|
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع)
به زیر غربت سنگین زندان
کمی پائینتر از پائین زندان
تَرَک زد بر رخ آئین زندان
شکستم در شب غمگین زندان
به غربت ، آتش افتاده به جانم
کجایی دخترم معصومه جانم
مرا در این سیاهی چال کردند
تَنَم را با لگد پامال کردند
نگهبانِ مرا دجال کردند
و یک روزِ مرا صد سال کردند
نمانده بر عبایم تار و پودی
ز رفت و آمد پای یهودی
ز بس که سرد و تاریک نمور است
ته زندانِ آخر مثل گور است
اگر چه پاسبان آن شرور است
بساط سجده اما جور جور است
شکسته ساقه با زخم تبر ؛ وای
قیام از سجده با درد کمر ؛ وای
همین که از لبم فریاد افتاد
گره شد مشت و در دستان جلّاد
چنان زد از دهان ، دندانم افتاد
مرا تا مرز جان دادن فرستاد
به محض آب گفتن سِندیِ مست
لبم را پُر ز خون می کرد با دست
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
تعداد بازديد : 223
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:37
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)