تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
گفتی برو، نگاه ترم بی قرار شد
چشمان من دوباره پر از انتظار شد
گفتی میان آتش و خون از خدا بخوان
گفتی حسین، جان و دلم بی قرار شد
من را نگاه کردی و چشمان خیس من
در سایه ی نگاه تو گویی بهار شد
من در سکوت آب چشمت رها شدم
تا اینکه دل به قصه ی باران دچار شد
دیدم تمام قاصدکان پر گرفته اند
شوقی میان سینه من آشکار شد
جاری شدم میان بیابان و عشق، من
در چشم های خیس غزل ماندگار شد
گفتی حسین منتظر دست های توست
گفتی برو نگاه ترم بی قرار شد
شاعر: نسترم موحدی نیا
تعداد بازديد : 167
دوشنبه 01 آبان 1391 ساعت: 9:55
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب