تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
چشم من در شبِ باراني ها
پر شد از شور غزل خواني ها
لبِ پابوسي ام از حسرت سوخت
منم و داغت و حيراني ها
مي چكد از نفسم اهِ فراق
شده ام بي تو چو زنداني ها
تو خودت نوري و اصل خورشيد
چه نيازت به چراغاني ها
پرده از روي ضريحت تا رفت
سهم ما گشته پريشاني ها
عرشيان در حرمت مبهوتند
از هنرمنديِ ايراني ها
كاش اين كهنه ضريحت مي شد
هديه بر قبر حسن...آني...ها
تعداد بازديد : 149
جمعه 18 اسفند 1391 ساعت: 5:50
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب