باور نداشتم که بيايي برابرم امشب تويي برابرمن نيست باورم هرچند بال پرزدنم را شکسته اند اما براي باتو پريدن کبوترم دستي نمانده حلقه کنم دو

باور نداشتم که بيايي برابرم امشب تويي برابرمن نيست باورم هرچند بال پرزدنم را شکسته اند اما براي باتو پريدن کبوترم دستي نمانده حلقه کنم دو

باور نداشتم که بيايي برابرم امشب تويي برابرمن نيست باورم هرچند بال پرزدنم را شکسته اند اما براي باتو پريدن کبوترم دستي نمانده حلقه کنم دو

باور نداشتم که بيايي برابرم امشب تويي برابرمن نيست باورم هرچند بال پرزدنم را شکسته اند اما براي باتو پريدن کبوترم دستي نمانده حلقه کنم دو

باور نداشتم که بيايي برابرم امشب تويي برابرمن نيست باورم هرچند بال پرزدنم را شکسته اند اما براي باتو پريدن کبوترم دستي نمانده حلقه کنم دو
باور نداشتم که بيايي برابرم امشب تويي برابرمن نيست باورم هرچند بال پرزدنم را شکسته اند اما براي باتو پريدن کبوترم دستي نمانده حلقه کنم دو
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
باور نداشتم که بيايي برابرم امشب تويي برابرمن نيست باورم هرچند بال پرزدنم را شکسته اند اما براي باتو پريدن کبوترم دستي نمانده حلقه کنم دو

باور نداشتم که بيايي برابرم

امشب تويي برابرمن نيست باورم


هرچند بال پرزدنم را شکسته اند

اما براي باتو پريدن کبوترم


دستي نمانده حلقه کنم دور گردنت

مويي نمانده تا بکشي شانه بر سرم


از شعله هاي بام فقط پلک تو نسوخت

آتش گرفت دامن و سوخت معجرم


حتي براي ناله زدن هم امان نداد

دستي که خورد بر رخم و کرد پرپرم


امشب رسيده اي به تماشاي مادرت

امشب رسيده اي به نفس هاي آخرم

شاعر:حسن لطفی


تعداد بازديد : 123
پنجشنبه 14 آذر 1392 ساعت: 2:44
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف