|
شهدا
در گلوی خروس میپیچید
نغمهی لا اله الا اللّه
شاخههای درخت بالا رفت
تا بناگوش نقره كوب ماه
قل هوالله ... حوض میخواند و
بید هم در ركوع خم میشد
شبنمی پاك لحظهی سجده
از رخ لاله داشت كم میشد
گفت فواره تا بحول اللّه
سر پیچك به آسمان پیچید
رختها را به روی بند ؛ نسیم
در صفوف نماز گل میدید
دستهای قنوت پنجره داشت
رو به روی حیاط وا میشد
آتنا توی خانه مشغول
گفتن ذكر ربّنا میشد
همهی خانه یك صدا گفتند
رو به قبله سلام آخر را
و علیك السلام در واشد
همه دیدند روی مادر را
خندهای زد كلید را چرخاند
قفل وا شد دوباره در خندید
شیر چك چك به حوض پاشید و
آب در حوض بیشتر خندید
باد میآمد و كفِ پایِ
برگ را باز قلقلك میداد
آن طرفتر عزیز با جارو
خانم باد را كمك میداد
تخت بیچاره نیز كنج حیاط
با سماور بگو مگو میكرد
باز هم آن سماور پرحرف
غُرُّ غُر داشت گفتگو میكرد
خندهی یاس از سر دیوار
نقل میریخت بر سر كوچه
راه میرفت دور گردن بید
دستهای درخت آلوچه
بوی نان در حیاط راه افتاد
استكان پا گذاشت در سینی
وقت چایی رسیده ... برخیزید !
عطسهای كرد قوری چینی
سمت سفره عزیز میآمد
سینی چای و استكان در دست
سهم مادر برای صبحانه
روی لب خنده بود و نان در دست
آتنا غنچه غنچه با دقت
چادرش را دوباره تا میكرد
داشت یك گل برای مادر خود
از سر چادرش سوا میكرد
همهی اهل خانه جمع شدند
سر سفره برای صبحانه
جای یك گل دوباره خالی بود
در میان اهالی خانه
سر صبحانه باز هم مادر
ریخت در چار استكان چایی
مثل هر روز، آه ! یادش رفت
رفته از بین جمع بابایی
استكان را دوباره برگرداند
توی قوری و زوركی خندید
آتنا بغضهای مادر را
آه ! اما قشنگ میفهمید
كیف خود را گذاشت بر دوشش
مثل آن لحظهای كه بابا رفت
بغض مادر شكفت مثل گلی
از در خانه آتنا تا رفت
باد فهمید حال مادر را
حال خانه دوباره درهم شد
زیر اندوه و غصهی مادر
كمر بید بیشتر خم شد
اشكها حلقه حلقه افتادند
حوض پرشد ز ماهی قرمز
غیرِ نامی كه مانده است از او
خبری نیست از پدر هرگز
یادش آمد كه دادهاست پدر
سر خود را و روسپید شده
یادش آمد بد است گریه كند
چون که بابای او شهید شده
تعداد بازديد : 207
یکشنبه 18 دی 1390 ساعت: 18:07
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)