حضرت عبدالله بن الحسن(ع( بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد نوجوانیِ حسن ماه نشان بیرون زد نسلِ صفّی

حضرت عبدالله بن الحسن(ع( بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد نوجوانیِ حسن ماه نشان بیرون زد نسلِ صفّی

حضرت عبدالله بن الحسن(ع( بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد نوجوانیِ حسن ماه نشان بیرون زد نسلِ صفّی

حضرت عبدالله بن الحسن(ع( بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد نوجوانیِ حسن ماه نشان بیرون زد نسلِ صفّی

حضرت عبدالله بن الحسن(ع( بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد نوجوانیِ حسن ماه نشان بیرون زد نسلِ صفّی
حضرت عبدالله بن الحسن(ع( بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد نوجوانیِ حسن ماه نشان بیرون زد نسلِ صفّی
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت عبدالله بن الحسن(ع( بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد نوجوانیِ حسن ماه نشان بیرون زد نسلِ صفّی

حضرت عبدالله بن الحسن(ع(

 

بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد

نوجوانیِ حسن ماه نشان بیرون زد

نسلِ صفّینیِ خورشید وَشان بیرون زد

تازه رزمنده که فریاد کشان بیرون زد

کربلا زیر پر و پاش به طوفان افتاد

لرزه بر قاطبۀ لشگر عدوان افتاد

حیف شمشیر به دستانِ دلیرش نرسید

زِرِهی بر قد و بالای مُنیرش نرسید

فرصت بدرقۀ جنگ خطیرش نرسید

آب و آئینه به آوای سفیرش نرسید

نه زِره بلکه کسی نیست کفن پوش کند

فرصتی نیست که لشگر رَجَزش گوش کند

از همان دور که آوای صدایش دیدند

قلب بی واهمه و قدّ رسایش دیدند

دست تهدید کُنِ سرعت پایش دیدند

نقشة زجرکُشِ دوره برایش دیدند

حیله کردند در آغوش عمویش بکُشند

خنجر و تیغ و سنان بر سر و رویش بِکِشند

ابتکارِ عملش میمنه را ریخت بهم

شیوۀ جنگیِ او میسره را ریخت بهم

قهرمانانه غرور همه را ریخت بهم

با عمو گفتنِ خود علقمه را ریخت بهم

تا رسید از سرِ گودال صدا کرد عمو

تَه گودال به شهزاده دعا کرد عمو

دید گودال پر از خون و عمو بی حال است

جبریل آمده اما به نَظَر بی حال است

مقتل انگار معطر ز نبی و آل است

موجی از تیغ و سنان در وسط گودال است

بین شمشیر و سنان گم شده بود عبدالله

طعمۀ هجمۀ مردم شده بود عبدالله

نیزه را دید که بوسه ز دهان می گیرد

شمر سبقت ز  هجومِ دگران می گیرد

خولی انگار غنیمت به نهان می گیرد

اَخنث از خون خدا رقص کنان می گیرد

داغِ این منظره ها سخت گرفتارش کرد

مهرِ آغوشِ عمو محرم اسرارش کرد

دست او دفع بلا کرد ولیکن افتاد

گرمِ آغوشِ عمو شد ، سرش از تن افتاد

پای تا سر بدنش طعمۀ آهن افتاد

چشم او بر پدرش در دمِ رفتن افتاد

عاقبت در تَهِ گودال شکارش کردند

با سُم تازۀ ده اسب مهارش کردند

 

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 265
یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت: 9:59
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف