حمید رمی امام حسن عسکری(ع)-شهادت جمعه ای دیگر گذشت، آقا نیامد آسمان هم گریه کرد، امّا نیامد سین

حمید رمی امام حسن عسکری(ع)-شهادت جمعه ای دیگر گذشت، آقا نیامد آسمان هم گریه کرد، امّا نیامد سین

حمید رمی امام حسن عسکری(ع)-شهادت جمعه ای دیگر گذشت، آقا نیامد آسمان هم گریه کرد، امّا نیامد سین

حمید رمی امام حسن عسکری(ع)-شهادت جمعه ای دیگر گذشت، آقا نیامد آسمان هم گریه کرد، امّا نیامد سین

حمید رمی امام حسن عسکری(ع)-شهادت جمعه ای دیگر گذشت، آقا نیامد آسمان هم گریه کرد، امّا نیامد سین
حمید رمی امام حسن عسکری(ع)-شهادت جمعه ای دیگر گذشت، آقا نیامد آسمان هم گریه کرد، امّا نیامد سین
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حمید رمی امام حسن عسکری(ع)-شهادت جمعه ای دیگر گذشت، آقا نیامد آسمان هم گریه کرد، امّا نیامد سین

امام حسن عسکری(ع)-شهادت


جمعه ای دیگر گذشت، آقا نیامد

آسمان هم گریه کرد، امّا نیامد

سینه ای از عشق او آتش گرفت و

هفته ای دیگر شد و مولا نیامد

دیده ای دریا شد و فریاد می زد

که صدای یوسف زهرا نیامد

دسته دسته دُرِّ مروارید حلقه

زد میان چشم ها، دریا نیامد

گر چه من محروم از فیض ظهورم

لیک در بزم عزایش غرق شورم

من بمیرم اشک چشمت را نبینم

یا زِ اشک جاریَت یک قطره چینم

من فدای غربتت تنهای عالم

می نویسم عشق بر روی جبینم

درد دوری تو سخت و عمر، کوتاه

رحم کن آقا بر این قلب حزینم

تو بیا و لحظه ای را خرج ما کن

می شود آیا نگاهت را ببینم؟

امشبی آقا عزاداری، بماند

حرف هایم، چون تو غم داری بماند   

امشب است آن شب که آقا گریه دارد

در فِراق روی بابا گریه دارد

از غم خورشید عالم، سوخت خورشید

گوشه ای آرام و تنها گریه دارد

صبح و شامش گریه بر بابای مظلوم

با زمین و آسمان ها گریه دارد

روی خاک غربت و غم سَر نهاده

یا کنار قبر زهرا گریه دارد

ذکر لب اِنَّا اِلیهِ رَاجِعُون است

ذکر حا و سین، ذکر حرف نون است

پنج سالش بود بابایش سفر کرد

آه، شب را بی رُخ بابا سحر کرد

تا که چشمش بر جمال نور افتاد

اشک چشم آمد نگاهی تا به دَر کرد

دید بابا رنگ زرد و قد کمانی

حال بابایش پسر را خون جگر کرد

هشتم ماه ربیع و موج غربت

غربت مهدی پدر را پیرتر کرد

غصّه دارد، گریه دارد، در عزایش

اشک می ریزد برای کربلایش

لحظه های آخر، ابر غم ببارد

بعد از این آقا دگر بابا ندارد

پیکرش بی جان شده از زهرِ دشمن

راس بابا را به دامن می گذارد

گریه دارد که ای پدر، آرام جانم

از فِراق تو، عزیزت غصّه دارد

ای پدر رفتی، غروب یار آمد

کودکت غم را به خاطر می سپارد

درد دل می کرد با خورشید، آقا

یا که جای دیگری را دید، آقا

یاد یک دختر، خرابه، شام ویران

یاد یک زن بین فوجی از یتیمان

یاد زهرای سه ساله، یاد یک طشت

یاد آن روزی که شد شام غریبان

یاد سیلی خوردن و پاهای زخمی

یاد تاول ها به روی پای طفلان

یاد گوش و گوشواره، یاد معجر

یاد شیون کردن و چشمان گریان

یادش آمد گریه های یک سه ساله

روز و شب از داغ بابا داشت ناله

گفت بابا آمدی و دردها رفت

من هنوزم مانده ام عمّو چرا رفت؟

تا به سمت علقمه می رفت، دیدم

که امیر و تکیه گاه خیمه ها رفت

کاش عمّو بود اینجا تا ببیند

که برادر زاده اش بی او کجا رفت

مجلس نامحرمان و بزم دشمن

ناله های دخترت تا کربلا رفت

عشق را دیدم فقط یک سَر خدایا

من(اسیر)ش می شوم آخر، خدایا


تعداد بازديد : 187
دوشنبه 29 اسفند 1390 ساعت: 19:32
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف