اشعار شب هشتم محرم – حسن لطفی به حرم تا که تو را از سفرت آورند پدر پیر تو را پشت سرت آوردند

اشعار شب هشتم محرم – حسن لطفی به حرم تا که تو را از سفرت آورند پدر پیر تو را پشت سرت آوردند

اشعار شب هشتم محرم – حسن لطفی به حرم تا که تو را از سفرت آورند پدر پیر تو را پشت سرت آوردند

اشعار شب هشتم محرم – حسن لطفی به حرم تا که تو را از سفرت آورند پدر پیر تو را پشت سرت آوردند

اشعار شب هشتم محرم – حسن لطفی به حرم تا که تو را از سفرت آورند پدر پیر تو را پشت سرت آوردند
اشعار شب هشتم محرم – حسن لطفی به حرم تا که تو را از سفرت آورند پدر پیر تو را پشت سرت آوردند
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شب هشتم محرم – حسن لطفی به حرم تا که تو را از سفرت آورند پدر پیر تو را پشت سرت آوردند

اشعار شب هشتم محرم – حسن لطفی

 

به حرم تا که تو را از سفرت آورند

پدر پیر تو را پشت سرت آوردند

 

چقدر در سر راهم پر خونین دیدم

چه بلایی به سر بال و پرت آوردند

 

چنگ ها جوشن و خوود و سپرت را بردند

در عوض هرچه که می شد به سرت آوردند

 

نیزه هایی که هنوز از نوکشان می ریزد

لخته خون های گلویت خبرت آوردند

 

پشت تو تا به حرم پیش رخ نامحرم

شانه های خم زینب پدرت آوردند

 

تا در آغوش کشم جسم تو را بار دگر

تکه تکه تنی از دور و برت آوردند

 

آخرین عضو تو وقتی به حرم آید شکر

مادرت نیست بگویم پسرت آوردند

 

حسن لطفی


تعداد بازديد : 121
پنجشنبه 02 آذر 1391 ساعت: 9:03
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف