ز چه رو دل نسپاریم بر این باورها که دخیل اند به دستان تو پیغمبرها کیست همچون تو که لب تشنۀ جامش باشند از همـان روز نـخـستیـن هـمه آب آورها با

ز چه رو دل نسپاریم بر این باورها که دخیل اند به دستان تو پیغمبرها کیست همچون تو که لب تشنۀ جامش باشند از همـان روز نـخـستیـن هـمه آب آورها با

ز چه رو دل نسپاریم بر این باورها که دخیل اند به دستان تو پیغمبرها کیست همچون تو که لب تشنۀ جامش باشند از همـان روز نـخـستیـن هـمه آب آورها با

ز چه رو دل نسپاریم بر این باورها که دخیل اند به دستان تو پیغمبرها کیست همچون تو که لب تشنۀ جامش باشند از همـان روز نـخـستیـن هـمه آب آورها با

ز چه رو دل نسپاریم بر این باورها که دخیل اند به دستان تو پیغمبرها کیست همچون تو که لب تشنۀ جامش باشند از همـان روز نـخـستیـن هـمه آب آورها با
ز چه رو دل نسپاریم بر این باورها که دخیل اند به دستان تو پیغمبرها کیست همچون تو که لب تشنۀ جامش باشند از همـان روز نـخـستیـن هـمه آب آورها با
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ز چه رو دل نسپاریم بر این باورها که دخیل اند به دستان تو پیغمبرها کیست همچون تو که لب تشنۀ جامش باشند از همـان روز نـخـستیـن هـمه آب آورها با

ز چه رو دل نسپاریم بر این باورها
که دخیل اند به دستان تو پیغمبرها

کیست همچون تو که لب تشنۀ جامش باشند
از همـان روز نـخـستیـن هـمه آب آورها

باز هم کار دل ما به شما افتاده
شکر لله که اسیریم به آقا ترها

دست بالا ببر و باز هم انگور بخواه
تا بگیریم ز دستان شما ساغرها

ازدحام است سر کوی شما، اذن بده
لااقل ما بنشینیم همین آخـرها

هرکسی نام کسی برد و سرش بالا رفت
ما که از لطف تو داریم سری در سرها

ذره تا نام تـو را بــرد به خــورشید رسید
هرکسی دور سرت گشت به توحید رسید

بین چشمان شما نور خدا ریخته اند
پنج تن را به سراپای شما ریخته اند

شک نداریم که پیغمبر ثانی هستی
خلقا\" و خُـلقا\" اگر طرح تو را ریخته اند

از همان صبح نخستین ز اضافات گلت
طرح ایجاد دل اهل بکا ریخته اند

هرچه زیباست گرفتار سر زلف شماست
نمک روی تو در منظره ها ریخته اند

یک نفر از در این خانه نرفته نومید
گرچه در راه شما خیل گدا ریخته اند

روی پیشانی ما نام شما حک شده است
روی پیشانی تو کرب و بلا ریخته اند

چـقـدر نام دل آرای شمـا شیـریـن است
شب جمعه حرم از بوی تو عطراگین است

قد و بالای شما حال و هوایی دارد
نوه ی فاطمه چه قدّ رسایی دارد

تو اذان گفتی و داوود به شیدایی گفت:
یا رب این کیست عجب زنگ صدایی دارد

میروی زیر قدم های تو دل می ریزد
یک حرم پشت سرت اشک و دعایی دارد

قدری آهسته برو جز تو مگر این بابا
که دگر پیر شده باز عصایی دارد

همه دیدند پس از دوره شدن در میدان
سر آن یال عقابت چه حنایی دارد

قبل از آن که برسد پیش تنت خورد زمین
کوه بر خاک بیفتد چه صدایی دارد

بنویسید عمویی ز حرم زود رسید
آن عمویی که سر دست عبایی دارد

جمع کردند به هر شکل تن اکبر را
چه بـسـازند پــریشـانی آن مادر را

محمدبنواری(مهاجر)

 

 

با تشکر از شاعر گرامی بخاطر ارسال این شعر


تعداد بازديد : 169
شنبه 17 خرداد 1393 ساعت: 9:35
نویسنده:
نظرات(1)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
این نظر توسط ظهورموعود در تاریخ 1393/03/19 و 0:52 دقیقه ارسال شده است

ظهورموعود

عالی بود


کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف