|
مناجات با خدا-از زبان خدا
اگر به بندگی ارشاد میکنیم تو را
اشارهای است که آزاد میکنیم تو را
تو با شکستگی پا قدم به راه گذار
که ما به جاذبه امداد میکنیم تو را
درین محیط، چو قصر حباب اگر صد بار
خراب میشوی، آباد میکنیم تو را
ز مرگ تلخ به ما بدگمان مشو زنهار
که از طلسم غم آزاد میکنیم تو را
فرامشی ز فراموشی تو میخیزد
اگر تو یاد کنی، یاد میکنیم تو را
اگر تو برگ علایق ز خود بیفشانی
بهار عالم ایجاد میکنیم تو را
مساز رو ترش از گوشمال ما صائب
که ما به تربیت استاد میکنیم تو را
تعداد بازديد : 301
یکشنبه 22 مرداد 1391 ساعت: 13:59
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
خـــواهـم اگـر بـبخشم، از بــنده ای گـناهی
اول وِ را نـــــوازم، بـا سـوز و اشـک و آهـــی
اوراق جُـــــرم ســوزد، بــا آه دردمــــندی
دریـــــای عــفو جــوشد، بـا اشـک رو ســیاهی
امــشب گـناه بـخشم، کــوهی بـه کاه بخشم
بـیچاره مـن کـه بـا خـود، نـــاورده پــــرِ کــاهی
مــن در سَـــقَر روانــه، او در پــی بهانه
شـــاید کــه بــاز گــردم، بــازم دهــد پــــناهـــی
یا رب تو چون پسندی، در بر رویم ببندی
تـو مــعذرت پـــــذیر و مــن عـــبد رو ســـیاهی
تعداد بازديد : 357
پنجشنبه 25 اسفند 1390 ساعت: 11:23
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مناجات با خدا
امسال هم چیدی بساط میهمانی
بال و پرم دادی که گردم آسمانی
منت نهادی در به رویم باز کردی
آغوش بگشودی برای هم زبانی
در هر ضیافت خانه ای که پا نهادم
مانند تو پیدا نکردم میزبانی
از من چه دیدی دعوتم کردی دوباره
باور نمی کردم مرا قابل بدانی
هرگز به روی من نیاوردی که بودم
گفتی همین که آمدی از دوستانی
با یک نگاه کبریایی می توانی
از چهره ام عرض ندامت را بخوانی
نادانی ام شد عذر بدتر از گناهم
آگاه بودم خرج عصیان شد جوانی
تو خواستی تا من نمک گیرت بمانم
تو عهد کردی که برای من بمانی
باعفو خود باید مرا در بر بگیری
آخر کریمی تو،خدایی،مهربانی
من در جوار رحمتت یعنی حسینم
مانند تو باشد حسینت جاودانی
با بردن نام قشنگ حضرت عشق
روزی افطارم بود صاحب زمانی
تا مظهر فیاض "یا رازق" سه ساله است
دیگر چرا غصه برای لقمه نانی
یارب به موی خاک آلود رقیه
حاشا اگر از درگهت ما را برانی
تعداد بازديد : 263
یکشنبه 07 اسفند 1390 ساعت: 18:01
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مناجات با خدا
راه، دور و بار، سنگین و گناهم بیشمار
من که میدانم بدم دیگر تو بر رویم نیار
تا نیفتم تا نسوزم در شرار خشم تو
ابر رحمت بر سر این بندۀ عاصی ببار
باورم هرگز نمیآید به ذات اقدست
مهربانی چون تو عبدش را بسوزاند به نار
کی به رویش در ببندی کی رهایش میکنی
بندهای را که ندارد جز درت راه فرار؟
هم ز لطفت هم ز عفوت هم ز جرمم هم ز خویش
شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار
باورم هرگز نمیآید که مأیوسش کنی
بندهای را که بود بر رحمتت امیدوار
از تو در عمرم نکردم لحظهای قطع امید
گر چه دارم جرم در پروندۀ خود بیشمار
گرچه میدانم مرا میبخشی از لطف و کرم
میسزد تا باز، گریم از خجالت زار زار
پرده پوشی کردی از جرمم به دست رحمتت
گر چه میکردم گناه خویشتن را آشکار
چشم «میثم» همچنان باشد به عفو رحمتت
گر بری سوی بهشتش یا بسوزانی به نار
تعداد بازديد : 361
جمعه 05 اسفند 1390 ساعت: 10:42
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)