اصلا دگر فرقی ندارد بیش و کم ها وقتی که لطفی میکند \"دریا\" به \"نم\" ها هر کس که می بینم ز تو چیزی گرفته

اصلا دگر فرقی ندارد بیش و کم ها وقتی که لطفی میکند \"دریا\" به \"نم\" ها هر کس که می بینم ز تو چیزی گرفته

اصلا دگر فرقی ندارد بیش و کم ها وقتی که لطفی میکند \"دریا\" به \"نم\" ها هر کس که می بینم ز تو چیزی گرفته

اصلا دگر فرقی ندارد بیش و کم ها وقتی که لطفی میکند \"دریا\" به \"نم\" ها هر کس که می بینم ز تو چیزی گرفته

اصلا دگر فرقی ندارد بیش و کم ها وقتی که لطفی میکند \"دریا\" به \"نم\" ها هر کس که می بینم ز تو چیزی گرفته
اصلا دگر فرقی ندارد بیش و کم ها وقتی که لطفی میکند \"دریا\" به \"نم\" ها هر کس که می بینم ز تو چیزی گرفته
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اصلا دگر فرقی ندارد بیش و کم ها وقتی که لطفی میکند "دریا" به "نم" ها هر کس که می بینم ز تو چیزی گرفته

اصلا دگر فرقی ندارد بیش و کم ها

وقتی که لطفی میکند "دریا" به "نم" ها

هر کس که می بینم ز تو چیزی گرفته

حتی حسابش رفته از دست رقم ها

هیئت،کسی با دست خالی برنگشته

از توست "هیئتها" شده " دارالکرم ها "

از لطف تو گفتن که اصلا کار من نیست

وقتی که کم می آوردند اینجا قلم ها

هیئت، دم "لبیک یا زینب" گرفتیم

با تو صفای دیگری دارد دو دم ها

گفتم:"حسین جان...گیر کردم...جان زینب"

رد خور ندارد پیش او این نوع قسم ها

بانو! تو معروفی به اینکه "کوه صبری"

دیدم نوشتند از تو بر روی علَم ها:

"شد خسته حتی صبر از صبر تو بی بی"

مثل همیشه شد مقارن مدح و غم ها،

ذکر مصیبت ها،اسارت ها،عطش ها

آتش زدن ها،کف زدن ها و ستم ها

آن ساعتی که گفته بودی : ای برادر

پای حرامی باز شد سوی حرم ها

میخواستی انگشتر خود را درآری

انگشترت هی تنگ تر شد از ورم ها

سينانژاد سلامتي


تعداد بازديد : 295
سه شنبه 16 دی 1393 ساعت: 18:45
نویسنده:
نظرات(1)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
این نظر توسط عبد الحسین رضایی در تاریخ 1393/10/17 و 21:59 دقیقه ارسال شده است

عبد الحسین رضایی

عابس ان شیری که می لرزد زبیمش دشمنش
در هزیمت دشمن از ان بازوی مرد افکنش
ان چنان سرمست و شیدا شد ز عشق شاه دین
کز سر خود خود را افکند و از تن جوشنش
حمله بر هر کس نمود ان شیر مرد پاک دل
برق شمشیرش همی اتش زدی بر خرمنش
زد چنان خود را به قلب ان سپاه بی کران
همچو شیری روبهان را راند از پیرامنش
ناگهان فرمان اتش بار .بن سعد لعین
داد بر ان مردم غافل ز حی (ذوالمنش)
انقدر بارید تیر و نیزه بر اندام او
تا که شد گلگون چو گلزاری ز خون .پیراهنش
تیر باران گشت ان مرد شجاع بی قرین
گشت اماج سنان و تیر .سر تا پا .تنش
سرخ رو گردیدان مرد دلاور عاقبت
تا که خون پاک او جاری شد اندر دامنش
ناگهان باد خزان بر خرمن عمرش وزید
شد خزان اخر از ان باد خزانی .گلشنش
چون نگون شد از سر زین روی خاک کربلا
شاه دین امد به بالینش دم جان دادنش
ای (رضایی)مرغ روحش تا زتن پرواز کرد
حق تعالی در بهشتش داد جا و مسکنش


کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف