![]()
|
مردی که خنده روی لب اش بود...می رود
صبح فلک غلام شب اش بود ... می رود
مردی امین که حضرت ِ خورشید ِ خاک بود
از نسل نورها نسب اش بود... می رود
آن مومنی که پاکی و اخلاص و دوستی
در چشمهای با ادب اش بود ...می رود
مرد بهار چهره ی اسلام...آنکه عشق...
عمری اسیر خال لب اش بود... می رود
آن خاتم ی که دست خدا بود در زمین...
حیدر ...وصی منتخبش بود...می رود
او می رود تمام جهان گریه می کنند
پشت سرش زمین و زمان گریه می کنند
آقای مهربان من... آقای آفتاب...
ای دیدنت برابر ِ با سالها ثواب
وقتی تو آمدی همه عاشق شدیم و بعد
از ما به یمن آمدنت دور شد عذاب
ای همسر خدیجه و بابای فاطمه...
ای حضرت نبی و پسر عم ِ بوتراب
مجنون چشمهای تو هستیم یا نبی
ما می نخورده مست شماییم! یا شراب!
تو می روی و آه پی آه می کشیم
دنیا درون سینه ی ما می شود خراب
-----------
تا صبح بیست و هشتم ماه صفر رسید
خورشید در عزای رخ ات پیرهن درید
تعداد بازديد : 183
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 6:56
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)