آتش گرفت جان و تن خيمه گاه را دامان هرچه طفل و زن بي پناه را آتش وزيد از طرف چشم هاي \"شمر\" كم

آتش گرفت جان و تن خيمه گاه را دامان هرچه طفل و زن بي پناه را آتش وزيد از طرف چشم هاي \"شمر\" كم

آتش گرفت جان و تن خيمه گاه را دامان هرچه طفل و زن بي پناه را آتش وزيد از طرف چشم هاي \"شمر\" كم

آتش گرفت جان و تن خيمه گاه را دامان هرچه طفل و زن بي پناه را آتش وزيد از طرف چشم هاي \"شمر\" كم

آتش گرفت جان و تن خيمه گاه را دامان هرچه طفل و زن بي پناه را آتش وزيد از طرف چشم هاي \"شمر\" كم
آتش گرفت جان و تن خيمه گاه را دامان هرچه طفل و زن بي پناه را آتش وزيد از طرف چشم هاي \"شمر\" كم
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
آتش گرفت جان و تن خيمه گاه را دامان هرچه طفل و زن بي پناه را آتش وزيد از طرف چشم هاي "شمر" كم
آتش گرفت جان و تن خيمه گاه را

دامان هرچه طفل و زن بي پناه را

 

آتش وزيد از طرف چشم هاي "شمر"

كم كم فرا گرفت تمام سپاه را

 

بر شانه هاي دشت خشونت سوار بود

بر بغض دشت ريخت غباري سياه را

 

***

عباس بود و خستگي و خون و اشك و آه

پاشيد بر زلالي دجله نگاه را

 

بر شانه هاي باد رها بود موي او

لختي نگاه كرد...نگاهي كه ماه را_

 

آرام در سياهي خود ذوب كرده بود

لختي نگاه كرد شيوع گناه را

 

باران تير بود كه مي ريخت بر سرش

انداخت از سوار اميد سپاه را

***

عباس بر نخواست كه شايد نمي شنيد

فرياد و ناله هاي هر از گاه گاه را

 

آتش گرفت بار دگر كل صحنه را

تصوير كربلاي پر از سوز و آه را

 

شاعر: محمد بهادر مایوان

 


تعداد بازديد : 283
یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت: 4:49
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف