|
مسلم بن عقیل
بر باد دادهام همه آرزوی خویش
آواره کردهام حرمی را به سوی خویش
شرمندگی گرفته نفس را به سینهام
مرثیه خوان کوچه تنگ مدینهام
واماندهام چگونه شبم را سحرکنم
ای دل بگو مراکه چه خاکی به سرکنم
چون چاره نیست تکیه به دیوار می زنم
زانو بغل گرفتهام و زار میزنم
میخوانمت دوباره از این سرزمین درد
تنها ستاره شب این همنشین درد
این کوفه نیست معرکه دشمنان توست
خانه به خانه قتلگه کودکان توست
از هر درخت نخل در این شهرکینه خیز
هر ساقه نیزه ای شد و هر شاخه تیر تیز
هر پاره آهن از هنر دست این دیار
یا نعل تازهای شده یا تیغ آبدار
شوری به پاست بر سر پیر و جوان شهر
صف بسته اند بر در آهنگران شهر
اینجا تمام قافله را سنگ می زنند
حتما اسیر سلسله را سنگ می زنند
با پنجههای زبر و حشن شانه میکنند
زلف یتیم را در هر خانه میکشند
میترسم ازگلی که تنس خیزرانی است
ازکودکی که چهره او ارغوانی است
اینجا سلام را ز سر بام می دهند
ناموس راکتک زده دشنام می دهند
تعداد بازديد : 233
جمعه 25 آذر 1390 ساعت: 13:16
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)