چون چشم نيزه قُوّت جان مرا گرفت پهلوي من نشست و نشان مرا گرفت ميرفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو س

چون چشم نيزه قُوّت جان مرا گرفت پهلوي من نشست و نشان مرا گرفت ميرفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو س

چون چشم نيزه قُوّت جان مرا گرفت پهلوي من نشست و نشان مرا گرفت ميرفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو س

چون چشم نيزه قُوّت جان مرا گرفت پهلوي من نشست و نشان مرا گرفت ميرفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو س

چون چشم نيزه قُوّت جان مرا گرفت پهلوي من نشست و نشان مرا گرفت ميرفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو س
چون چشم نيزه قُوّت جان مرا گرفت پهلوي من نشست و نشان مرا گرفت ميرفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو س
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
چون چشم نيزه قُوّت جان مرا گرفت پهلوي من نشست و نشان مرا گرفت ميرفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو س

چون چشم نيزه قُوّت جان مرا گرفت

پهلوي من نشست و نشان مرا گرفت

 

ميرفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو

سُمّ فرس رسيد و دهان مرا گرفت

 

گويند بو كشيدن گل ، مرگ مؤمن است

بوي خوش دهان تو جان مرا گرفت

 

من سينه ام دُكانِ محبت فروشي است

آهن فروش ، از چه دُكان مرا گرفت؟

 

دشمن كه چشم ديدن ابروي من نداشت

سنگي رها نمود و كمان مرا گرفت

 

لكنت نداشت من كه زبانم ز كودكي

موم عسل چگونه زبان مرا گرفت؟

 

چون كندوي عسل بدنم رخنه رخنه است

اين نيش هاي نيزه توان مرا گرفت

 

گِل شد ز خاكِ سُمّ ِ فرس خونِ پيكرم

ريگ روان همه جريان مرا گرفت

 

معني ، ز پيرهاي سپاهِ جمل رسيد

هر چه رسيد و عمر جوان مرا گرفت

محمد سهرابي


تعداد بازديد : 129
یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت: 4:50
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف