رحمان نوازنی امام هادی النقی(ع)-شهادت دسته دسته فرشته ها هر شب بر تو عرض سلام می کردند و بزرگ

رحمان نوازنی امام هادی النقی(ع)-شهادت دسته دسته فرشته ها هر شب بر تو عرض سلام می کردند و بزرگ

رحمان نوازنی امام هادی النقی(ع)-شهادت دسته دسته فرشته ها هر شب بر تو عرض سلام می کردند و بزرگ

رحمان نوازنی امام هادی النقی(ع)-شهادت دسته دسته فرشته ها هر شب بر تو عرض سلام می کردند و بزرگ

رحمان نوازنی امام هادی النقی(ع)-شهادت دسته دسته فرشته ها هر شب بر تو عرض سلام می کردند و بزرگ
رحمان نوازنی امام هادی النقی(ع)-شهادت دسته دسته فرشته ها هر شب بر تو عرض سلام می کردند و بزرگ
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
رحمان نوازنی امام هادی النقی(ع)-شهادت دسته دسته فرشته ها هر شب بر تو عرض سلام می کردند و بزرگ

امام هادی النقی(ع)-شهادت

 

دسته دسته فرشته ها هر شب

بر تو عرض سلام می کردند

و بزرگان آسمانی ها

پیش تو احترام می کردند


آسمان ها همیشه دل گرم اند

بس که خورشید مهربان دارید

ذره ای هم به ما بتابانید

از نگاهی که بی کران دارید


باید از فاطمه اجازه گرفت

تا که نام تو را ترنم کرد

باید آری برای ذکر شما

یا وضو داشت یا تیمم کرد


لوحی از یک زیارت جامع

بهترین هدیه شما بر ماست

لوح سبزی که امتداد آن

در میان صحیفه ی زهراست


لحظه لحظه حیاتتان این جا

جان تازه به آسمان می داد

سیره های زلال و پاک شما

عکستان را به ما نشان می داد  


رزق های تمام این عالم

گر چه در دست آسمانت بود

گر چه هر روز آفرینش هم

احتیاجش به لقمه نانت بود


لیک هر روز ای تواضع محض

در پی رزق کار می کردی

و همیشه به نام بسم الله

سفره ات را بهار می کردی


می نویسد زمین کلامت را

می سراید زمان برای ما

دوست داریم بشنویم از تو

چند آیه بخوان برای ما


چشم هایت چقدر خون گرمند

که گدا را به خانه می خوانند

دست هایت چقدر پر مهرند

که کسی را ز در نمی رانند


آه دنیا! چه کرده ای با خود

با خودت با امام خوبی ها

مهر دیدی و در عوض کردی

دشمنی با تمام خوبی ها


تو چه کردی که آسمان لرزید

از غم و غصه های خورشیدش

از جگرهای پاره پاره ی او

از شب و روزهای تبعیدش


این علیِ چهارمی بوده

که به خانه نشینی اش بردی

و شبانه دو دست او بستی

به شب دل غمینی اش بردی


باز شب شد و باز مردی را

سر برهنه به کوچه ها بردند

خاطرات شکسته ی او را

به مدینه، به کربلا بردند


کینه هاشان شکفت وقتی که

ضربه از آفتاب می خوردند

بی حیاها به ناسزا آن شب

پیش چشمش شراب می خوردند


در همان جا که بزم شور و شراب

داغ های تو را شرر می زد

بغض سنگین اشک چشمانت

به حوالی کوفه پر می زد


به همان جا که دست زن ها را

به سر شانه هایشان بستند

و به دستان دختر حیدر

همگی را به ریسمان بستند

××

کاش آن لحظه آسمان ها را

روی کوفه خراب می کرند

چون اسیران اهل بیتی را

خارج از دین خطاب می کردند

شام مثل فضای کوفه نبود

که علی را حساب می کردند

با سری که به چوب می بستند

خواهری را عذاب می کردند

وای آن لحظه بر شما چه گذشت؟

که کنیز انتخاب می کردند


تعداد بازديد : 147
شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت: 17:37
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف