رباعی های فاطمی حضرت زهرا(س)-شهادت یا فاطمه! در سوگ تو، صبرم کم شد از داغ جگر سوز تو، پشتم خم

رباعی های فاطمی حضرت زهرا(س)-شهادت یا فاطمه! در سوگ تو، صبرم کم شد از داغ جگر سوز تو، پشتم خم

رباعی های فاطمی حضرت زهرا(س)-شهادت یا فاطمه! در سوگ تو، صبرم کم شد از داغ جگر سوز تو، پشتم خم

رباعی های فاطمی حضرت زهرا(س)-شهادت یا فاطمه! در سوگ تو، صبرم کم شد از داغ جگر سوز تو، پشتم خم

رباعی های فاطمی حضرت زهرا(س)-شهادت یا فاطمه! در سوگ تو، صبرم کم شد از داغ جگر سوز تو، پشتم خم
رباعی های فاطمی حضرت زهرا(س)-شهادت یا فاطمه! در سوگ تو، صبرم کم شد از داغ جگر سوز تو، پشتم خم
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
رباعی های فاطمی حضرت زهرا(س)-شهادت یا فاطمه! در سوگ تو، صبرم کم شد از داغ جگر سوز تو، پشتم خم

حضرت زهرا(س)-شهادت


یا فاطمه! در سوگ تو، صبرم کم شد 

 از داغ جگر سوز تو، پشتم خم شد

 ز آن روز که تازیانه‏ات زد قنفذ

 تاریک به پیش نظرم، عالم شد

 حسین یاری (یاری)

 ×××

 روزی که به باغ سنبل افتاد آتش

 در خرمن صبر بلبل، افتاد آتش

 یا رب! چه به روز باغبان می‏آمد

 وقتی که به دامان گل افتاد آتش؟!

 محمد علی مجاهدی (پروانه)

 ×××

 رفتی تو، و زینبت ز غم می‏سوزد

 آتش ز نوایش به دلم افروزد

 این خانه، عزا خانه شود بار دگر

 هر گاه نگاه خود به در می‏دوزد! 

 حسین یاری (یاری)

 ×××

 تو مظهر ذات لا یزالی، زهرا!

 مجموعۀ اوصاف کمالی، زهرا!

 با این همه اعتبار، ای طایر قدس

 پر سوخته و شکسته بالی زهرا!

 جواد محدثی

 ×××

 همراه هلال، ماه و اختر هم سوخت

 تنها نه صدف سوخت، که گوهر هم سوخت

 در خانۀ وحی، ز آتش افروزی کفر

 فرزند، شهید گشت و مادر هم، سوخت!

 سید تقی قریشی (فراز)

 ×××

 می‏رفت علی و، می‏کشید از دل آه

 وز همسر خویش بر نمی‏داشت نگاه

 دیدند که با خویش، علی می‏گوید:

 لا حول و لا قوه الا باللَّه

 محمد علی مجاهدی (پروانه)

 ×××

 گویند که: چون خصم بر او، راه گرفت

 بر فاطمه راه، خصم گمراه گرفت

 برخاست خروش از همه عالم که: بلال!

 برخیز و برو اذان بگو، ماه گرفت!

 محمدعلی مجاهدی (پروانه)

 ×××

 خون ریخت ز سینه‏اش ز مسمار بپرس

 بازوش کبود شد، ز اغیار بپرس

 دو شاهد صادق ار ز من می‏طلبی

 برخیز و برو از در و دیوار بپرس!

 محمدعلی مجاهدی (پروانه)

 ×××

 قنفذ، پی دلداری او آمده بود!

 مسمار، به غمخواری او آمده بود!

 چون دید کسی بر سر بالینش نیست

 آتش به پرستاری او آمده بود!

 محمد علی مجاهدی (پروانه)

 ×××

 می‏زد به رخم ولی، ولی را می کشت

 آن مظهر ذات ازلی را، می‏کشت

می‏دید که جان او به جانم بسته ست

 با کشتن من خصم، علی را می‏کشت!

محمد علی مجاهدی (پروانه)


تعداد بازديد : 5843
دوشنبه 04 اردیبهشت 1391 ساعت: 23:29
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف