اشعار شب ششم محرم – رضا جعفری گفتی که سرنوشت همین ازقدیم بود گفتی مرا نصیب بلایی عظیم بود د

اشعار شب ششم محرم – رضا جعفری گفتی که سرنوشت همین ازقدیم بود گفتی مرا نصیب بلایی عظیم بود د

اشعار شب ششم محرم – رضا جعفری گفتی که سرنوشت همین ازقدیم بود گفتی مرا نصیب بلایی عظیم بود د

اشعار شب ششم محرم – رضا جعفری گفتی که سرنوشت همین ازقدیم بود گفتی مرا نصیب بلایی عظیم بود د

اشعار شب ششم محرم – رضا جعفری گفتی که سرنوشت همین ازقدیم بود گفتی مرا نصیب بلایی عظیم بود د
اشعار شب ششم محرم – رضا جعفری گفتی که سرنوشت همین ازقدیم بود گفتی مرا نصیب بلایی عظیم بود د
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شب ششم محرم – رضا جعفری گفتی که سرنوشت همین ازقدیم بود گفتی مرا نصیب بلایی عظیم بود د

اشعار شب ششم محرم – رضا جعفری

 

گفتی که سرنوشت همین ازقدیم بود

گفتی مرا نصیب بلایی عظیم بود

 

دست رکاب بر سر پایم نمی رسید

آن اسب هم مخالف جنگ یتیم بود

 

وقتی که روی دامن تو سر گذاشتم

دیدم تو را چقدر نگاهت رحیم بود

 

حتی حضور زودِ تو هم فایده هم نداشت

آن لحظه آمدی تو که حالم وخیم بود

 

از نعل و اسب و دشنه و شمشیر و سنگ وخاک

هر چیز در بلندیِ قدم سهیم بود

 

وقتی که بال بال زدم بین دست تو

زیبا ترین پریدن این یا کریم بود

 

رضا جعفری


تعداد بازديد : 165
سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 8:58
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف