یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت داشت بر مژه هایش رشته های اشک و خون داشت دیگر گلی روی لبش هر گز نر

یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت داشت بر مژه هایش رشته های اشک و خون داشت دیگر گلی روی لبش هر گز نر

یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت داشت بر مژه هایش رشته های اشک و خون داشت دیگر گلی روی لبش هر گز نر

یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت داشت بر مژه هایش رشته های اشک و خون داشت دیگر گلی روی لبش هر گز نر

یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت داشت بر مژه هایش رشته های اشک و خون داشت دیگر گلی روی لبش هر گز نر
یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت داشت بر مژه هایش رشته های اشک و خون داشت دیگر گلی روی لبش هر گز نر
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت داشت بر مژه هایش رشته های اشک و خون داشت دیگر گلی روی لبش هر گز نر

یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت داشت

بر مژه هایش رشته های اشک و خون داشت

 

دیگر گلی روی لبش هر گز نرویید

برگونه اما لاله های واژگون داشت

 

دلتنگ زهرا بود و میزد دست بر هم

روی لبش انا الیه راجعون داشت

 

بر دوش او هفت آسمان آوار غم بود

تا بود زهرا خانه حیدر ستون داشت

 

پشت سرش زینب به گریه آب می ریخت

پشت مسافرآب پاشیدن  شگون داشت

 

خاکی که می بوسید رد پای او را

گریه ز نون والقلم ، مایسطرون داشت

 

از فرق سر باید برون ریزد غمش را

از غصه ها آتفشانی در درون داشت

 

خود ره نشان تیغ قاتل داد انگار

سر گشته ای را سوی مقصد رهنمون داشت

 

 رنگش عوض می شد ناگه صیحه میزد

گویا فلک ازرفتن حیدر جنون داشت

 

در راه مسجد تا به خانه گریه می کرد

از خاطراتش چشمهایی لالگون داشت

 

یاد زمانی که زنی پهلو شکسته

می رفت و روی خاک کوچه رد خون داشت

شاعر: موسی علیمرادی


تعداد بازديد : 51
دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت: 10:15
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف