تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
![]()
|
قامت سرو از صبوریم خمید
پاى منبر جان به لبهایم رسید
آن که دائم سنگ دین بر سینه زد
نیزه بر پایم ز راه کینه زد
دیگرى مى گفت با من اینچنین
السلام یا مذل المسلمین
آتش دل از رخم پیدا نبود
غصه هاى من یکى دو تا نبود
خانه ى ما خالى از جانانه شد
در عزاى مصطفى جانانه شد
ناگهان دلشوره بر جانم فتاد
گوئیا عالم ز حرکت ایستاد
وه چه این بى حرمتی ها زود بود
مادرم در هاله اى از دود بود
تعداد بازديد : 11
چهارشنبه 22 شهریور 1402 ساعت: 11:01
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب