اشعار شب ششم محرم – عبدالحسین مخلص آبادی می خواستند ملائکه وقف غمت کنند جایی کنار دست خودم محرم

اشعار شب ششم محرم – عبدالحسین مخلص آبادی می خواستند ملائکه وقف غمت کنند جایی کنار دست خودم محرم

اشعار شب ششم محرم – عبدالحسین مخلص آبادی می خواستند ملائکه وقف غمت کنند جایی کنار دست خودم محرم

اشعار شب ششم محرم – عبدالحسین مخلص آبادی می خواستند ملائکه وقف غمت کنند جایی کنار دست خودم محرم

اشعار شب ششم محرم – عبدالحسین مخلص آبادی می خواستند ملائکه وقف غمت کنند جایی کنار دست خودم محرم
اشعار شب ششم محرم – عبدالحسین مخلص آبادی می خواستند ملائکه وقف غمت کنند جایی کنار دست خودم محرم
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شب ششم محرم – عبدالحسین مخلص آبادی می خواستند ملائکه وقف غمت کنند جایی کنار دست خودم محرم

اشعار شب ششم محرم – عبدالحسین مخلص آبادی

 

می خواستند ملائکه وقف غمت کنند

جایی کنار دست خودم محرمت کنند

 

از پاکی ات شنیده و حالا قرارشد

اینجا کنار دجله تو را زمزمت کنند

 

لب تشنه می روی که مرا جان به لب کنی؟

باران شدی که بر سرمان نم نمت کنند؟

 

از اولش که حرف عسل خوردن تو بود

اصلا قرار بوده تو را در همت کنند

 

جان عمو نقاب خودت را تکان مده

راضی مشو شبیه خودم پرچمت کنند

 

نجمه کنار خواهر من گریه می کند

تا اندکی به نیزه تو را محکمت کنند

 

ارثی که برده ای تو زمادربزرگ خود

باعث شده در اوج جوانی خمت کنند

 

اصلا قرار بوده تو را پیش چشم من

مثل علیٍ اکبر لیلا کمت کنند

 

عبد الحسین مخلص آبادی


تعداد بازديد : 169
سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 8:59
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف