و به دور سر خود چرخانید٬ که از آن سرعت دست ٬هیچکس تیغ ندید٬ لحظاتی نگذشت ٬که به تیغ علوی ٬پسر پور علی ٬که یلان روی زمین افتادند٬ دست پرورده ی عباس علی ٬ زد به قلب لشگر٬ و صدا زد به تمام نفسش یا حیدر ...

لرزه در خیل سپاه٬ آذرخشی زده در اهل گناه٬ بست بر دشمن راه ٬پشت سر آل الله ٬نفس ثارالله ٬دم لا حول و لا قوة الا بالله٬ دید دشمن که حریف پسر فاطمه نیست ٬به جز از نامردی، جنگ را خاتمه نیست ٬ دور او حلقه زدند٬ همگی دست به سنگ٬ آسمان ابر پر از سنگ شده ٬سیل خون جاری شد ز رخ ماه جبین ٬ تیغ افتاد ز دست٬ ماه افتاد زمین٬ تیرها از یک سو ٬نیزه ها از سویی٬ سنگها از یک سو ٬ تیغ ها از سویی ٬ هر که از راه رسید پنجه بر ماه کشید ٬ ناکسی گفت : دگر، از نفس افتاد ٬ نعل ها سرخ شدند ... عمو از راه رسید ...


تعداد بازديد : 5
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:55
نویسنده:
نظرات(0)
چون گلِ باغ حسن از خیمه گاه آمد برون

چون گلِ باغ حسن از خیمه گاه آمد برون
از میان ابر گفتی، قرص ماه آمد برون

آسمان پنداشت، ماهش را دگر مانند نیست
چهرة قاسم چو دید، از اشتباه آمد برون

سیزده ساله جوانی همچو ماه چارده
از حرم با صد جلال و عز و جاه آمد برون

تا ببیند وقت رفتن، روی ماهش را تمام
همچو خورشید از درون خیمه، شاه آمد برون

زینب افسرده، بهر دیدن خورشید و ماه
از حرم با ناله و فریاد و آه آمد برون

سوی میدان تاخت قاسم، چون صدای العطش
از خیام کودکان بی پناه آمد برون

از پی نوشیدن جام شهادت، آن یتیم
چون در خونین ز دریای سیاه آمد برون

هر که بوسید از ارادت، آستانش را رسا
رفت آنجا با گناه و بی گناه آمد برون


قاسم رسا


تعداد بازديد : 3
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:55
نویسنده:
نظرات(0)
بس که میدان رفتن تو، بر عمویت مشکل است

بس که میدان رفتن تو، بر عمویت مشکل است
دست یابیّ تو، بر این آرزویت مشکل است

دیگر از هجران مگو، ای یادگار مجتبی
بر مشام جان، فراق عطر و بویت مشکل است

بر دلم آتش مزن، ای میوه قلب حسن
چون مرا بشنیدن این گفتگویت مشکل است

سن تو جانا مناسب با چنین پیکار نیست
جنگ تو، با لشکری، در روبرویت مشکل است

سخت باشد، ناسزا بشنیدن از هر ناکسی
گفتگو با دشمن بی آبرویت مشکل است

بهر میدان رفتن خود، اشک بر دامن مریز
نور چشمم، جنگ کردن، با عدویت مشکل است

ای که از داغ حسن، گرد یتیمی بر سرت
دیدن اندر خاک و خون، رخسار و مویت مشکل است

چون به جان مجتبی، دادی قسم، اینک برو
گرچه دل برکندن از روی نکویت مشکل است

می‌روی و می‌کنم سوی تو با حسرت نگاه
گر چه در هجران، نظر کردن به سویت مشکل است

بس که صحرا، پر خروش از لشگر باطل بوَد
حق شنیدن از لب تکبیر گویت مشکل است

تا سلامت بینمت، کردم شتاب از خمیه گاه
لیک، با انبوه دشمن، جستجویت مشکل است

بس که ابر خاک و خون، بگرفته روی ماه تو
از پس این پرده ها، دیدار رویت مشکل است

در دم جان دادنت، گفتی : عمو جانم بیا
غرفه در خون، دیدن تو، بر عمویت مشکل است

گر نباشد چشمه ی چشمان گریانت «حسان»
زین همه آلودگی ها، شست و شویت مشکل است

حبیب چایچیان (حسان)


تعداد بازديد : 3
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:54
نویسنده:
نظرات(0)
ای مرگ احلی من عسل در باور تو

ای مرگ احلی من عسل در باور تو
بنگر عمو گریان نشسته در بر تو

ای بسمل عطشان در خون آرمیده
با من بگو اخر چه شد بال و پر تو

تو چشم تیز نیزه ها را خیره کردی
جانم فدای پهلوی افسونگر تو

دیدم عدو مویت میان پنجه دارد
با خنجر افتاده به جان حنجر تو

غارتگرانه چشم بر جسم تو دارند
همچون غنیمت گشته گنج پیکر تو

گفتم نقابت را مزن بالا که این قوم
دزدند و می دزدند رخشان گوهر تو

گویا ز جنگ سنگ بر گشتی عمو جان
این جای سنگ کیست مانده بر سر تو


این گرگهای تشنه خون یتیمان
جمعند از چه جملگی دور و بر تو

ای کاش نجمه در حرم نشنیده باشد
آوای مردم یا عموی آخر تو


مصطفی متولی


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:54
نویسنده:
نظرات(0)
این پسر کیست؟ که گل صورت او دزدیده است

این پسر کیست؟ که گل صورت او دزدیده است
سیزده بار زمین، دور قدش گردیده است

وقت میدان شدنش،کاش حسن آنجا بود
تا ببیند چه گلی، در چمنش، روییده است

دست افکنده در آغوش عمو، می گرید
چشمشان تر شده اما لبشان خشکیده است

با زبان دل خود گفت به قاسم : تو مرو
که عمو، تازه غم داغ علی را دیده است

باغبان تشنه و گل تشنه و گلچین بی رحم
داستان گل و گلچین، که چنین بشنیده است؟

آن زمانی غم قاسم دل او را پُر کرد
که تنش دید، سم اسب به هم کوبیده است



سید رضا هاشمی گلپایگانی


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:50
نویسنده:
نظرات(0)
لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟

لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟
فاطمه گشته خون جگر،چند نفر به یک نفر؟

خواهر دل شکسته اش،همره دختران او
زند به سینه و به سر،چند نفر به یک نفر؟

بین زمین وآسمان،جنت و عرش وکهکشان
پر شده است این خبر:چند نفر به یک نفر؟

حور و ملک به زمزمه-وای غریب فاطمه-
حضرت خضر نوحه گر،چند نفر به یک نفر؟

آه و فغان مادرش،به قلب سنگی شما
مگر نمی کند اثر؟چند نفر به یک نفر؟

عمو رمق نداردو، همه هجوم می برید!
مرد نبردید اگر؟چند نفر به یک نفر؟

یاد مدینه زنده شد،روضه ی رنج فاطمه
که ناله زد به پشت در،چند نفر به یک نفر؟


وحید قاسمی


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:49
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 1346
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف