نام ما را بنويسيد پريشان علي شيعه مملکت و خطه ي سلمان علي همه شب سفره ما پر شده با نان علي کار زهراست که هستيم مسلمان علي سالياني است که مسک

نام ما را بنويسيد پريشان علي شيعه مملکت و خطه ي سلمان علي همه شب سفره ما پر شده با نان علي کار زهراست که هستيم مسلمان علي سالياني است که مسک

نام ما را بنويسيد پريشان علي شيعه مملکت و خطه ي سلمان علي همه شب سفره ما پر شده با نان علي کار زهراست که هستيم مسلمان علي سالياني است که مسک

نام ما را بنويسيد پريشان علي شيعه مملکت و خطه ي سلمان علي همه شب سفره ما پر شده با نان علي کار زهراست که هستيم مسلمان علي سالياني است که مسک

نام ما را بنويسيد پريشان علي شيعه مملکت و خطه ي سلمان علي همه شب سفره ما پر شده با نان علي کار زهراست که هستيم مسلمان علي سالياني است که مسک
نام ما را بنويسيد پريشان علي شيعه مملکت و خطه ي سلمان علي همه شب سفره ما پر شده با نان علي کار زهراست که هستيم مسلمان علي سالياني است که مسک
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
نام ما را بنويسيد پريشان علي شيعه مملکت و خطه ي سلمان علي همه شب سفره ما پر شده با نان علي کار زهراست که هستيم مسلمان علي سالياني است که مسک

نام ما را بنويسيد پريشان علي

 شيعه مملکت و خطه ي سلمان علي

همه شب سفره ما پر شده با نان علي

کار زهراست که هستيم مسلمان علي


سالياني است که مسکين و فقير نجفيم

 پادشاهيم ,غلامان امير نجفيم


شاه ما صاحب لوح و قلم است اي مردم

 مهربان است خداي کرم است اي مردم

 مونس لحظه ي شادي و غم است اي مردم

 از علي هر چه بگوييم کم است اي مردم

 
ما کجا مدح علي,هرچه بگوييم خطاست

 مدح او کار خداوند و نبي و زهراست


اوهمان است که مانند خدايش يکتاست

 مثل او نيست نگرديد علي بي همتاست

 ذکر خيرش همه دم بر لب اهل بالاست

يک تنه صاحب هر معجز پيغمبر هاست

 

عالمي حسرت يک لقمه نانش دارد

 آسمان تکيه به دست پسرانش دارد

 

از همان روز ازل تا ابد آقاست علي

شاه خاکي همه مردم دنياست علي

بين صاحب نفسان محشر کبراست علي

همه ي زندگي حضرت زهراست علي


ايها الناس ستون همه عالم اوست

پدر فاطميون همه عالم اوست


حيف اين شاه که هم درد دلش غم ها شد

رفت پيغمبر و در شهر علي تنها شد

يک مدينه به خدا دشمن اين آقا شد

فاطمه داد پسر تا که دو دستش وا شد


ناگهان پشت در خانه او محشر شد

ديد با چشم خودش فاطمه اش مضطر شد


بعد زهرا همه شب کار علي زاري بود

دوره بي کسي و غربت و بي ياري بود

زخم روي دل مولا چه قدر کاري بود

تا نفس داشت فقط گرم عزاداري بود


روزگار از غم تنهايي او مي کشد آه

همه شب گفت فقط درد دلش را با چاه

 

کوفه کردند فزون درد سر مولا را

نگرفتند دمي دور و بر مولا را

خون نمودند دمادم جگر مولا را

بين محراب شکستند سر مولا را


رفت و محراب شد از غصه او جان برلب

نقشه ها در سر کوفه است براي زينب

 شاعر: محمد حسين رحيميان


تعداد بازديد : 137
جمعه 27 تیر 1393 ساعت: 10:46
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف