چشم زمانه دیده رخ فتنه بارها هربارشرمسار ازاین سازوکاها تابوده امتدادشرارت دوباره هست اندیشه

چشم زمانه دیده رخ فتنه بارها هربارشرمسار ازاین سازوکاها تابوده امتدادشرارت دوباره هست اندیشه

چشم زمانه دیده رخ فتنه بارها هربارشرمسار ازاین سازوکاها تابوده امتدادشرارت دوباره هست اندیشه

چشم زمانه دیده رخ فتنه بارها هربارشرمسار ازاین سازوکاها تابوده امتدادشرارت دوباره هست اندیشه

چشم زمانه دیده رخ فتنه بارها هربارشرمسار ازاین سازوکاها تابوده امتدادشرارت دوباره هست اندیشه
چشم زمانه دیده رخ فتنه بارها هربارشرمسار ازاین سازوکاها تابوده امتدادشرارت دوباره هست اندیشه
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
چشم زمانه دیده رخ فتنه بارها هربارشرمسار ازاین سازوکاها تابوده امتدادشرارت دوباره هست اندیشه
 
چشم زمانه دیده رخ فتنه بارها   
هربارشرمسار ازاین سازوکاها
تابوده امتدادشرارت دوباره هست    
اندیشه های زشت دراین روزگارها
گاهی شراره های عداوت به گونه ای    
زخم زبان نشانده به قلب نگارها
گاهی به یمن باد مخالف وزیدنی    
بیتاب میشوند از پان شاخسارها
بااین زمینه حال تلاطم گرفته است   
آرامش زلال دل بیقرارها
دستان عجزوبیخردی نقش میزنند   
تصویرزشت خویش به نام بهارها
برشوره زارسفره ابلیس حاضرند    
کفتارهای بی هنرولاشه خوارها
چشمان روزگار زخاطرنبرده است   
میراث جای مانده ی ازسربدارها
مهنت کشیده قابل وبرنده(تیز) میشود   
روزی که امتحان شودازماعیارها
تن های وصله دارشده ازاهانتیم    
برمااثرنمیکند اینگونه خارها
(فاصبرلحکم ربک)آیینه بقاست    
آخرشکستنی است بت اقتدارها
خورشیازهجوم به چالش کشینی   
خاموش نیست دردل گردوغبارها
این جلوه های مکتب ناب محمداست   
همواره زخم دیده به تن بیشمارها
روزی خلاصه میرسدازراه گوهری     
بالشگری به هیبت یکه سوارها
برپاکند عدالت موعودخویش را    
عیدرهایی ازغم چشم انتظارها

شاعر : محمدرضا قدیمی(اشاره)

 


تعداد بازديد : 173
پنجشنبه 16 بهمن 1393 ساعت: 16:31
نویسنده:
نظرات(1)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
این نظر توسط لاابل در تاریخ 1393/11/17 و 12:30 دقیقه ارسال شده است

لاابل

مژگان قلم ، و آب دو دیده است جوهرم
بنویس من گدای توام شاه بی سرم
هر شب برای داغ تو اشکم روانه است
باور نمی کنی ، به خدا ، جان مادرم
من که شنیده ام چه قدر خوب می خری؟
چشمم صدف ، دو قطره ی اشک است گوهرم
هر روز از سفالی بازار چشم تو
دارم برای چشم خودم کوزه می خرم
ترسم به وقت مرگ نیایی و از غمت
هق هق شود تمام نفس های آخرم
من وقت روضه جای همه گریه می کنم
در روضه ات شبیه به جمع مکسرم
یک روز می رسد که به آغوش گیرمت
آن روز ،روی دست رفیقان شناورم

جعفر ابوالفتحی




کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف