تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
خسته از روزگار بودم که
به دلم یادی از خدا امد
زیر این قطره قطره ی اشکم
نا خداگاه یا رضا امد
و خبر داد این دل تنگم
چند سالی نرفته ام مشهد
شاید الهام شد و شاید وحی
که صدای بیا بیا امد
کوله را بستم و دوباره شده
هم سفر با دلم قدم هایم
قصد من بود پنجره فولاد
ولی یک گنبد طلا امد
این حرم غرق رنگ ها بود و
غرق زیبائی و لطافت ها
اولین بار بود میدیدم
به حرم رنگ رو سیا امد
به همین اب رو قسم من به
آبرو داری تو محتاجم
که نگویند وقت برگشتن
زائرت باز هم گدا امد
وقت برگشتن از حرم انداخت
به دلم یک سوال ول وله ای
من فقط دست عاشقی دادم
هجر و بی چاره گی چرا امد
م.نجیمی
تعداد بازديد : 108
سه شنبه 03 شهریور 1394 ساعت: 9:53
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب