تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
شمر بود و خنجرش
بی حیا افتاده با خنجر به جان پیکرش
آه از بس هست کُند
خنجرش را هی مکرر می کشد بر حنجرش
تا رسید آنجا سنان
گفت بگذارید دیگر،مال من باشد سرش
پیرهن را از تنش
یکنفر برداشته درلحظه های آخرش
ساربان دیر آمد و
زیر لب میگفت با خود راستی انگشترش
شاعر:
شهاب الدین خالقی
تعداد بازديد : 213
دوشنبه 04 آبان 1394 ساعت: 10:42
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب