ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران در خیالش دوباره می بارید، روی لب های خیمه ها،

ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران در خیالش دوباره می بارید، روی لب های خیمه ها،

ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران در خیالش دوباره می بارید، روی لب های خیمه ها،

ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران در خیالش دوباره می بارید، روی لب های خیمه ها،

ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران در خیالش دوباره می بارید، روی لب های خیمه ها،
ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران در خیالش دوباره می بارید، روی لب های خیمه ها،
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران در خیالش دوباره می بارید، روی لب های خیمه ها،

ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران

در خیالش دوباره می بارید، روی لب های خیمه ها، باران

در هیاهوی گرم و مبهم باد، نیزه در نیزه عشق رفت از یاد

یک سبد گل میان دشت افتاد، باد فریاد شد: بیا باران

خط خون، لحظه های تنهایی، ابرها مانده در معمایی

اینکه طوفان بی قرار غروب، گریه های خداست یا باران؟

شب پایان و روز آغاز است، فصل پرواز و عشق و اعجاز است

دفتر انتخاب ها باز است، ابتدا عشق و انتها باران

شاعر افتاده در خیابانی، که دو سویش به کهکشان وصل است

السلام علیک یا خورشید، السلام علیک یا باران...

 

شاعر: علی سلیمانی


تعداد بازديد : 131
دوشنبه 01 آبان 1391 ساعت: 9:56
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف