تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
![]()
|
نور را با دست خود در خاک مدفون می کنم چشم من افتاده بر بازوی ضربت خورده اش قصه دیوار و در آتش به جانم می زند زینبم گوید که بابا گر تویی خیبر شکن یا محمد آن امانت را که دادی بر منش
قلب هر آزاده ای را زار و محزون می کنم
زین مصیبت خون دل از دیده بیرون می کنم
می زند آتش به جان و دیده را خون می کنم
از چه از بی مادری من دیده جیحون می کنم
می سپارم بر تو اما داغ افزون می کنم
اشک شفق
تعداد بازديد : 112
پنجشنبه 17 فروردین 1391 ساعت: 15:35
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب