تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
زهرا بمان با من نکن عزم سفر را
شاید دوباره دیده ای خواب پدر را
افتادن باری تو را انداخت از پا
دور و برت دیدی تمام برگ و بر را
افتاده بودی زیر شعله کاش آنجا
می شد کسی بردارد از روی تو در را
یکمرتبه دادی زدی از حال رفتی
یکمرتبه انداختی دیگر سپر را
ماندم!چه باید کرد آنجا لحظه ای که
دیدم گل افتاده در خون غوطه ور را
............
آنروز در کوچه همین جا پشت این در
دیدند مردم جنگ بین خیر و شر را
شاعر:مسعود اکثیری
تعداد بازديد : 77
جمعه 08 اسفند 1393 ساعت: 11:18
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب