باز از گریه ی من چشم شب تار گریست چشم مهتاب به حالِ منِ بیدار گریست تاکه از سینه ی خود آه کشیدم آرام دل سنگ آب شُدُ آب شرر بار گریست پاره های

باز از گریه ی من چشم شب تار گریست چشم مهتاب به حالِ منِ بیدار گریست تاکه از سینه ی خود آه کشیدم آرام دل سنگ آب شُدُ آب شرر بار گریست پاره های

باز از گریه ی من چشم شب تار گریست چشم مهتاب به حالِ منِ بیدار گریست تاکه از سینه ی خود آه کشیدم آرام دل سنگ آب شُدُ آب شرر بار گریست پاره های

باز از گریه ی من چشم شب تار گریست چشم مهتاب به حالِ منِ بیدار گریست تاکه از سینه ی خود آه کشیدم آرام دل سنگ آب شُدُ آب شرر بار گریست پاره های

باز از گریه ی من چشم شب تار گریست چشم مهتاب به حالِ منِ بیدار گریست تاکه از سینه ی خود آه کشیدم آرام دل سنگ آب شُدُ آب شرر بار گریست پاره های
باز از گریه ی من چشم شب تار گریست چشم مهتاب به حالِ منِ بیدار گریست تاکه از سینه ی خود آه کشیدم آرام دل سنگ آب شُدُ آب شرر بار گریست پاره های
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
باز از گریه ی من چشم شب تار گریست چشم مهتاب به حالِ منِ بیدار گریست تاکه از سینه ی خود آه کشیدم آرام دل سنگ آب شُدُ آب شرر بار گریست پاره های

باز از گریه ی من چشم شب تار گریست

چشم مهتاب به حالِ منِ بیدار گریست

تاکه از سینه ی خود آه کشیدم آرام

دل سنگ آب شُدُ آب شرر بار گریست

پاره های جگرم از لب سرخم تا ریخت

جگر طشت از این روضه ی دشوار گریست

قاتلم خنده به لب دارد و انداخت مرا

یاد روزی که طبیب از غمِ بیمار گریست

یادِ آن روز که جای همه ی مردم شهر

یک یهودی به غریبیِ پدرِ زار گریست

یادِ آن روز که آتش نفسم بند آورد

یاد آن روز که دل در غمِ دلدار گریست

چقدر سخت گذشت است به مردی که بخاک

پیش چشم همه در حلقۀ انظار گریست

دید آتش که کسی نیست بگوید بر ما

شعله زد بر دَرُ در سوخت و تبدار گریست

در آتش زده بود و گل یاس و مادر

آنچنان خورد به دیوار که دیوار گریست

مثل چشمانِ من و چشم حسین و زینب

میخ بر سر زدُ خون ریخت و خونبار گریست

شاعر: حسن لطفی


تعداد بازديد : 221
دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت: 7:10
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف