حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - مطالب ارسال شده توسط harame-shah
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت علی اکبر ع

اشعار شب هشتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اکبر(ع) – محسن کاویانی

کوفیان منتظر و در صدد آزارند

نکند داغ تورا روی دلم بگذارند

پسرم خیمه همینجاست مرا گم نکنی

پسرم دور نشو سنگ دلان بسیارند

پسرم دست خودت نیست اگر تنهایی

این جماعت همه از اسم علی بیزارند!

این جماعت همه امروز فقط آمده اند

داغ هفتاد و دوتا گل به دلم بگذارند

سنگ ها...هلهله ها...پیکر تو...یک لشگر...

وای این قوم چرا اینهمه خنجر دارند؟

آه ، پرپر مزن آنقدر دلم میگیرد

عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند

عصر امروز جوانان حرم جسمت را...

باید از هر طرف دشت بلا بر دارند

دیدی آخر تو به معراج رسیدی پسرم

باید اینبار تو را پیش خودم بسپارند...

محسن کاویانی


تعداد بازديد : 225
جمعه 11 آذر 1390 ساعت: 19:08
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت علی اکبر ع

حسن لطفی

علی اکبر(ع)-شهادت

خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود

جایی برای بوسه که پیدا نمی شود

لب را به هم بزن و نفس زن که هیچ چیز

شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود

این پیرمرد بی تو زمین گیر می شود

بی شانه ی تو مانده اگر پا نمی شود

هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است

جز چشم تو که بر رخ من وا نمی شود

خشکم زده کنار تو و خنده هایشان

خواهم بلند گردم از این جا نمی شود

ای پاره پاره تن ز دل پاره پاره ام

گفتم بغل کنم بدنت را نمی شود

باید کفن به وسعت یک دشت آورم

در یک کفن که پیکر تو جا نمی شود

حجله گرفته پای تنت مادرم ببین

اشکم حریف گریه ی زهرا نمی شود


تعداد بازديد : 229
جمعه 11 آذر 1390 ساعت: 18:38
نویسنده:
نظرات(0)
امام حسین ع

امام حسین-مناجاتی


با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن

من را برای نوکری ات انتخاب کن

هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم

اما مرا ز گریه کنانت حساب کن

من را به حق مادرت ارباب رد مکن

امشب بیا به خاطر زهرا ثواب کن

اول به دست خالی من یک نگاه ... آه

درمانده را اگر دلت آمد جواب کن

در فتنه خیز غفلت و آفات و ابتلاء

قلبم ز دست می رود آخر، شتاب کن

یک گوشه از تجلی خود را نشان بده

یک شب برای عاشق خود فتح باب کن

در آتش فراق حریم الهی ات

این قلب بی‌کشیب مرا کم عذاب کن

من را ببر به جنت الاحرار کربلا

با مسلم و حبیب و وهب، هم رکاب کن

ما تشنه‌ی بصیرت عباس گونه ایم

در قلب های سینه زنان انقلاب کن

شیب الخضیب فاطمه! من کشته‌ی توام

این چهره را ز خون گلویم خضاب کن


تعداد بازديد : 237
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 20:21
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم ع

حضرت قاسم(ع)


بر آخرین امید عمو پشت پا مزن

پا بر زمین مکش و چنینم صدا مزن

با العطش شرر به دل ما سوی مزن

داماد شرحه شرحه چه خوش قد کشیده ای

بر حجله ات بیا و تو رنگ عزا مزن

جانم بخواه لیک تو هم مثل اکبرم

حرفی ز آب با من بی هم نوا مزن

از غربتت هر آن چه که خواهی بگو ولی

حرفی ز درد سینه تو با مجتبی مزن

ای کاش که عموی تو می مرد قاسمم

در پیش چشم خون شده ام دست و پا مزن

پلکی بهم بزن اگرت نای حرف نیست

بر آخرین امید عمو پشت پا مزن

از بس که پیکرت ز سنان بهره مند شد

کوتاه بود قد تو اما بلند شد


تعداد بازديد : 197
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 17:26
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم ع

حسن واشقانی فراهانی

قاسم بن الحسن (ع)


آن که این گونه به خون قامت او غلتیده است

«سیزده بار زمین دور قدش گردیده است»

این گل تر که چنین خفته به خون پیکر او

صورتش را لب شیرین حسن بوسیده است

به رکاب حسرت بوسیدن پایش باقیست

این نهالی است که بر سرو، قدش بالیده است

دشمن و دوست همه محو تماشای وی‌اند

لشگر حُسن ببین تا چه بساطی چیده است!

این قیامت قد از آن خیمه کمی دور کنید

مادرش تا که نبیند که کفن پوشیده است

این تن زیر سم اسب عدو رفته ز کیست؟

که لبش بر رخ زیبای عمو خندیده است

آن قدر خوب و عزیز است گل باغ حسن

که شه از اکبر خود بیشتر‌ش بوسیده است

رفت تا این تن گلگون به حرم، زینب گفت:

بشکند دست پلیدی که گلم را چیده است

«سائلا» بر در کاشانه او گر نگری

بینی آن جا که چه‌ها کرده، چه‌ها بخشیده است


تعداد بازديد : 201
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 17:26
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم ع

بشری موحد

حضرت قاسم(ع)-شهادت

این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود

سهم حسن از کربلا، غوغای قاسم بود

عطر مدینه لا به لای گیسوانش داشت

از بچه های کوچه های آل هاشم بود

از روز تشییع پدر تا کربلا بارید

باران تیر عشق یک ریز و مداوم بود

پیراهن اش غارت شد اما این که چیزی نیست

وقتی که انگشت عمو هم از غنائم بود

سر را جدا کردند اما عمه می پرسید

آیا برای بردن سر، نیزه لازم بود؟


تعداد بازديد : 219
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 17:25
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم ع

قاسم بن الحسن(ع)

از شوری چشم حسودان ترس دارم

بی نظم می بندم سرت عمامه ات را

آه! ای کبوتر بچه ی مشتاقِ پرواز

محکم گرفتی توی دستت نامه ات را

می خواستم نفرستمت اما عزیزم

حکمِ جهادت را تو از بابا گرفتی

سخت است از تو دل بریدن چاره ای نیست

از عمه شمشیر پدر، آیا گرفتی؟

با جنگ جویان فرق داری مردِ کوچک

گشتم زره اندازه ات پیدا نکردم

شهدِ شهادت از لبانت بود جاری

می خواستم بوسم لبت اما... نکردم

مانند زهرا راه رفتن شیوه ی توست

تیغ حسن در دست و با لبخند رفتی

پشت سرت لرزید قلبِ خیمه وقتی

خون خواهی آن اکبرِ دلبند رفتی

"هل من مبارز؟ " می زنی فریاد در دشت

مثل عمو پیچیده می جنگی دلاور

ارزق چشیده ضربه های کاری اش را

ای قوم بی دین هر که می خواهی بیاور ...

ممکن نشد تا با تو رو در رو بجنگند

نامردمان انگار فکری تازه دارند

ای تازه دامادم به جای نقل این ها

در دامن خود سنگ بی اندازه دارند

یک نیزه ای انداخت از مرکب زمینت

یک لشکر از کفتارها دور و بر توست

بر صورتت یک ردِ سم اسب مانده

در یاد من طرح نگاه آخر توست

از بس که پاشیده تنت امکان ندارد

اهل حرم یک جسم کامل را ببینند

آه ای گلِ پرپر گلابت را گرفتند

ای غنچه دورت داس های لاله چینند

ای غنچه ی بشکفته ی زیر سم اسب

قدری خودت را زیر مرکب ها بغل کن

بیچاره ام کرده صدایِ ضجه هایت ...

این مرگِ سختت را خودت "احلی عسل" کن

این اسب ها با سینه ات آخر چه کردند؟

پیچیده در کرب و بلا بویِ مدینه

این قدر پایت را مکش جانسوز بر خاک

از دردهای استخوانِ توی سینه

پنهان مکن از من تو با لبخند دردت

لبخندهایت می زند آتش عمو را

وقتی که می خندی به من ای ماه پاره

می بینم آن سر نیزه ی توی گلو را

می آیم از خیمه کنار پیکری که ..

در زیر دست و پای اسبان قد کشیده

بهتر که زینب در میان خیمه ها ماند

بهتر شده جان کندنت را او ندیده

باید در آغوشت بگیرم نرم و آرام

خیلی مواظب باشم از دستم نریزی

با اشک جسمت را به سمتِ خیمه بردم

مثل علی اکبر برای من عزیزی


تعداد بازديد : 191
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 17:24
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت علی اکبر ع

اشعار شب هشتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اکبر(ع)

بیا که شبه رسولت شبیه زهرا شد

علی به کوفه دوباره غریب و تنها شد

میان تنگه فوج سپاه این صحرا

دوباره کــوچه سیلی زدن مهـــیا شد

هزار قنفذ و صدها مغیره بود اینجا

که جسم اکبرت این گونه ارباً اربا شد

فقط لبی که به لبهای تو زدم باقی است

وگرنه تیر جفا بر همه تنم جا شد

دلم زجــور زمــانه گرفتـــه بود اما

نشست نیزه به پهلویم و دلم وا شد

مهدي ماهوش


تعداد بازديد : 241
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 1:28
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

عبدالله بن الحسن(ع)

می رسد از گوشهٔ مقتل صدای مادرش

ای زنا زاده بیا و دست بردار از سرش

گیسوان مادر ما را پریشان می کنی

بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش

تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او

پای خود بردار از روی لبان اطهرش

دل مسوزان بی حیا عمه تماشا می کند

با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش

دست من از پوست آویزان به زیر تیغ تو

تا سپر باشد برای ناله های آخرش

نیزه بازی با تن بی سر ز من آغاز کن

طعمه نیزه مگردانید جسم اصغرش

از ضریح سینه اش برخیز ای چکمه به پا

پای خود مگذار روی بوسه پیغمبرش

دیر اگر برخیزی از جای خودت یابن الدعی

عمه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش




تعداد بازديد : 343
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 1:25
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

عبدالله بن الحسن(ع)

گر چه قدم کوچک است و بار ندارد

بیشتر از یازده بهار ندارد

عشق تو با سن و سال کار ندارد

سر کشی عشق من مهار ندارد

هر که شد از عشق مست عبد حسین است

هر کسی عبدلله است عبد حسین است

من که پسر خوانده ی سرای عمویم

ما حصل زحمت دعای عمویم

دست چه باشد کنم فدای عمویم

دار و ندارم همه برای عموم

در سر ما فرق، بین دست و جگر نیست

مرد خدا نیست آن که مرد خطر نیست

حضرت عزّ و جل که ترس ندارد

کوه وقار از کتل که ترس ندارد

طفل حسن از جدل که ترس ندارد

بچه ی شیر جمل که ترس ندارد

وای اگر نیزه ای به دست بگیرم

زیر و زبر می کنم به عشقِ امیرم

از سر شوق است اگر که بی کفنم من

مرد بی دفاع عمو حسین منم من

طفل حسن زاده نه، خودم حسنم من

عمه مهیای جنگ تن به تنم من

یک تنه پس می زنم به لشکر کوفه

عمه سپاهت منم برابر کوفه

حال که در خیمه های او پسری نیست

از علی اکبرش دگر خبری نیست

ماندن من در حرم چنان هنری نیست

دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست

دست من از جنس دست مادر آقاست

ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست

جان که نباشد حرم چه فایده دارد؟

بعد عمو پیکرم چه فایده دارد؟

از همه کوچک ترم چه فایده دارد؟

حبس شدن در حرم چه فایده دارد؟

عمه یسار و یمین چه قدر شلوغ است

دور عمو را ببین چه قدر شلوغ است

زانوی من خم شد آن سوار که افتاد

از روی مرکب بی اختیار که افتاد

با طرف راست یک کنار که افتاد

بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد

عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند

موی عموی مرا ز پشت گرفتند

عمه بس است این همه تپیده شدن ها

ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها

زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها

این طرف و آن طرف کشیده شدن ها

دیر شد عمه - مرا به خویش رها کن

زود برو در میان خیمه دعا کن

آمد و آن تیر های جا شده را دید

روی تنش زخم های وا شده را دید

در بدنش نیزه های تا شده را دید

دور سرش چند مرد پا شده را دید

یابن خبیثه! چرا به سینه نشستی

روی حسینیّه ی مدینه نشستی


تعداد بازديد : 425
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 1:24
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

امام حسین(ع)-عبدالله ابن حسن(ع)

لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟

فاطمه گشته خون جگر، چند نفر به یک نفر؟

خواهر دل شکسته اش، همره دختران او

زند به سینه و به سر، چند نفر به یک نفر؟

بین زمین و آسمان، جنت و عرش و کهکشان

پر شده است این خبر: چند نفر به یک نفر؟

حور و ملک به زمزمه -وای غریب فاطمه-

حضرت خضر نوحه گر، چند نفر به یک نفر؟

آه و فغان مادرش، به قلب سنگی شما

مگر نمی کند اثر؟ چند نفر به یک نفر؟

عمو رمق ندارد و همه هجوم می برید!

مرد نبردید اگر؟ چند نفر به یک نفر؟

یاد مدینه زنده شد، روضه ی رنج فاطمه

که ناله زد به پشت در، چند نفر به یک نفر؟


تعداد بازديد : 289
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 1:24
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

عبدالله بن الحسن(ع)

جــلـوه ی ذات کــبــریــا شــده ای

کعبه ی تیـغ و نیـزه هـا شـــده ای

زیـر ایـن چکمه های زبر و خشن

مثـل قـالـی نــخ نــما شـده ای

چقدر نیزه خورده ای! چه شده؟

دم عـصــری پر اشتها شده ای

نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت

مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای!

همـه ی مـوی عمه گشـته سپید

خـوب شد خمره حنا شده ای

کــاوش تیــغ هـا برای زر است

تــو مــگر معــدن طلا شده ای؟

نـقـشه ی ری خطـوط زخـم تنـت

پس برای همین تو تا شده ای؟!

بـا تقــلا و دسـت و پــا زدنــت

بــاعــث گـریــه ی خــدا شـده ای


تعداد بازديد : 227
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 1:22
نویسنده:
نظرات(0)
امام حسین ع

امام حسین-مناجاتی


با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن

من را برای نوکری ات انتخاب کن

هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم

اما مرا ز گریه کنانت حساب کن

من را به حق مادرت ارباب رد مکن

امشب بیا به خاطر زهرا ثواب کن

اول به دست خالی من یک نگاه ... آه

درمانده را اگر دلت آمد جواب کن

در فتنه خیز غفلت و آفات و ابتلاء

قلبم ز دست می رود آخر، شتاب کن

یک گوشه از تجلی خود را نشان بده

یک شب برای عاشق خود فتح باب کن

در آتش فراق حریم الهی ات

این قلب بی‌کشیب مرا کم عذاب کن

من را ببر به جنت الاحرار کربلا

با مسلم و حبیب و وهب، هم رکاب کن

ما تشنه‌ی بصیرت عباس گونه ایم

در قلب های سینه زنان انقلاب کن

شیب الخضیب فاطمه! من کشته‌ی توام

این چهره را ز خون گلویم خضاب کن


تعداد بازديد : 225
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 1:20
نویسنده:
نظرات(0)
تاسوعا

اشعار شب تاسوعا – روضه حضرت عباس(ع) – رضا نیکوکار

عطر خوش بوی گل آن ور دیواری تو

بیشتر دست مرا کاش نگه داری تو

با تو قرآن لب طاقچه را می شنوم

«من صدای نفس باغچه را می شنوم»

در خودش قدرت صد معجزه را جا داده

این دو تا دست که بر روی زمین افتاده

کیست این کوه که یک مشک به دندان دارد

چیست این عشق که هفتاد و دو مهمان دارد

کم نمی آورد این یکه سوار بی دست

کوه اگر روی زمین هم که بیفتد کوه است

«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ»

در دل واقعه تصویر نماز گل سرخ

کار ما نیست تو را در دو سه خط بنویسیم

بی تو تنها بنشینیم و فقط بنویسیم

آب را بعد تو صد مرتبه ما گِل کردیم

در هیاهوی زمین دست تو را ول کردیم

دست از شانه جدا را که همین نزدیکی ست

یادمان رفت خدا را که همین نزدیکی ست

یادمان رفت دل سوخته ی اکبر را

حنجر پاره و خونین علی اصغر را

یادمان رفت لب تشنه ی سقا را هم

بر سر نیزه سخن گفتن سرها را هم

...یادمان رفت گل آن ور دیواری تو

یادمان رفت ابوالفضل علمداری تو

رضا نیکو کار


تعداد بازديد : 271
دوشنبه 07 آذر 1390 ساعت: 18:17
نویسنده:
نظرات(0)
تاسوعا

اشعار شب تاسوعا – روضه حضرت عباس(ع) – وحید قاسمی

آقاي بهشت

يك وقت ز خانه ات جوابم نكني

با لفظ برو، خانه خرابم نكني

مي ترسم از آن لحظه كه روز عرثات

در زمره ي نوكران حسابم نكني

پيش نظر سينه زنانت محشر

بيچاره ي رو سيه خطابم نكني!؟

نزديكي درب دوزخ آقاي بهشت

با بستن پلك خود عذابم نكني

سوگند به جان مادرت، اي آقا

شرمنده ي روي بوترابم نكني

فرداي قيامت سر حوض كوثر

با هُرم نگاه خويش ،آبم نكني

اي ساقي تشنه لب دلت مي آيد

مهمان پياله اي شرابم نكني؟

وحید قاسمی


تعداد بازديد : 243
دوشنبه 07 آذر 1390 ساعت: 18:17
نویسنده:
نظرات(0)
تاسوعا

اشعار شب تاسوعا – روضه حضرت عباس(ع)

مادرت آمده بالای سرم گریه کند

به پذیرایی چشمان ترم گریه کند

مادرم ام بنین کرببلا نیست ولی

شکر حق مادر تو هست برم گریه کند

بین بابایم و من وجه شباهت دیده

که غریبانه بر این فرق سرم گریه کند

خواهرم را تو بگو تا که دو چشمش گیرد

گر ببندد سر نیزه سر من ...گریه کند


تعداد بازديد : 209
دوشنبه 07 آذر 1390 ساعت: 18:16
نویسنده:
نظرات(0)
تاسوعا

اشعار شب تاسوعا – روضه حضرت عباس(ع) – نادر حسینی

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد

هوای دخترکی را ولی عمو دارد

دلش نیامد از این خیمه ها سفر بکند

که با سه ساله ی این خیمه سخت خو دارد

عمود خیمه ی من بعد رفتنم بکشید

وداع آخر سقا چقدر بو دارد

به شط رسید من از دور دست می بینم

نشسته است و با آب گفتگو دارد

که آب ساقی عطشان خیمه ها هستم

به غیر آب مگر ساقی آرزو دارد

همینکه مشک پر از آب شد خدا را شکر

از این به بعد خدا هم هوای او دارد

خلاصه اینکه به سمت حرم به راه افتاد

اگر چه نیم نگاهی به چار سو دارد

من از عبارت نخل و درخت می ترسم

ز پشت آن کسی انگار قصد او دارد

و دختری که به یک خیمه تکیه دارد هم

تمام حادثه را تلخ مو به مو دارد

زمین برای دو دستش به سجده افتاده

فرات نیز ز دستان او وضو دارد

لب سه شعبه به لبهای مشک آب رسید

هنوز جرعه ای از آب در سبو دارد

دهان که دست شود کار سخت خواهد شد

چرا که حرمله را نیز پیش رو دارد

رسید آخر و آبی به خیمه ها نرسید

به جای آب سر نیزه در گلو دارد

نادر حسینی


تعداد بازديد : 173
دوشنبه 07 آذر 1390 ساعت: 18:14
نویسنده:
نظرات(0)
عاشورا

اشعار عصر عاشورا – روضه حضرت زینب(س) – مطهره عباسیان

کم کم غروب واقعه از راه می رسید

یک زن میان دشت، سراسیمه می دوید

این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود

آتش میان سینه ی او شعله می کشید

راهی نمانده بود برایش به غیر صبر

باید دل از عزیز سفر کرده می برید

مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش

قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید

آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد

باید حماسه پشت حماسه می آفرید


تعداد بازديد : 185
دوشنبه 07 آذر 1390 ساعت: 18:04
نویسنده:
نظرات(0)
دو طفلان حضرت زینب س

در مدح پسران حضرت زینب(س)

دو سوارند چنان شیر ژیان یال به یال

دو عقابی که گشودند به میدان پر و بال

چشم ها زهر در آن، تیغ دو ابرو برّان

صف مژگان چه سپاهی است به هنگام قتال

آن یکی گفت که من فارس حیدر نصبم

دیگری گفت منم وارث جعفر به جدال

پیر لبخند زنان کرد نظر بر ساقی

ز تماشای دو سرمست تمنای وصال

تیغ تکبیر کشیدند یکایک به نبرد

در بدر و اُحد باز اذان داد بلال

وقت تکثیر مه هاشمیان در آفاق

آسمان دید به رخسار دو مه چهار هلال

آفرین بر شرف شیر زن کرب و بلا

شیر خود را به دو شیرش به کجا کرد حلال

حودجی آمده از عرش به دامان زمین

بانوی آینه ها کرد نزول اجلال

محمل مادرشان از دو طرف شد روشن

کس ندیدست به دیدار دو مه استهلال


تعداد بازديد : 251
دوشنبه 07 آذر 1390 ساعت: 18:00
نویسنده:
نظرات(0)
دو طفلان حضرت زینب س

طفلان زینب(س)

تن من را به هوای تو شدن ریخته اند

علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند

جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند

این حسینی است که در غالب من ریخته اند

ما دو تا آینه رو به روی یکدگریم

محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم

ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها

ای به قربان موی خاکی تو معجرها

امر کن تا که بیفتند به پایت سرها

آه در گریه نبینند تو را خواهرها

از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری

مگر از یاد تو رفته است که زینب داری

حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی

خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی

حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی

شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!

تن تو گر که بیفتد تن من می افتد

تو اگر جان بدهی گردن من می افتد

دلم آشفته و حیران شد و... حرفی نزدم

نوبت رفتن یاران شد و... حرفی نزدم

اکبرت راهی میدان شد و... حرفی نزدم

در حرم تشنه فراوان شد و... حرفی نزدم

بگذار این پسران نیز به دردی بخورند

این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند

نذر خون جگرت باد، جگر داشتنم

سپر سینه ی تو "سینه سپر" داشتنم

خاك پای پسران تو پسر داشتنم

سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم

سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست

خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست

راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند

به حرم بر روی بال و پر تو برگردند

له شده مثل علی اکبر تو برگردند

دست خالی اگر از محضر تو برگردند...

دستمال پدرم را به سرم می بندم

وسط معرکه چادر، کمرم می بندم

تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم

تو خریداری و من از تو خریدارترم

من که از نرگس چشمان تو بیمارترم

به خدا از همه غیر از تو جگردار ترم

امتحان کن که ببینی چه قدر حساسم

به خداوند قسم شیرتر از عباسم

بگذارم بروی، باز شود حنجر تو؟!

یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو

جان انگشت تو افتد پی انگشتر تو

می شود جان خودت گفت به من خواهر تو؟

طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد

ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد


تعداد بازديد : 215
دوشنبه 07 آذر 1390 ساعت: 18:00
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 1346
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف