*** خواهم سخن بگویم از آن کوثری که نیست و آن قامت خمیده و درد آوری که نیست در کوچه من نشستم و د

*** خواهم سخن بگویم از آن کوثری که نیست و آن قامت خمیده و درد آوری که نیست در کوچه من نشستم و د

*** خواهم سخن بگویم از آن کوثری که نیست و آن قامت خمیده و درد آوری که نیست در کوچه من نشستم و د

*** خواهم سخن بگویم از آن کوثری که نیست و آن قامت خمیده و درد آوری که نیست در کوچه من نشستم و د

*** خواهم سخن بگویم از آن کوثری که نیست و آن قامت خمیده و درد آوری که نیست در کوچه من نشستم و د
*** خواهم سخن بگویم از آن کوثری که نیست و آن قامت خمیده و درد آوری که نیست در کوچه من نشستم و د
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
*** خواهم سخن بگویم از آن کوثری که نیست و آن قامت خمیده و درد آوری که نیست در کوچه من نشستم و د

***

خواهم سخن بگویم از آن کوثری که نیست

و آن قامت خمیده و درد آوری که نیست



در کوچه من نشستم و دیدم که می زدند

با تازیانه بر بدن مادری که نیست



آتش میان خانه ی ما گرم جنب و جوش

می سوخت مصحف ورق ورق و پر پری که نیست



گفتم سخن بگو تو برادر ز راز خود

از ماجرای کوچه و از مادری که نیست



گفتا که صورتش همه چون چادرش سیاه

خواهر بگو چه گویم از آن دلبری که نیست



دنیا دوباره عکس رخش را به رخ کشید

در صورت شبیه همان مادری که نیست



دستی دوباره صورت او را نشانه رفت

در پیش چشم ساقی آب آوری که نیست



در دست دشمنش ز پدر یک نشانه بود

آن هم همان نشانه ی انگشتری که نیست



وقتی که در فراق پدر ناله می سرود

گفتا ز خاطرات خود آن دختری که نیست


گفتا برای شستن گل ز خم های من

«کو دست مهربان و نواز شگری که نیست»



عمه نگاه خسته ی خود را به من رساند

گفتا صبور باش ، مگو از پیکری که نیست


تعداد بازديد : 113
سه شنبه 05 اردیبهشت 1391 ساعت: 0:11
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف