حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 1345

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 1345

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 1345

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 1345

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 1345
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 1345
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مناجات با خدا

الهی دلی ده که جای تو باشد
لسانی که در وی ثنای تو باشد
الهی بده همتی آنچنانم....
که سعیم وصول بقای تو باشد
الهی چنانم کن از عشق خودمست
که خواب و خورم از برای تو باشد
الهی عطاکن بفکرم تونوری
که محصول فکرم دعای تو باشد
الهی عطاکن مرا گوش قلبی
که آن گوش پر از صدای تو باشد
الهی چنان کن که این عبدمسکین
برای تو خواند برای تو باشد
الهی عطا کن بر این بنده چشمی
که بینائیش از ضیای تو باشد
الهی چنانم کن از فضل و رحمت
که دائم سرم را هوای تو باشد
الهی چنانم کن از عیب خالی
که هستیم محو و فنای تو باشد
الهی مرا حفظ کن از مهالک
که هر کار کردم رضای تو باشد
الهی ندانم چه بخشی،کسیرا
که هم عاشق و هم گدای تو باشد
الهی بطوطی عطاکن بیانی
که نطقش کلید عطای تو باشد


تعداد بازديد : 267
جمعه 27 آبان 1390 ساعت: 5:45
نویسنده:
نظرات(0)
مناجات با خدا

الا تا بکی از در دوست دوری
گرفتار دام سرای غروری
نه بردل ترا از غم دوست دردی
نه بر چهره از خاک آن کوی گردی
نه گلزار معنی ، نه رنگی، نه بوئی
ازین کهنه گنبد چه¬هائی چه¬هوئی
ترا خواب غفلت گرفتست در بر
چه خواب گرانست الله اکبر
چرا همچنین عاجز و بینوائی
بکن جستجوئی مزن دست و پائی
سئوال علاج از طبیبان دین کن
توسل بارواح آن طیبین کن
دو دست دعا را برآور بزاری
همیگو بصد عجز و صد خواستاری
الهی بخورشید اوج هدایت
الهی ، الهی ، بشاه ولایت
الهی بزهرا، الهی بسبطین،
که میخواندشان مصطفی قره العین
الهی،بسجاد آن معدن علم
الهی بباقر شه کشور علم
الهی بصادق، امام اعاظم
الهی باعزار موسی کاظم
الهی بشاه رضا قائد دین
بحق تقی خسرو ملک تمکین
الهی بحق نقش شاه عسکر
بدان عسکری کز فلک داشت لشگر
الهی بمهدی که سالاردینست
شه پیشوایان اهل یقین است
که بر حال زار بهائی عاصی
سر دفتر اهل جرم و معاصی
که در دام نفس و هوی اوفتاده
بلهو و لعب عمر بر باد داده
ببخشای و از چاه حرمان برآرش
ببازار محشر مکن شرمسارش
برون آرش از خجلت روسیاهی
الهی، الهی ، الهی، الهی
الهي عاشقم من بر وصالت
كه هر جا بنگرم بينم جمالت
جهان را آفريدي بي كم و كاست
همه عالم به فرمان تو بر پاست
زمين را مسكن آدم نمودي
براي راحتش نعمت فزودي
به دريا عالمي ديگر نهان است
به صحراعاقلان را صد نشان است
به كوه وجنگل و باغ و چمنزار
نهادي تو چه نعمتهاي بسيار
ز هر شاخ درختي در بهاران
نمايان مي شود غنچه فراوان
فرستادي تو باران را چه زيبا
براي تشنه گان در كوه و صحرا
زمين راروشني دادي به خورشيد
شبش زيبا شده با ماه و ناهيد
بهار و صيف و پاييز و زمستان
براي عاشقان رمزي نمايان
بهاران می شود بر پا قیامت
ز هر شاخی شکوفه کرده قامت
دوباره در خزان ميميرد اشجار
نمودي عبرتي بر خلق بيدار
تو آتش را ز چوبي آفريدي
به هر جسمي ز روح خود دميدي
همه عالم به تسبيح و سجودند
همه شاكر كه از ا و در وجودند
خداوندا هدایت کن دلم را
دل وامانده بی حاصلم را
توئي تنها اميد بي پناهان
توئي بخشنده كل گناهان
مرا تنها وصالت آرز باد
ندارم خوشتراز وصل تو در یاد
الهى اى انيس شام تارم
به غير از لطف تو يارى ندارم
الهى اين من و اين قلب خسته
دل سوزان و اين پشت شكسته
الهى اين من و اين خوارى من
به روز و شب ببين اين زارى من
الهى اين من و تنهايى من
الهى اين من و رسوايى من
الهى اين من و اين تيره روزى
بود حق گر مرا فردا بسوزى
سزاوار عقاب و هم عذابم
به وحشت از غم روز حسابم
همان روزى كه روز شرمسارى است
همان روزى كه مجرم غرق خوارى است


تعداد بازديد : 306
جمعه 27 آبان 1390 ساعت: 5:44
نویسنده:
نظرات(0)
مناجات با خدا

آمدم، آمدم به سوى تو باز
اى خداى كريم بنده نواز
پاى تا سر همه نيازم من
از كرم سايه بر سرم انداز
آبروى گداى خويش مريز
دستم آخر سوى تو است دراز
بسته اى راه نااميدى را
كرده اى چون كه باب رحمت باز


تعداد بازديد : 279
جمعه 27 آبان 1390 ساعت: 5:43
نویسنده:
نظرات(0)
مناجات با خدا

آمد به درت اميدوارى
كو را به جز از تو نيست يارى
محنت زده اى نيازمندى
خجلت زده اى گناهكارى
از گفته خود سياه رويى
وز كرده خويش شرمسارى
شايد زدر تو باز گردد
نوميد چنين اميدوارى


تعداد بازديد : 295
جمعه 27 آبان 1390 ساعت: 5:42
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب (س)

بود آخرين لحظه عمر من

الا شام غم با تو گويم سخن

چه خوش بود آئين غمخواريت

ز آل علي ميهمانداريت

دگر جانم از غصه بر لب رسيد

گذشت آنچه از توبه زينب رسيد

خداحافظ اي شهر آزارها

خداحافظ اي كوي بازارها

خداحافظ اي شهر چنگ ها

خدا حافظ اي بارش سنگ ها

خداحافظ اي شهر رنج و بلا

خداحافظ اي چوب طشت و طلا

خداحافظ اي قصه بزم مي

خداحافظ اي رأس بالاي ني

خداحافظ اي اشگ جمازه ها

خداحافظ اي زيب درازه ها

خداحافظ اي شهر دشنام ها

خداحافظ اي كوچه ها بامها

خداحافظ اي دست در سلسله

خداحافظ اي پاي پر آبله

خداحافظ اي سنگ وخون جبين

خداحافظ اي سيد و الساجدين

خداحافظ اي رنج ها درد ها

خدا حافظ اي خاك ها گرد ها

خداحافظ اي ناقه بي جهاز

خداحافظ اي اختران حجاز

خداحافظ اي گوش پاره شده

ز تو غارت گوشواره شده

خداحافظ اي خاك ويران سرا

خداحافظ اي آل خير الورا

خداحافظ اي ياس نيلي شده

يتيم نوازش به سيلي شده >


تعداد بازديد : 254
جمعه 27 آبان 1390 ساعت: 5:12
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن (ع)

مدح حضرت قاسم ابن الحسن (ع)

در نهاد عشق بازان الست ..... از ازل رخسار دلبر نقش بست
عکس روی یار افتاده به جام ..... یاد رویش رمز مستی مدام
مست تصویرش شده چشم خیال ..... قلب عاشق آرزومند وصال
راه و رسم دلبران دل بردن است ..... کار عشاق از جدایی مردن است
دل شود پژمرده از فکر فراق ..... شعله ور گردد ز شوق و اشتیاق
گر رود دلبر پی اش دل می برد ..... در غم جانانه حاصل می برد
از جدایی سینه محزون می شود ..... از جدایی دل پر از خون می شود
دل زهجران طالب تیر اجل ..... از برایش مرگ احلی من عسل
کربلا آیینه دلدادگی است ..... سرزمین دلکش آزادگی است
قلب مردانش قرین تیر عشق ..... نوجوان عاشقش چون پیر عشق
حک شده بر قلب او تصویریار ..... می شود از فکر هجرش بی قرار
در شب عاشور مشتاق بلا ..... تا کند جان درره دلبر فدا
حلقه ذکر شبش نام حسن ..... تا سحر ورد لبش نام حسین
او نگار دودمان هاشم است ..... نوگل زیبای زهرا قاسم است
از تبار ماه روی مه جبین ..... یوسف آل امیر المومنین
در تماشای پدر شد بسته راه ..... در تماشای پسر آمد سپاه
یک سپاه از کینه آمد با نظر ..... نیمه ی ماه است یا قرص قمر
چون عمو رخسار او بوسیده بود ..... چهره با عمامه اش پوشیده بود
تا مبادا نوگلش گردد خزان ..... تا که گلبرگش بیفتد بی امان
با حسین آهسته نجوا می کند ..... گریه عقده از دلش وا می کند
هجر، دلها را پر آتش کرده است ..... خوب بنگر که حسین غش کرده است
آخرین وصل است پیش از یک فراق ..... عشق هم می سوزد از این اشتیاق
چون که گل رو سوی میدان می رود ..... گوییا از باغبان جان می رود
ساعتی نگذشت آمد این ندا ..... برزمین افتادم ای جانا بیا
گشت پرپر پیکر آن یاسمن ..... غنچه ی دردانه ی آل حسن
باغبان آمد مگر یاری کند ..... لیک باید که عزاداری کند
دست و پا می زد به خون بروی خاک ..... گفت ای گل ازچه گشتی چاک چاک
ناله اش این بود ای مهر مهین ..... این قدر پایت مکش روی زمین


تعداد بازديد : 378
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 18:05
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن (ع)


قاسم بن الحسن

نه کلاه خود و نه جوشن نه زره آقام به تن داشت
**برای رفتن میدون فقط اون یه پیرهن داشت
مثه ماه شب چارده می زنه به قلب لشگر
**پشت سر داره دعای عمو و دعای مادر
می خونه (ان تنکرونی فانا بن الحسن) ای قوم
**بیائید جلو که (نجل نبی الممتهن)ای قوم
از نفس افتاده ام من
** از فرس افتاده ام من صدا زد عمو بیا که قاسمت داره می میره
**داره جام شهادت از دستای جدت می گیره
عمو جون برس به دادم یه نفر گرفته مویم
**اگه دیر بیایی اینجا می زنه رگ گلویم
همه استخونای من زیر سم اسب شکسته
**یه بانوی قد خمیده بالای سرم نشسته
از نفس افتاده ام من ** از فرس افتاده ام من


تعداد بازديد : 331
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 18:03
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

گلشن توحيد را فصل شهادت مى‏رسد

لاله آزاد مردى را طراوت مى‏رسد

اى عموى مهربانم بوى بابا مى‏دهى

از تماشاى تو كامم را حلاوت مى‏رسد

غم مخور گر سائل روى تو شد شمشيرها

كودك ايثار با دست سخاوت مى‏رسد

سنگر اميد را خالى ز جانبازى مبين

اين زمان رزمنده‏اى از نسل غربت مى‏رسد

اى طبيبى كه كنون خود مبتلاى نيزه‏اى

غم مخور مرهم براى زخمهايت مى‏رسد

ظلمت از هر سو احاطه كرده نورت را بگو

صبر كن اى تيرگى آن ماه طلعت مى‏رسد

هردم از زخم زبانى مى‏شود پاره دلت

يا كه از سر نيزه بر جسمت جراحت مى‏رسد

لاله‏هاى سر زده از خون تو پامال شد

بر گل رخسار تو دست شرارت مى‏رسد

بعد دستانى كه شد در علقمه از تن جدا

دست تير و نيزه بر جسمت چه راحت مى‏رسد

مى‏دهم از دست تاب و سخت بى تابى كنم

چون به تاب گيسويت دست شقاوت مى‏رسد

ناله وا غربت اهل حرم را گوش كن

ارث سيلى بعد تو ديگر به عترت مى‏رسد

طفلم اما غيرت محضم مرا با خود ببر

تا نبينم بر حرم دست اسارت مى‏رسد


تعداد بازديد : 335
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:29
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

ای عمو من عاشقم عاشق ترین

بهر قربانی شدن لایق ترین

غیرت اللهم اگر چه کودکم

دست من باشد سلاح کوچکم

دست من امروز می آید به کار

نیست کمتر دست من از ذوالفقار

نیست این رسم دل شیدای من

من بمانم تو بمیری وای من

زیر خنجر هم شوم غمخوار تو

زیر سم اسب باشم یار تو

زینت این انجمن را کم مکن

سهم بابایم حسن را کم مکن

چون گل شش ماهه ای که داشتی

گل به روی سینه خود کاشتی

در میان خون نگاهم می کنی

سینه ات را قتلگاهم می کنی


تعداد بازديد : 239
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:29
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد

از درد تو تمام تنم تیر می کشد

طاقت ندارم اینهمه تنها ببینمت

وقتی که چله چله کمان تیر می کشد

این بغض جان ستان که تو بی کس ترین شدی

پای مرا به بازی تقدیر می کشد

ای قاری همیشه قرآن آسمان

کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

این که ز هر طرف نفست را گرفته اند

آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

بر خیز ای امام نماز فرشته ها

لشکر برای قتل تو تکبیر می کشد

حامد اهور


تعداد بازديد : 289
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:27
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

خواستم پر بکشم بال و پرم سوخت عمو

از غریبی تو قلب پدرم سوخت عمو

از عطش دم نزدم از غم تو داد کشم

خواستم مثل تو باشم جگرم سوخت عمو

دستی از دست ندادم که به دست آوردم

لیک در دفع بلایت سپرم سوخت عمو

مانده در مشت عدو گیسوی پیشانی من

آنچنان کز غضبش موی سرم سوخت عمو

مادرم فاطمه را چون که صدا می کردی

از رخ نیلی او چشم ترم سوخت عمو

چون که شمشیر وثنان بر تو هجوم آوردند

زیر این بار ز پا تا به سرم سوخت عمو

تنم از تیر سه شعبه به تنت دوخته شد

خیمه از همهمهی ایر خبرم سوخت عمو

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 263
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:27
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی

که به این سینه مجروح تو با پا نزنی

ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد

با چنین نیزه سر سخت به لبها نزنی

عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ

می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی

نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون

می زنی باز دوباره شود ایا نزنی

نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا

ساقه نیزه خونین شده زرا تا نزنی

من از این وادی خون زنده نباید بروم

شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی

دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن

فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی

علیرضا لک


تعداد بازديد : 323
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:25
نویسنده:
نظرات(0)
دو طفلان زینب س

صدا در سينه ها ساكت كه اينك يار مى ايد

ز راه شام و كوفه عابد بيمار مى آيد

غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش

به چشم آيينه ايزدنمايى تار مى آيد

الا اى دردمندان مدينه با دو صد حسرت

طبيب دردمندان با دل تبدار مى آيد

الا اى بانوان اهل يثرب پيشواز آييد

كه زينب بى برادر با دل غمخوار مى آيد

بيا ام البنين با ديده گريان تماشا كن

كه اردوى حسينى بى سپهسالار مى آيد.

علی شجاعی


تعداد بازديد : 331
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:14
نویسنده:
نظرات(0)
دو طفلان زینب س

بالی گشوده است و چنان پیش می رود

کز حد کودکانه خود پیش می رود

اصلا عجیب نیست که غوغا به پا کند

اری حلال زاده به دائیش می رود

موج حماسه ایست که در قلب دشمنش

با هر قدم تلاطم تشویش می رود

مادر دلش گرفته از این خاک کوفه وار

از بسکه او شبیه علی پیش می رود

از پیله ها گذشت در گرد شمع سوخت

پروانه وار از قفس خویش می رود

لبخند بر لبش تن او غرق خون شده

امضا شده است برگ رهائیش می رود

سید محمد رضا شرافت


تعداد بازديد : 331
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:11
نویسنده:
نظرات(0)
دو طفلان زینب س

گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست

باشد محل نده قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست

چادر نماز حضرت خیر النسا که هست

یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم

بیرون مکن مرا تو از این خانه جا که هست

از درد گریه تکیه نده سر به نیزه ات

زینب نمرده شانه دار الشفا که هست

قربانیان خواهر خود را قبول کن

گیرم که نیست اکبر تو طفل ما که هست

گفتی که زن جهاد ندارد برو برو

لفظ«برو»چه داشت برادر؟بیا که هست

خون را بیا به دست دو قربانی ام بکش

تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست

گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم

از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست

گفتی که بی تو سر نکنم خوب!نمی کنم

بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست

محمد سهرابی


تعداد بازديد : 295
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:09
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

اي همنشين زينب، نام حسينت بر لب

داري چه آتشين تب، من در کنارت امشب

با گريه تو گريم

در اين سفر به هرجا، در سير کوه و صحرا

گوئي: کجاست بابا؟ من مات ازين تمنا

با گريه تو گريم

اي دخت پاک لولاک، گريان ز داغت افلاک

خفتي به سينه خاک، چون اشک تو، کنم پاک

با گريه تو گريم

گاهي به ياد اکبر، گاهي ز داغ اصغر

داري دلي پر آذر، اي دخت نازپرور

باگریه توگریم

چون مي‌کنم نظاره، از بهر گوشواره

گوش تو گشته پاره، دارم غمي دوباره

با گريه تو گريم

از آن هجوم و يغما، آثار خشم اعدا

بر چهره تو پيدا، اي يادگار زهرا

با گريه تو گريم

نام شاعر:حبيب چايچيان


تعداد بازديد : 383
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:43
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

اى بارگاه كوچك تو قبله اى عظيم

وى روضه مبارك تو روضه نعيم

باشد حريم اقدس تو قبله گاه دل

تا خفته چون تو جان جهانى در آن حريم

هم دختر امامى و هم خواهر امام

هم خود كريمه هستى و هم دختر كريم

قدرت همين بس است كه خوانند اهل دل

حق را به ابروى تو اى رحمت عميم

اى نور چشم زاده زهرا ((رقيه جان ))

هر چند كوچكى تو بود ماتمت عظيم

خواهم كه بر مزار تو گردم شبى دخيل

خواهم كه در جوار تو باشم شبى مقيم


تعداد بازديد : 267
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:43
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

غير از غبار چهره او هاله‏اى نداشت

هر روز صبح روى مژه ژاله‏اى نداشت

از ضعف زخمهاى تنش خشك خشك بود

مى‏خواست باغ داغ شود، لاله‏اى نداشت

وقتى كه از بساط گلويش گلايه كرد

آهى به سينه داشت، ولى ناله‏اى نداشت

رفت از شب خرابه و تشييع هم نشد

تنهاترين ستاره كه دنباله‏اى نداشت

صياد از سهولت صيدت عجب مكن

اين ماهى كبود شده باله‏اى نداشت

با اضطراب آمد و با التهاب رفت

كوچكترين شهيده كه غساله‏اى نداشت

آن شب كه دفن شد،دل من نيز مى‏سرود

اين خاك مرتفع‏تر از اين چاله‏اى نداشت


تعداد بازديد : 273
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:42
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

ای ماه خون گرفته که امشب برآمدی

نازم سرت به سر کشی از دختر آمدی

تو باغبان عشقی و از دشت لاله ها

در پیش یک چمن گل نیلو فر آمدی

دشمن گرفته کلبه مارا زچار سو

ای دلنواز من زکدامین در آمدی

راضی به زحمت تو نبودم که این چنین

بر دیدن رقیه خود با سر آمدی

جالن منی که بر لب من آمدی پدر

عمر منی که گوشه ویران سر آمدی

ای از سفر رسیده چه آوردی ارمغان

دست تهی چرا به بر دختر آمدی

یادم بود که رفتی و اصغر به دوش تو

اینک چرا بدون علی اصغر آمدی

از بزم ما خرابه نشینان دگر مرو

ای ماه خون گرفته که امشب برامدی

سید رضامؤید


تعداد بازديد : 347
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:38
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)

مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود

زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود

درد رقیه تو پدر جان یتیمی است

درد سه ساله تو مداوا نمی شود

شأن نزول رأس تو ویرانه من است

دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود

بی شانه نیز می شود امروز سر کنم

زلفی که سوخته گره اش وانمی شود

بیهوده زیر منت مرحم نمی روم

این پا برای دختر تو پا نمی شود

صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند

خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود

چوب از یزید خورده ای و قهر با منی

از چه لبت به صحبت من وا نمی شود

کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر

این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود

محمد سهرابی


تعداد بازديد : 289
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 12:37
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 1347
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف