شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوي دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود فرصت نداشت جامه ی نيلي به تن

شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوي دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود فرصت نداشت جامه ی نيلي به تن

شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوي دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود فرصت نداشت جامه ی نيلي به تن

شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوي دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود فرصت نداشت جامه ی نيلي به تن

شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوي دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود فرصت نداشت جامه ی نيلي به تن
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوي دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود فرصت نداشت جامه ی نيلي به تن
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوي دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود فرصت نداشت جامه ی نيلي به تن

شن بود و باد، قافله بود و غبار بود

آن سوي دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود

فرصت نداشت جامه ی نيلي به تن کند

خورشيد، سر برهنه، لب کوهسار بود

گويي به پيشواز نزول فرشته‌ها

صحرا پر از ستاره ی دنباله‌دار بود

مي‌سوخت در کوير، عطشناک و روزه‌دار

نخلي که از رسول خدا، يادگار بود

نخلي که از ميان هزاران هزار فصل

شيواترين مقدمه ی نو بهار بود

شن بود و باد، نخلِ شقايق ‌تبار عشق

تنديسِ واژگون شده‌اي در غبار بود

مي‌آمد از غبار، غم‌آلود و شرمسار

آشفته يال، و شيهه‌زن و بي‌قرار بود

بيرون دويده دختر زهرا ز خميه‌ها

برگشته بود اسب، ولي بي‌سوار بود

 

شاعر: وحید قاسمی


تعداد بازديد : 113
دوشنبه 01 آبان 1391 ساعت: 10:03
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف