بحر طویل خطبه ی حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه – حاج غلامرضا سازگار کوفه شهری است پر از فتنه و آ

بحر طویل خطبه ی حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه – حاج غلامرضا سازگار کوفه شهری است پر از فتنه و آ

بحر طویل خطبه ی حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه – حاج غلامرضا سازگار کوفه شهری است پر از فتنه و آ

بحر طویل خطبه ی حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه – حاج غلامرضا سازگار کوفه شهری است پر از فتنه و آ

بحر طویل خطبه ی حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه – حاج غلامرضا سازگار کوفه شهری است پر از فتنه و آ
بحر طویل خطبه ی حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه – حاج غلامرضا سازگار کوفه شهری است پر از فتنه و آ
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
بحر طویل خطبه ی حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه – حاج غلامرضا سازگار کوفه شهری است پر از فتنه و آ

بحر طویل خطبه ی حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه – حاج غلامرضا سازگار

کوفه شهری است پر از فتنه و آشوب و بلا صحنه ای از کرب و بلا، خلق ز اطراف و زاکناف روان گشته سوی شهر، گروهی به جگر سوز و گروهی به بصر اشک و گروهی زخوارج همهخشنود زخشم احد قادر معبود، همه منتظر عترت پیغمبر اسلام، به کوفه شده اعلام که ازجور و جفا و ستم و گردش ایام، رسیدند به آیین اسارت حرم الله به عز و شرف و جاه، بهاشک و شرر و آه ستادند و گشودند همه چشم تماشا، که ببینند اسیران شه کرب و بلارا

 در آن هلهله و شور، گروهی  شده محزون و گروهی شده مسرور، گروهی زخدا دور، در آنعرصه ی محشر صدف بحر ولایت، ثمر نخل  ولا، دخت علی، شیر خدا جلوه ی مصباح، هدا،شیرزن کرب و بلا، زینب کبرا، به همان شیوه ی حیدر، به همان عزت مادر، به بلندایمقام دو برادر، به فصاحت، به بلاغت، به شهامت، به شجاعت، چو یکی کوه مقاوم، به خروشدل دریا، به نهیبی که صلای علوی داشت به نام احد قادرمنان به چنین خطبه سخن گفت  کهدیدند به نطق اش نفس شیر خدا را

 بعد حمد احد و نعت محمد همه دیدند که آن عصمت دادار ندا داد که ای وای بر احوالشما مردم غدارِ ستم پیشه ی مکارِ جنایت گرِ بی عار، عجیب است که دارید بدین ننگ بهدل ناله به رخ اشک الهی نشود اشک شما خشک و بگریید به این ننگ که بردامن آلودهنهادید، شما آن زنی استید که بگسیخت همه رشته ی خود را و شما سبزی فاسد شده درمزبله هایید، شما همچو گچ روی مزارید، ندارید به جز زشتی و پستیّ و دورویی که خودآراسته مانند زنان در اجنبیانید، بگریید که پستید نخندید که مستید همین  لکه ی ننگیکه نهادید به دامن، به خدایی خدا پاک به صد بحر نگردد، نتوان شست به آب دو جهان ننگشما را

 وای بر حال شما مردم کوفه! به جگر پاره ی پیغمبر اسلام چه کردید که از آن، جگرِختمِ رسل پاره شد و سوخت، بدانید که از آتش بیداد شما سوخت دل فاطمه آن بضعه یپیغمبر اکرم، به خود آیید و ببینید چه خون های شریفی  زِ دم تیغ شما ریخته برخاک،چه تن های لطیفی که زشمشیر شما شد همه صدچاک، چه بی باک کشیدید به آتش حرم آل نبیرا و کشاندید به صحرا و در و دشت زن و دختر و اطفال صغیری که نهادند سر از کثرتوحشت به بیابان و دویدند روی خار مغیلان و زدید از ره بیداد به کعب نی و سیلیّ ستمدر حرم آل علی فاطمه ها را به خدا پیش تر از این ستم و ظلم و جنایت چه به مکه چهمدینه چه سر کوچه و بازارندیدند ندیدند قدو قامت ما را

 گر از این ظلم و ستم ابر شود آتش وباران همه خون گردد و چون سیل ببارد به زمینیا که سماوات شوند از همه سو پاره و ریزند زافلاک به روی کره ی خاک و یا باز شودکام زمین و بکشد در دل پر آتش خود خلق جهان را عجبی نیست، شما نامه نوشتید که فرزندپیمبر به سوی کوفه بیاید، در رحمت به سوی خلق گشاید، همه گفتید که باید پسر فاطمهبرما ره توحید نماید، به چه تقصیر کشیدید به رویش ز ره کینه وتزویر همه نیزه وشمشیر، گه از سنگ و گهی تیر، کجا رفت جوانمردی و قدر و شرف و غیرت و مردانگی افسوسکه کشتید پس از کشتن هفتاد و دوتن مثل علی اکبر و عباس نهادید به نی رأس امام شهدارا

 کوفه رفته است فرو یکسره درننگ، از این خطبه شده زاده ی مرجانه دگر شیشه ی عمرشهدف سنگ، که ناگاه سر یوسف زهرا به سرِنیزه عیان گشت همان روبه روی محمل زینب همهگفتند امان از دل زینب، به جبین خون و به رخ زخم و به لب آیه ی قرآن، چه دل انگیزصدایی، چه ندایی، چه نوایی که زمام سخن از زینب مظلومه گرفته نه همین برد دل خواهرخود را که دل دشمن خود را نه دل دشمن خود را که دل قاتل خود را همه گشتند در آنجلوه گری محو جمالش، همه مبهوت جلالش، همه دادند به انگشت نشانش، نگه او به رویزینب و زینب نگه افکند به رویش که هلالم! چه قَدَر زود غروبِ تو سیه کرد همه ارض وسما را

 گل احمد، گل حیدر، گل زهرا، همه ی آرزوی من به سر و صورت خونین و به پیشانیبشکسته ولب های به خون شسته و چشمان خدابین و به اشکی که روان است زچشمت به رگ پارهو خونی که روان است ز رگ های گلویت، نگهم کن، نگهم کن، نگهم کن که دلم پاره شد ازنغمه ی قرآنِ سرت بر سر نیزه، عجبا فاطمه می گفت به من قصه ی داغ تو، نمی گفت کهروزی به سر نیزه سر پاک تو بر محمل من سایه کند، لب بگشا ای به لبت آیه ی قرآن نهبه من با گل نورسته خود حرف بزن، در تب و در تاب شده، بر تو دلش آب شده، تا ز تنشروح نرفته است بخوان بار دگر آیه ی قرآن و بگو ذکر خدا را


تعداد بازديد : 465
یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت: 9:41
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف