حسین اِستاده و گویی که از رازی خبر دارد

حسین اِستاده و گویی که از رازی خبر دارد

حسین اِستاده و گویی که از رازی خبر دارد

حسین اِستاده و گویی که از رازی خبر دارد

حسین اِستاده و گویی که از رازی خبر دارد
حسین اِستاده و گویی که از رازی خبر دارد
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حسین اِستاده و گویی که از رازی خبر دارد

حسین اِستاده و گویی که از رازی خبر دارد
که بر چشم حسن با یک جهان حسرت نظر دارد

زمرّدگون شده یاقوت لب های دُر زهرا
که از لخت دل خود طشت را پُر از گهر دارد

ز عمری خوردن خون جگر آسوده خواهد شد
یکی گوید به زینب چشم خود از طشت بردارد

به کنجی کودکی ناظر به اوضاع است و می گرید
یتیمی بیند و چون جوجه سر در زیر پر دارد

زبانش نی، نگاهش می کند بدرود با خواهر
برادر دست بر دل از غم و خواهر به سر دارد

بیا ای مرگ از ره، راه وصل امروز کوته کن
که زهرا انتظار دیدن روی پسر دارد

به حیدر روی منبر ناسزا گفتند و خون خوردم
کجا تاریخ از ما خاندان مظلوم تر دارد؟


علی انسانی


تعداد بازديد : 23
چهارشنبه 22 شهریور 1402 ساعت: 11:26
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف