تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
حسين(ع)
جانِ من هستي ولي از تن جدا افتاده اي
عرش رحمان از چه زير دست و پا افتاده اي؟!
اينچنيني كه برادر صورتت زخمي شده
از رويِ مركب گمانم بي هوا افتاده اي
ديدم آن چيزي كه يعقوب از پسرهايش شنيد
يوسفم هستي و دست گرگها افتاده اي
پيكرت را نيزه تقطيع هجائي كرد و رفت
ها و نون و يا و سينم ، جا به جا افتاده اي
(شاعرش را نميشناسم)
تعداد بازديد : 131
دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت: 8:46
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب