رها کرد یک دست بر تن، دست دیگر را رها کرد آن دست هم افتاد و پیکر را رها کرد مردی که از دستان خود

رها کرد یک دست بر تن، دست دیگر را رها کرد آن دست هم افتاد و پیکر را رها کرد مردی که از دستان خود

رها کرد یک دست بر تن، دست دیگر را رها کرد آن دست هم افتاد و پیکر را رها کرد مردی که از دستان خود

رها کرد یک دست بر تن، دست دیگر را رها کرد آن دست هم افتاد و پیکر را رها کرد مردی که از دستان خود

رها کرد یک دست بر تن، دست دیگر را رها کرد آن دست هم افتاد و پیکر را رها کرد مردی که از دستان خود
رها کرد یک دست بر تن، دست دیگر را رها کرد آن دست هم افتاد و پیکر را رها کرد مردی که از دستان خود
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
رها کرد یک دست بر تن، دست دیگر را رها کرد آن دست هم افتاد و پیکر را رها کرد مردی که از دستان خود

رها کرد

یک دست بر تن، دست دیگر را رها کرد

آن دست هم افتاد و پیکر را رها کرد

مردی که از دستان خود دل کند، ناچار

تنها امید قلب دختر را رها کرد

بابا در آنسو روی دستش برد بالا

در دشت شاهین ها کبوتر را رها کرد

پشتش به خیمه بود و پاهایش مردد

هی دور شد هی رفت، خواهر را رها کرد

خواهر دوید اما چه با چشمان خود دید

قاتل که می لرزید و خنجر را رها کرد

چشمش به لبهای برادر روی نی خورد

این شد که رفت و جسم بی سر را رها کرد

مردی به بابا دست داد و دست بابا

انگشت را همراه انگشتر رها کرد

می گفت دختر: عمه جان مردی مرا زد

اما خدا را شکر معجر را رها کرد

شاعر که آمد از جسارتها بگوید

خودکار را انداخت، دفتر را رها کرد

حسن اسحاقی


تعداد بازديد : 197
پنجشنبه 07 دی 1391 ساعت: 7:03
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف