تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
حر
بدنش می لرزید ،یکی گفت چرا می لرزی گفت خودم را بین بهشت و جهنم می بینم،
دیدن که داره میره، دیدن که می گه خدا من دوستان تو را اذیت کردم، ببخش،
نگران بود ابی عبد الله بفر ماید: دیر آمدی هر کس را بخواند می آورد، آمد گفت: یا ابا عبد الله، بد کردم، به یک تعبیر گفت: به نظر شما من راه توبه دارم ، به
یک تعبیر از من ،آ مدم جانم را قر بانت کنم .اگر کشته بشم توبه حساب می شه
،آقا یک لحظه فاصله نداد فرمود بیا ، اجازه گرفت: رفت کشته شد، وقتی افتاد
دید سرش را از زمین بلند می کنه، ابی عبد الله داره دستمال زردی به سرش می
بنده .
تعداد بازديد : 409
جمعه 23 دی 1390 ساعت: 13:40
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب