از ميان غصه و غم تا كه رجعت ميكنم سينه ام را ميشكافم باز هيئت ميكنم يا كريم و يا كريم و يا كريم و

از ميان غصه و غم تا كه رجعت ميكنم سينه ام را ميشكافم باز هيئت ميكنم يا كريم و يا كريم و يا كريم و

از ميان غصه و غم تا كه رجعت ميكنم سينه ام را ميشكافم باز هيئت ميكنم يا كريم و يا كريم و يا كريم و

از ميان غصه و غم تا كه رجعت ميكنم سينه ام را ميشكافم باز هيئت ميكنم يا كريم و يا كريم و يا كريم و

از ميان غصه و غم تا كه رجعت ميكنم سينه ام را ميشكافم باز هيئت ميكنم يا كريم و يا كريم و يا كريم و
از ميان غصه و غم تا كه رجعت ميكنم سينه ام را ميشكافم باز هيئت ميكنم يا كريم و يا كريم و يا كريم و
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
از ميان غصه و غم تا كه رجعت ميكنم سينه ام را ميشكافم باز هيئت ميكنم يا كريم و يا كريم و يا كريم و

از ميان غصه و غم تا كه رجعت ميكنم

سينه ام را ميشكافم باز هيئت ميكنم

يا كريم و يا كريم و يا كريم و يا كريم

در مناجات سحر احساس لذت ميكنم

ميسرايم مدحتي تا اينكه راضي اش كنم

او اگر راضي نباشد رفع زحمت ميكنم

خانه ي دل را دوباره آب و جارو ميزنم

باني خدمت گذارم قصد قربت ميكنم

سيزده جام پر از نوشيدني مي آورم

سفره اي آماده ي بزم ضيافت ميكنم

حضرت زهرا به اين جشن تولد دعوت است 

از امام مجتبي هم نيز دعوت ميكنم


رونق بازار ماه صوم و صائم ميرسد 

از دل دارالكرامت نور قاسم ميرسد

 

م‍‍ژده اي چشم انتظاران وقت گل روئيدن است

آري آري لحظه هاي ناب در كوبيدن است

حضرت آقا تفضل كرده عيدي ميدهد

 عجلوا اي سائلان وقت كرم جوشيدن است

ميدرخشد در سحر مانند يك قرص قمر

گونه و پيشاني اش شايسته ي بوسيدن است

از گل پيراهنش عطر بهشتي مي وزد 

مادرش مستانه مشغول گلي بوئيدن است 

روزه را با بوسه بر لب هاي او وا ميكند

وقت افطارش حسن گرم عسل نوشيدن است

 

با توجه بنگري ضرب المثل جالب بود 

مغز بادام علي بن ابيطالب بود

 

اهل عالم او گلي از گلشن آل عباست

نور چشمان علي و حضرت خيرالنساست

در مدينه همچو بابا سفره داري ميكند

صاحب جود  و كرامات و عنايات و عطاست 

يليل شامي حريف تيغ شمشيرش نشد

هرچه باشد ذوالفقار حضرت شير خداست

وارث شير جمل فتاح قلب لشگر است

آفرين بر غيرت او بچه شير كربلاست

سالياني با عمويش زندگي كرده بلي

با امام عصر خود از روز اول آشناست

 

او همان دردانه ي زيباي بانو نجمه است

نوجوان خوش قد و بالاي بانو نجمه است

 

واي از آن روزي كه سويي نغمه ي تكبير بود

سوي ديگر فتنه ها و حيله و تزوير بود

واي از آن روزي كه بي خود و زره آماده شد

گريه هاي مادر بيچاره بي تاثير بود

واي از آن روزي كه از هر سو بلايي ميرسيد

تير و تيغ و دشنه و سر نيزه و شمشير بود

واي از آن روزي كه با ذكر علي مرتضي

در ميان معركه با دشمنان درگير بود

نيزه اي آخر زمينش زد ميان همهمه

بر سرش آمد عمو انجا وليكن دير بود

جاي جاي پيكرش سوراخ بود از ضربه اي

پيكري ديگر نبود و پاره اي زنجير بود

 

بر دهانش جاي چندين سم مركب ديده شد

گريه هاي آتشين  عمه زينب ديده شد

شاعر: عليرضا خاكساري


تعداد بازديد : 171
دوشنبه 24 تیر 1392 ساعت: 12:08
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف