حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 4

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 4

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 4

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 4

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 4
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 4
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ای کربلا! ای کعبه ی عشق و امیدم

ای کربلا! ای کعبه ی عشق و امیدم
بعد از جدایی ها به دیدارت رسیدم

ای کربلا آغوش بگشا، زینب آمد
من زینبم کز رنج دوری ها خمیدم

هر روز دیدم کربلای تازه ای را‎
ای کربلا! تا بر سر کویت رسیدم

منزل به منزل، داغ بر داغم فزون شد
‎جان کَنده ام تا رَخت در این جا کشیدم

از بهر انجام رسالت، زنده ماندم
‎گر زنده ام من، زنده ی هر دم شهیدم

ای کاروان سالار زینب، دیده بگشا
‎تا گویمت با دیده ی گریان، چه دیدم

با آن که با دستت، به قلبم صبر دادی
چندان! که در هر جا شهامت آفریدم

اما دو جا دست غمم از پا در آورد
بی خود ز خود گشتم، گریبان بر دریدم

یک جا که دشمن بر لبانت چوب می زد‎
یک جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم

بشنیده بودم صوت قرآنت بسی لیک
نشنیده بودم من زِ نی، کآن هم شنیدم

داغ دل من، کمتر از زخم تنت نیست
این را گواهی می دهد موی سپیدم


سید رضا مؤید


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:02
نویسنده:
نظرات(0)
دردها می چکد از حال و هوای سفرش

دردها می چکد از حال و هوای سفرش
گرد غم ریخته بر چادر مشکی سرش

تک و تنها و دو تا چشم کبود چند تا
کودک بی پدر افتاده فقط دور و برش

ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما
هیچ کس باز نفهمیده چه آمد به سرش

روزها از گذر کوچه آتش رفته
اثر سوختگی مانده سر بال و پرش

با چنین موی پریشان و بدون معجر
طرف علقمه ای کاش نیفتد گذرش

همه بغض چهل روزه او خالی شد
همه کرب و بلا گریه شد از چشم ترش

علیرضا لک


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:02
نویسنده:
نظرات(0)
اگر چه در سفر شام، رنج و صدمه کشیدم

اگر چه در سفر شام، رنج و صدمه کشیدم
هزار شکر شها! ماندم و مزار تو دیدم

چگونه شرح دهم؟ نازنین برادر زینب
تو خود گواه منی کاندرین سفر چه کشیدم

به زیر نیزه و شمشیر و سنگ و خنجر و پیکان
چو یافتم بدنت، مرگ خویشتن طلبیدم

زدند دختر نازت سکینه را سپه دون
به جرم اینکه بگفتا : از این زمین مبریدم

به جبر و قهر کشیدندش از کنار تن تو
بگفت : من که پدر کشته ام، دگر مزنیدم

شب و خرابه و آه یتیم و غربت و ظلمت
چنان نمود که دل از حیات خویش بوریدم

میان مجلس شرب و قمار، راس تو در طشت
چو راه چاره به من بسته گشت، جامه دریدم

شب و خرابه و آه یتیم و غربت و ظلمت
چنان نمود که دل از حیات خویش بریدم

از آن زمان که تو گفتی ز تشنگی جگرم سوخت
من آب سرد و گوارا، بدون غم نچشیدم

گمان مدار که دیگر زیاد زنده بمانم
گواه، قامت خم گشته است و موی سپیدم


سید جواد مظلوم پور


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:01
نویسنده:
نظرات(0)
باور نمی کنم که رسیدم کنار تو

باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
باور نمی کنم من و خاک دیار تو

یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو

یک اربعین اسیر بلایم اسیر عشق
یک اربعین دچار فراقم دچار تو

یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام
دنبال ناله های یتیمان زار تو

یک اربعین بجای همه سنگ خورده ام
یک اربعین شده بدنم سنگ سار تو

یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند
لبهای قاتلان تو و نیزه دار تو

مثل رباب مثل همه تار تر شده
چشمان خسته ی من چشم انتظار تو

روز تولدم که زدم خنده بر لبت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو

با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو

یادم نمی رود به لبت آب آب بود
یادم نمی رود بدن غرقه خار تو

مانده صدای حرمله در گوش من هنوز
پستی که نیزه زد به سر شیرخوار تو

حالا سرت کجاست که بالای سر روم
گریم برای زخم تن بی شمار تو

من نذر کرده ام که بخوانم در علقمه
صد فاتحه برای یل تکسوار تو


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:00
نویسنده:
نظرات(0)
رسیدم سر خاکت که زار گریه کنم

رسیدم سر خاکت که زار گریه کنم
کنار این همه خاک مزار گریه کنم

رسیدم سر خاکت به خود توان بدهم
به این امید که شاید زغصه جان بدهم

رسیدم سر خاکت به سر بریزم خاک
ز غصه ی لب چاکت به سر بریزم خاک

مرا غم تو و این درد و داغ خواهد کشت
اگر مرا نکشت غم فراق خواهد کشت

مرا ببخش که زنده زشام برگشتم
دلم گرفته برادر سلام برگشتم


تعداد بازديد : 3
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 14:00
نویسنده:
نظرات(0)
هرگز نمیشد خواهرت اینجا نیاید

هرگز نمیشد خواهرت اینجا نیاید
بهر عزادارى این لبها نیاید

امکان ندارد اینکه مجنونى بخواند
اما براى دیدنش لیلا نیاید

بستند با زنجیر راه گریه‏ ها را
شاید صدایى از گلوىِ ما نیاید

از دخترت میخواستم وقتى میآید
یا چشمهایش را بگیرد یا نیاید

اى صوت لبهاى پر از آیات غمگین
پائین بیا تا خیزران بالا نیاید

دیدند میخوانى ولى کارى نکردند
تا خیزران روى لبت با پا نیاید

کنج تنور آمد کنارت چهره نیلى
کردم دعا اینجا دگر زهرا نیاید

چشمان اینجا سخت ناپرهیزگارند
امّا نمى شد خواهرت اینجا نیاید


علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:56
نویسنده:
نظرات(0)
پس از تو جان برادر، چه رنج‏ها که کشیدم

پس از تو جان برادر، چه رنج‏ها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچه ‏ها که ندیدم‏

به سخت جانی خود آن قدر نبود گمانم
که بی تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم‏

برون نمود در آندم که خصم، پیرهنت را
به تن ز پنجه‏ ی غم، جامه هر زمان بدریدم‏

چو ماه چارده دیدم، سر ترا به سر نی
هلال ‏وار ز بار مصیبت تو، خمیدم‏

زدم به چوبه‏ ی محمل سر، آن زمانی که سر نی
به نوک نیزه‏ ی خولی، سر چو ماه تو دیدم‏

ز تازیانه و طعن سنان و طعنه‏ ی دشمن
دگر ز زندگی خویش گشت قطع امیدم

میان کوچه و بازار شام پای پیاده
سر از خجالت نامحرمان به جیب کشیدم‏

شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته
هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم‏

هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست
ز راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم‏

ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان
که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم

از این حکایت جانسوز، جودیا صف محشر
به نزد شاه شهیدان، شریک همچو شهیدم


جودی خراسانی


تعداد بازديد : 7
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:55
نویسنده:
نظرات(0)
ما را که غیر داغ غمت‏ بر جبین نبود

ما را که غیر داغ غمت‏ بر جبین نبود
یک لحظه طی نشد که دل ما غمین نبود

هرچند آسمان به صبورى چو ما ندید
ما را غمى نبود که اندر کمین نبود

راهى اگر به منزل آزادى نداشت
رنج اسارت، این همه شور آفرین نبود

اى آفتاب محمل زینب! کسى چو من
از خرمن زیارت تو، خوشه چین نبود

تقدیر بود با سر تو هم سفر شوم
در این سفر، مقّدر من غیر از این نبود

گر آتش نگاه تو در من نمی نشست
در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود

گر شوقِ سر به چوبه ی محمل زدن نداشت
زینب پس از تو، زینب محمل نشین نبود

در حیرتم که بی تو، چرا زنده مانده ام
عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود

ده روزه ی فراق تو، عمرى به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود

اشکم اگر چمال افق را نشسته بود
از لعلِ سرخ لاله، شفق را نگین نبود


محمد جواد غفور زاده، شفق


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:54
نویسنده:
نظرات(0)
ای ساربان آهسته ران دارد توانم می رود

ای ساربان آهسته ران دارد توانم می رود
در این زمین پر بلا از غم عنانم می رود

از خاک اینجا بوی هجران و جدایی می رسد
گویا همین جا از تن رنجیده جانم می رود

اینجا لب خشکیده را با تیر آبش می دهند
گفتم عطش سوز م چو آتش برزبان می رود

اینجا مقام دیدن ذبح ذبیح اعظم است
کز داغ او شادی زکل دودمانم می رود

اینجا من و تاریکی و غربت به هم محرم شویم
باید ببینم روی نی ماه زمانم می رود

دوران یا بنت امیرالمؤمنین بودن گذشت
وقت اسیری آمد و نام و نشانم می رود

زین پس به روی ناقه ی بی پرده می خوانم نماز
بعد از علی اکبر دگر وقت اذانم می رود

من خود به چشم خویشتن باید ببینم بی کفن
روی سرم رأست به نی چون سایه بان می رود


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:53
نویسنده:
نظرات(0)
بی تو دلم، بسمل بی‌بال بود

بی تو دلم، بسمل بی‌بال بود
داغ چهل روزه، چهل سال بود

طایر جان، دور سرت می‌پرید
مرغ دلم، گوشه گودال بود

سلسله، گردیده النگوی دست
خار، به پای همه خلخال بود

سینه ما، داغ روی داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود

همره ما، تار و نی و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود
---
اگر چه، خون جگر آورده ام
پرچم فتح و ظفر آورده ام

ای به فدای تن پاکت، سرم
بر تن پاک تو، سر آورده ام

بر لب خشک تو ز شام بلا
اشکْ فشان، چشم تر آورده ام

گرچه تو خود از همه داری خبر
من ز سه ساله، خبر آورده ام

داغ بزرگی است غم کودکت
فاطمه ی سه ساله ی کوچکت
---
خیز، زجا، ای پسر مادرم
من نه مگر این که تو را خواهرم

معجر نو، بر سر خود کرده ام
بس‌که به سر، ریخته خاکسترم

تو در مدینه، وسط آفتاب
عبا کشیدی به روی پیکرم

در پی این قصه، گمانم نبود
از سر نی، سایه کنی بر سرم

من نه فقط همسفرت گشته ام
سوخته ‌ام و دور سرت گشته ام
---
کرب و بلا، باغ گل ما کجاست؟
مصحف صدپاره ی زهرا کجاست؟

ای بدنت پاره تر از برگ یاس!
باغ گل و لاله ی لیلا کجاست؟

رباب با شاخه ی گل آمده
غنچه ی پرپر شده ی ما کجاست؟

رقیّه را، اگر نیاورده ام
سکینه ات آمده، سقّا کجاست؟

آن‌همه گل در چمنت کو حسین
لاله ی باغ حسَنَت کو حسین
---
شام و کف و خنده و دشنام بود
عترت تو، در ملاء عام بود

دسته گل سلسله دار همه
سلسله و سنگ لب بام بود

طفل تو، از بیم جنایت‌گران
اشک به رخ ریخت و آرام بود

شب همه، با گریه ی ما صبح شد
شام هم از غربت ما شام بود

رأس تو تا، زینتِ دروازه شد
داغ دل ما همگی تازه شد
---
پیش بلا، سینه سپر گشته ام
راهی طوفان خطر، گشته ام

چهره برافروز، عزیز دلم
من پی دیدار تو برگشته ام

گرچه رسیدم ز سفر، سرفراز
با غم تو، خمیده تر گشته ام

از اینکه تو رفتی و من مانده ام
خجل ز مادر و پدر گشته ام

داغ تو زخم جگرم شد حسین
قاتل تو هم‌سفرم شد حسین
---
کوه غمت به شانه آورده ام
قامت خم نشانه آورده ام

ناز مرا مکش که از بهر تو
قصه ی نازْدانه آورده ام

کبوتران بال و پرْبسته را
باز به آشیانه آورده ام

خیز و ببین شبیه زهرا شدم
نشان تازیانه آورده ام

همّت من، فاتح دینم شده
مدال من، زخم جبینم شده
---
ای به ابی انت و امّی فداک
جانِ اخا! دست، برون کن ز خاک

سر، که نداری، ز لبت بشنوم
حرف بزن، از گلوی چاکْچاک

وای اگر رود، ربابت ز دست
آه اگر سکینه، گردد هلاک

قلب رباب را بده تسلیت
اشک سکینه را کن از چهره پاک

نظر، به زین العابدینت، فکن
زخم غل جامعه را بوسه زن
---
قسم! به خون دل و زخم سرم
قسم! به کام خشک و چشم ترم

قسم! به جان خاتم الانبیا
قسم! به جانِ پدر و مادرم

قسم! به دست‌های عبّاس تو
قسم! به آن دو کودک بی‌سرم

هزار بار اگر، به شامم برند
باز تو را، باز تو را، یاورم

سایه ی من فرش بیابان توست
لاله ی من، خار مغیلان توست
---
میثم اگر در غم ما، سوخته
از دل سوزان من آموخته

ظرف گناهش، پر و دستش تهی
از همه سو، چشم به ما دوخته

هر نفسش شعله ای از آه ماست
با نفس ما شرر افروخته

ناله ی ما، گریه ی ما، سوز ماست
هر چه که آورده و اندوخته

اوست که یک عمر، ثناگوی ماست
خاک قدم‌های سگ کوی ماست
غلام رضا سازگار


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:53
نویسنده:
نظرات(0)
اربعین آمد دلم را غم گرفت

اربعین آمد دلم را غم گرفت
بهر زینب(س) عالمی ماتم گرفت

سوز اهل آسمان آید به گوش
ناله ی صاحب زمان آید به گوش

جان اهل بیت عصمت بر لب است
کاروان سالار آنها زینب است

جمله مستان سوی ساقی آمدند
مست مست از جام باقی آمدند

سینه ها آماج رگبار بلا
جای زخم ریسمان بر دستها

هوش از سر رفته و دل باخته
جسم خود را بر زمین انداخته

هر یکی در جستجوی تربتی
بر لب هر یک کلامی، صحبتی

قلبها پر شکوه از بیداد بود
آشنای قبر ها سجاد(ع) بود

رهبر زینب(س) امام راستین
حجت حق بود زین العابدین(ع)

با کلامش عمه را مغموم کرد
تا که قبر یار را معلوم کرد

آمده همراه دخت بوتراب
بر سر آن قبر کلثوم و رباب

زخمهای این سفر سر باز کرد
هر کسی درد دلی آغاز کرد

زینب ازم‍‍ژگان خود یاقوت ساخت
داستان این سفر را باز گفت

گفت ای سالار زینب السلام
ماه شام تارزینب السلام

بر تو پیغام سفر آورد ام
از فتوحاتم خبر آورده ام

کرد با من این مسیر عشق طی
راس تو منزل به منزل روی نی

معجرم نیلی شد و مویم سپید
از غم دوری تو قدم خمید

گر که دست رحمت و صبرت نبود
زینبت در راه کوفه مرده بود

ظلم دشمن تا که بی اندازه شد
ماجراهای سقیفه تازه شد

ریسمان بر گردن سجاد بود
غربت بابا مرا در یاد بود

دیدی از نی دست خواهر بسته بود؟
گوییا دستان حیدر بسته بود

یاسها را جوهر نیلی زدند
کودکان را یک به یک سیلی زدند

ازشماتت کردن دشمن مپرس
از سه ساله دخترت از من مپرس

شد سرت یک نیمه شب مهمان او
با وصالت بر لب آمد جان او

مرد در ویرانه و من زنده ام
بی رقیه(س) آمدم شرمنده ام

بارها از دوریت جان باختم
بین مقتل من تو را در یافتم

گر تو ای لب تشنه برداری سرت
حال نشناسی دگر این خواهرت....


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:52
نویسنده:
نظرات(0)
کربلا بود ولی وه که چه غوغایی داشت

کربلا بود ولی وه که چه غوغایی داشت
بغض هایی که شکستند تماشایی داشت

اربعین بود ولی زنده تر از عاشورا
هر که یک کرب و بلا گوشه تنهایی داشت

حاجتی نیست کسی سفره دل باز کند
هر که با قافله آمد رخ زهرایی داشت

از عصا خواست مدد هرکه تعجب نکنید
روزگاری تن این خسته دلان پایی داشت

نشنیدید صدایی زپس خیمه رسید
به گمانم که زنی نغمه لالایی داشت

حرف از آب میارید، سخن از مشک مگو
آخر این قافله هم مشکی و سقایی داشت


تعداد بازديد : 0
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:52
نویسنده:
نظرات(0)
آنچه از من خواستى، با کاروان آورده ام

آنچه از من خواستى، با کاروان آورده ام
یک گلستان گل، به رسم ارمغان آورده ام

از در و دیوار عالم، فتنه میبارید و من
بى پناهان را بدین دارالامان آورده ام

اندر ین ره، از جرس هم، بانگ یارى برنخاست
کاروان را تا بدین جا، با فغان آورده ام

بسکه من، منزل به منزل، در غمت نالیده ام
همرهان خویش را چون خود، به جان آورده ام

تا نگویى زین سفر، با دست خالى آمدم
یک جهان، درد و غم و سوز نهان آورده ام

قصه ویرانه ی شام ار نپرسى، خوشتر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام

خرمنى، موى سپید و دامنى خونِ جگر
پیکرى بى جان و جسمى ناتوان آورده ام

دیده بودم با یتیمان مهربانى میکنى
این یتیمان را بسوى آستان آورده ام

دیده بودم، تشنگى از دل قرارت برده بود
از برایت دامنى اشک روان آورده ام

تا به دشت نی نوا، بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام

تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو
در کف خود از برایت، نقد جان آورده ام

نقد جان را ارزشى نبوَد ولى شادم چو مور
هدایه اى سوى سلیمان زمان آورده ام

تا دل مهر آفرینت را نرنجانم ز درد
گوشه اى از درد دل را، بر زبان آورده ام

هاتفی پروانه را می گفت کز این مرثیت
درفغان اهل زمین و آسمان آورده ام


علی مجاهدی، پروانه
سیری در ملکوت، ص 387


تعداد بازديد : 4
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:51
نویسنده:
نظرات(0)
رسیدم از سفر ای همسفر کجا هستی

رسیدم از سفر ای همسفر کجا هستی
به زیر سنگ لحد بین بوریا هستی

اسیر رفتم از اینجا اسیر تر شده ام
چه پیر رفتم و اکنون چه پیر تر شده ام

تو را به نیزه، مرا با تو، از قفا بردن
ولی به کعب نی و تازیانه ها بردن

توان نمانده بگویم هر آنچه را دیدم
بدون سایه ی عباس کوچه ها دیدم
----
شکسته بال ترینم، کبود می آیم
من از محله ی قوم یحود می آیم

از آن دیار که من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دو تکه نان دادن

از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید

کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد

از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد

از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند

به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند

به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام

از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد


تعداد بازديد : 3
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:50
نویسنده:
نظرات(0)
شمیم جان فزای کوی بابم

شمیم جان فزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید

گمانم کربلا شد عمه نزدیک
که بوی مشک و ناب و عنبر آید

بگوشم عمه از گهواره گور
در این صحرا صدای اصغر آید

حسین را ای صبا برگو که از شام
بکویت زینب غم پرور آید

ولی ای عمه دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید

که چون اندر سر قبر شهیدان
تو را از گریه کام دل برآید

در این صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آید

مهار ناقه را یکدم نگهدار
که استقبال لیلا، اکبر آید

مران ای ساربان یکدم که داماد
سر راه عروس مضطر آید

کند جودی به محشر، محشر از نو
اگر در حشر ما این دفتر آید
کلیات جودی خراسانی


تعداد بازديد : 4
پنجشنبه 30 شهریور 1402 ساعت: 13:48
نویسنده:
نظرات(0)
گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است

گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه
تاریک تر ز عرصه ی تاریک محشر است

گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیده ی زهرای اطهر است

گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روز عزای پیمبر است

پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است

قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است

ای دل بیا گریه ی زینب نظاره کن
مانند پیرهن جگر خویش پاره کن
--
بند دوم

زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شریف پیامبر

از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر

با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر

یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر

اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی
روی حسین بر روی قلب پیامبر

دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر

زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر

هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه
--
بند سوم

پیغمبری که دید ستم های بی شمار
از کس نخواست اجر رسالت به روزگار

چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع
تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار

گویا نداشت شهر مدینه درخت گل
کآن را کنند در قدم فاطمه نثار

بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل
رنگ شرارت از رخشان بود آشکار

بابی که بود زائر آن سید رسل
آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار

بر روی دست و سینه ی آن بضعه ی الرسول
تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار

سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ
ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار

آید صدای فاطمه از پشت در به گوش
تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش
--
بند چهارم

دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید
روز ملال و غصه و رنج و محن رسید

از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد
بس تیرها که لحظه ی دفنش به تن رسد

بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین
بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید

بر پیکری که بود پر از بوسه ی رسول
از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید

از جامه های یوسف کرببلا فقط
بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید

پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه
تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید

"میثم" بگو به فاطمه زآن خیمه ها که سوخت
یک کربلا شراره ی آتش به من رسید

مرثیه خوان خامس آل عبا منم
در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم


حاج غلام رضا سازگار


تعداد بازديد : 19
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:08
نویسنده:
نظرات(0)
ای ملائک سوی یثرب همه پرواز کنید‌

ای ملائک سوی یثرب همه پرواز کنید‌
شمع سان ناله ز سوز جگر آغاز کنید

همه با هم به سما دست دعا باز کنید
خون فشانید ز چشم و به خدا راز کنید

مهر غم، نقش به بال و پرتان می‌گردد
مرگ دور سر پیغمبرتان می‌گردد
--
پیک غم از حرم خواجه اسری آید
خبر از فاجعه محشر کبری آید

کاروان اجل از جانب صحرا آید
نگذارید در خانه زهرا‌(س) آید

قاصد مرگ کجا، کعبه مقصود کجا
ملک الموت کجا، خانه معبود کجا
--
اجل استاده هراسان به در بیت رسول(ص)
پشت در لحظه به لحظه طلبد اذن دخول

لرزد از زمزمه او دل زهرای بتول (س)
فاطمه سوی پدر آمده محزون و ملول

کی پدر پیک غریبی است تو را میخواند؟
کیست کز هر سخنش قلب مرا لرزاند؟
--
گفت در پاسخ زهرا(س) پدر ای پاک سرشت
دست تقدیر برای تو غم تازه نوشت

پدرت می‌رود امروز به گلزار بهشت
آسمان کوه بلا را به سر دوش تو هِشت

فلک امروز پر از ناله جبرائیل است
این غریبی که بود پشت در عزرائیل است
--
این نه آن است که از کس بطلبد اذن دخول
این اجل باشد و بر بردن جانهاست عجول

اذن ناکرده طلب جز به در بیت رسول(ص)
پاسداری کند از حرمت زهرای بتول(س)

ای فدای تو و خون دل و اشک بصرت
باز کن در که شود خاک یتیمی به سرت
--
فاطمه (س) برد به بابا سر تسلیم فرود
در کاشانه به سوی ملک الموت گشود

چون به دارالشرف وحی، اجل یافت ورود
به ادب روی به پیغمبر اسلام(ص) نمود

کی تنت جان جهان گر دهی اذنم ز کرم
آمدم روح تو در جنت اعلا ببرم
--
گفت ای دوست کمی صبر و تحمل باید
که مرا پیک خدا حضرت جبریل آید

رنگ اندوه ز آیینه دل بزداید
عقده از سینه پر غصه من بگشاید

جبرئیل آمد و گفت ای به فدایت گردم
باغ جنت را از بهر تو زینت کردم
--
گفت ای پیک خدا حامل فیض و رحمت
سخنی گو که ز قلبم بربائی محنت

غم من نیست غم حور و قصور و جنت
چه کند روز جزا خالق من با امت

گفت جبریل که فرموده چنین معبودت
آنقدر بر تو ببخشم که کنم خوشنودت
--
ای بدوشت غم امت همه دم در همه حال
برده بر شانه خود کوه غم و درد و ملال

امت اجر تو عطا کرد به قرآن و به آل
حُرمَتِ هر دو کنار حَرَمَت شد پامال

کرده غصب فدک و حق علی (ع) را بردند
پهلوی فاطمه‌ات (س) را ز لگد آزردند
--
بر لب خلق هنوز از غم تو زمزمه بود
شعله ها در جگر و اشک به چشم همه بود

شهر از فتنه ایام پر از واهمه بود
اولین اجر رسالت زدن فاطمه(س) بود

گشت از حق‌کشی امت بیدادگرت
کشتن محسن مظلوم تو اجر دگرت
--
با سر انگشت خزان سخت ورق برگردید
غنچه و لاله خونین تو پرپر گردید

سومین اجر تو زخم سرحیدر گردید
به حسن(ع) از همه کس ظلم فزون‌تر گردید

بعد از آن زهر که بر نور دو عینت دادند
اجرها بود که امت به حسینت دادند
--
گرگ ها بر بدن یوسف تو چنگ زدند
بر رخ چرخ ز خون دل او رنگ زدند

دست بگشوده به پیشانی او سنگ زدند
تهمت کفر به آل تو به نیرنگ زدند

زین مصیبت همه دم سینه "میثم" سوزد
بلکه تا حشر دل آدم و عالم سوزد


تعداد بازديد : 17
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:08
نویسنده:
نظرات(0)
شهر مدینه صحنه ی صحرای محشر است

شهر مدینه صحنه ی صحرای محشر است
باور کنیم عمر جهان رو به آخر است

ملک خدای عزوجل خیمه ی عزاست
کی صاحب عزاست؟ خداوند اکبر است

در بیت وحی آمده در می زند اجل
این لحظه ی یتیمی زهرای اطهر است

جاری است اشک دیده ی شیرخدا علی
انگار آب غسل نبی اشک حیدر است

عترت غریب گشته و قرآن به زیر پا
دست امین وحی خداوند بر سر است

باور کنید بر جگر شیر حق علی
داغ نبی فقط نه که داغ برادر است

رکن علی شکسته و از بس شده غریب
از غصه گشته مثل همایی که بی پر است

یارب بر او تو فاطمه اش را نگاه دار
زهرا برای شیرخدا رکن دیگر است

مویی مباد کم ز سر فاطمه شود
کو دست و تیغ و بازوی سردار خیبر است

«میثم» اگر رسول خدا رفت از جهان
نفس نبی به خلق امام است و رهبر است


تعداد بازديد : 17
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:07
نویسنده:
نظرات(0)
مدینه شهر رسالت محیط غمها بود

مدینه شهر رسالت محیط غمها بود
بکوچه کوچه ی آن ناله بود و غوغا بود

حکایت از غم هجرانِ مصطفی میکرد
قیامتی که به شهر مدینه بر پا بود

نفس نفس زدنش بود پیک رحلت او
که از وجود وی آثار ضعف پیدا بود

بدست داشت بلالش عصای منشوقش
که بر قصاص رسولخدا مهیا بود

غمی بزرگ به سرها فکند سایه دریغ
که بار این همه غم روی دوش مولا بود

ز خانه ای که بِبُردند جسم احمد را
نشانه های جدایی ز شهر دلها بود

به خانه اشکِ عزا، در سقیفه طرح نفاق
به خانه شور غم و در سقیفه شورا بود

بناله امت اسلام جمع گشته ولی
میان جمع علی بود آنکه تنها بود

تمام بر سر یک حرف متفق گشتند
که آن گرفتن حق علی و زهرا بود

بزیر سقف سقیفه چها که روی نداد
هر آنچه بر سر امت رسید از آنجا بود


تعداد بازديد : 19
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:06
نویسنده:
نظرات(0)
ای محمّد ای رسول بهترین کردارها

ای محمّد ای رسول بهترین کردارها
حسن خلقت شهره در اخلاقها، رفتارها

در بیانت بند می آید زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

بال رفتن تا حریمت را ندارد شاعری
قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها

اشهد ان لا اله جز خدای دین تو
اشهد انت نبی ای احمد مختار ها

طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است
استوار مکتب ایثار تو عمّارها

تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک
دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها

پای بوسی تو عزّت داده ما را این چنین
گُل نباشد کس نمی آید سراغ خارها

کی رود از خاطرم یادت؟ که در روز ازل
کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجّارها

داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک توایم
لاله کی روییده در آغوش شوره زارها؟

گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند
شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطّارها

وقت رزمت آن چنانی که میان کارزار
رو به تو آرند وقت خستگی کرّارها

ای که با خون دلت پرورده ای اسلام را
چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها

سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید
کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها

با عیادت از کسی که بارها آزرده ات
روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها

رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست
جان به لب شد از غمت، شهرت مدینه، بارها

تا که چشمت بسته شده ای قافله سالار عشق
رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها

آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست
ناله ها برخواست بعدت از در و دیوارها

محسن عرب خالقی


تعداد بازديد : 19
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:06
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 1347
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف