تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
چه عاشقانه دلم را به سوی دار کشید
همین که گیسوی خود را چو آبشار کشید
غم فراق و دل بیقرار باید داشت
که صفحه ای ز منِ عاشق و خمار کشید
رخِ خدایی خود را نشان نده، که بد است
فرات را به رخِ شخصِ روزه دار کشید
اسیر شعرم و خوانم تو را خدا، تو ببین
چه آتشی به دلم شعر شهریار کشید(1)
میان معرکه تا تیغ تو زبان وا کرد
یکی هوار و یکی نقشه فرار کشید
ز برق چشم تو مرحب به دوزخ افتاده ست
به روی بچه نباید که ذوالفقار کشید
ز ریشه خصم یدالله کنده خواهد شد
اگر کمی ز همین بغض سینه کار کشید
شاعر: محمد رضا رضایی
(1- نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را)
تعداد بازديد : 167
یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت: 8:50
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب