دست تو را دوباره به چشمان تر زنم شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم پلکی که خون گرفته به سختی تکان بده شاید نمیرم و نفسی بیشتر زنم باید هزار بوس

دست تو را دوباره به چشمان تر زنم شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم پلکی که خون گرفته به سختی تکان بده شاید نمیرم و نفسی بیشتر زنم باید هزار بوس

دست تو را دوباره به چشمان تر زنم شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم پلکی که خون گرفته به سختی تکان بده شاید نمیرم و نفسی بیشتر زنم باید هزار بوس

دست تو را دوباره به چشمان تر زنم شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم پلکی که خون گرفته به سختی تکان بده شاید نمیرم و نفسی بیشتر زنم باید هزار بوس

دست تو را دوباره به چشمان تر زنم شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم پلکی که خون گرفته به سختی تکان بده شاید نمیرم و نفسی بیشتر زنم باید هزار بوس
دست تو را دوباره به چشمان تر زنم شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم پلکی که خون گرفته به سختی تکان بده شاید نمیرم و نفسی بیشتر زنم باید هزار بوس
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
دست تو را دوباره به چشمان تر زنم شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم پلکی که خون گرفته به سختی تکان بده شاید نمیرم و نفسی بیشتر زنم باید هزار بوس

دست تو را دوباره به چشمان تر زنم

شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم

 

پلکی که خون گرفته به سختی تکان بده

شاید نمیرم و نفسی بیشتر زنم

 

باید هزار بوسه بگیرم که بوسه ای

بر زخمهای دشنه و تیغ و تبر زنم

 

مشکت کجاست تا که بگویم رباب را

آبی نمانده بر لب خشک پسر زنم

 

هر چند بر غم من و تو خنده می کنند

بگذار دست بی کسیم بر کمر زنم

 

دستت به روی خاک و همه دست می زنند

در این میان منم که دو دستی به سر زنم

شاعر: حسن لطفی


تعداد بازديد : 141
چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت: 11:33
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف